کلمه جو
صفحه اصلی

norm


معنی : حد وسط، هنجار، قاعده، اصل قانونی، ماخذ قانونی، مقیاس یا معیار
معانی دیگر : معیار، ضابطه، دستور، میزان، هند، حد متوسط، میانگین، معدل

انگلیسی به فارسی

هنجار، اصل قانونی، قاعده، ماخذ قانونی، مقیاس یامعیار، حد وسط، معدل


هنجار، قاعده، اصل قانونی، ماخذ قانونی، مقیاس یا معیار، حد وسط


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a model or standard, esp. one that is generally accepted or followed.
مترادف: criterion, standard, usual
مشابه: average, canon, custom, gauge, mark, model, par, touchstone, yardstick

- Society often dealt severely with people whose behavior was considered outside the norm.
[ترجمه مظلومی] جامعه با افرادی که رفتار خارج از عرف داشتند به شدت برخورد می کرد.
[ترجمه ترگمان] جامعه اغلب با افرادی برخورد می کرد که رفتارشان در خارج از هنجار مطرح شده بود
[ترجمه گوگل] جامعه اغلب به شدت با افرادی رفتار می کند که در خارج از حیطه قرار دارند

(2) تعریف: an average or average range as measured across a large group.
مترادف: average, par, standard
مشابه: example, paradigm, precedent, prototype, rule

- Seven children in an urban family is outside the norm.
[ترجمه ترگمان] هفت کودک در یک خانواده شهری خارج از هنجار هستند
[ترجمه گوگل] هفت کودک در یک خانواده شهری خارج از حقیقت هستند
- Your child scored within the norm for fourth grade reading.
[ترجمه ترگمان] کودک شما در کلاس چهارم برای خواندن کلاس چهارم امتیاز گرفت
[ترجمه گوگل] فرزند شما به عنوان خوانده شده در کلاس چهارم به اهداف رسید

• standard; quota; rule; type of mathematical function
if you say that a situation is the norm, you mean that it is usual and expected.
a norm is an official standard or level of achievement that a person or organization is expected to reach or conform to.
norms are ways of behaving that are considered normal in a particular society.

دیکشنری تخصصی

[بهداشت] هنجار - هنج - نرم
[حقوق] هنجار، معیار، رسم، عرف و عادت
[نساجی] میزان
[ریاضیات] نرم
[آمار] نُرم

مترادف و متضاد

حد وسط (اسم)
mean, cross, norm, mediocrity

هنجار (اسم)
normal, bezel, norm

قاعده (اسم)
formula, principle, rule, frame, regulation, norm, theorem, law, production rule

اصل قانونی (اسم)
institute, norm

ماخذ قانونی (اسم)
norm

مقیاس یا معیار (اسم)
norm

average, standard


Synonyms: barometer, benchmark, criterion, gauge, mean, measure, median, medium, model, par, pattern, rule, scale, touchstone, type, yardstick


Antonyms: end, exception, extreme


جملات نمونه

1. percentile norm
نرم درصدی

2. production norm
میانگین تولید

3. to deviate from the norm
از قاعده منحرف شدن

4. $ 10,000 per annum is the norm in this town
سالی ده هزار دلار در این شهر حد متوسط است.

5. wages that are below the national norm
مزدهایی که از میانگین مزدهای کشور کمترند

6. The recent pattern of weather deviates from the norm for this time of year.
[ترجمه ترگمان]الگوی اخیر آب و هوا در این زمان از سال از هنجار موجود است
[ترجمه گوگل]الگوی آب و هوای اخیر این دوره از سال را منحرف می کند

7. Short term contracts are now the norm with some big companies.
[ترجمه ترگمان]قراردادهای کوتاه مدت در حال حاضر نرم با برخی از شرکت های بزرگ هستند
[ترجمه گوگل]در حال حاضر قراردادهای کوتاه مدت با بعضی از شرکت های بزرگ هنجار هستند

8. Families of six or seven are the norm in Borough Park.
[ترجمه Mojarrad] در پارک بروگ وجود خانواده های شش یا هفت نفره یه موضوع عادی است
[ترجمه ترگمان]خانواده های شش یا هفت نفر در پارک بروگ به عنوان هنجار شناخته می شوند
[ترجمه گوگل]خانواده های شش یا هفتم در پارک Borough پارک هستند

9. Of his age, the child is above the norm in arithmetic.
[ترجمه ترگمان]در سن و سال او، این کودک بیش از حد معمول در حساب ریاضی است
[ترجمه گوگل]از سن او، کودک بالاتر از حد معمول در حساب است

10. Criminal behaviour seems to be the norm in this neighbourhood.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد رفتار جنایی در این همسایگی نرم باشد
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد رفتار جنایی در این محله بسیار معمول است

11. There's a production norm below which each worker must not fall.
[ترجمه ترگمان]یک نرم تولید وجود دارد که در زیر آن هر کارگر نباید سقوط کند
[ترجمه گوگل]یک تئوری تولید وجود دارد که زیر هر کارگر نباید سقوط کند

12. They want to discourage pay settlements over the norm.
[ترجمه ترگمان]آن ها می خواهند از پرداخت پول در حد متعارف جلوگیری کنند
[ترجمه گوگل]آنها می خواهند از پرداختن به پرداخت هزینه های بیش از حد معمول جلوگیری کنند

13. Faction and self-interest appear to be the norm.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که \"فراکسیون\" و \"خود - منافع\" به عنوان یک هنجار شناخته می شوند
[ترجمه گوگل]فساد و علاقه شخصی به نظر می رسد هنجار است

14. On-screen editing has become the norm for all student work.
[ترجمه ترگمان]ویرایش در صفحه نمایش برای همه کار دانش آموزان نرم شده است
[ترجمه گوگل]ویرایش روی صفحه نمایش برای همه کارهای دانشجویان معمول است

15. One child per family is fast becoming the norm in some countries.
[ترجمه ترگمان]در برخی کشورها یک کودک به سرعت در حال تبدیل شدن به یک هنجار است
[ترجمه گوگل]یک کودک در هر خانواده به سرعت در بعضی از کشورها به حالت عادی تبدیل می شود

16. 28% of children tested below the norm.
[ترجمه ترگمان]۲۸ درصد از کودکان زیر نرم آزمایش شده اند
[ترجمه گوگل]28٪ از کودکان تحت شرایط معمول قرار گرفته اند

norms of civilized behavior

ضوابط رفتار متمدنانه


to deviate from the norm

از قاعده منحرف شدن


social norms

معیارهای اجتماعی


wages that are below the national norm

مزدهایی که از میانگین مزدهای کشور کمترند


production norm

میانگین تولید


$ 10,000 per annum is the norm in this town.

سالی ده هزار دلار در این شهر حد متوسط است.


پیشنهاد کاربران

Normal - typical

Norm
به زبان اوکراین ینی چه

● قاعده، دستور
● هنجار
● حد میانی یا استاندارد ( the norm )

قاعده، معیار، ضابطه
~rule

Normative
( adj )
اصولی، قانونی، قاعده ای
normative code

اصل ، قاعده ، معیار ، موضوع عادی
smaller families have become the norm 👨‍👩‍👧👨‍👩‍👧
خانواده های کوچک تر به یک موضوع عادی تبدیل شده اند
تجربی 84 ، زبان 84

Nation یا به پارسی نَهِش Nahesh ( ع: مِلَّت )
هم ریشه با Nature یا به پارسی نَهاد Nahaad ( ع: طَبیعَت )
هر دو از ریشه پروا - هندو - اروپایی *gene - که در پارسی معنی زادَن Zaadan و زیستَن Zistan دارند.
اگر پسوند صفت ساز انگلیسی و پارسی - ال بگیرند میشوند ( همچون در گُودال، پوشال، گِردال، چَنگال و. . . )
نَشنال یا نَهِشال ( National, Naheshaal ) ( ع: مِلّی )
نَچرال یا نَهادال ( Natural, Nahaadaal ) ( ع: طَبیعی )
و پیشوند اینتِر - یا اَندَر - به معنی ( مینو، meaning ) در میان به نشنال بیفزاییم میشود اینتِرنَشنال، اَندَرنَهِشال ( International, Andarnaheshaal ) ( ع: بِین ُالمِلَّلی )

Noun
something that is usual, typical, or standard

( هر ) چیزی که نرمال است
( هر ) چیزی که معمولی /عادی/ متعارف / استاندارد . . . است

norm ( noun ) = عرف، رسم، معیار، میانگین، حد متوسط، قاعده، عادی

Definition = یک استاندارد پذیرفته شده یا روشی برای رفتار یا انجام کارهایی که اکثر مردم با آن موافق هستند/وضعیت یا نوع رفتاری که انتظار می رود و نوعی رفتار تلقی می شود/یک استاندارد پذیرفته شده یا راهی برای بودن یا ادامه انجام کارها/مقدار معمول یا وضعیت یا نوع رفتاری که انتظار می رود و عرفاً در نظر گرفته شود/

cultural and social norms = معیارهای فرهنگی و اجتماعی
accepted social norms = معیارهای اجتماعی پذیرفته شده

examples :
1 - Short - term job contracts are the norm nowadays.
امروزه قراردادهای کاری کوتاه مدت عرف است.
2 - It deviates from the norm.
آن از حد متوسط انحراف دارد.
3 - One child per family is fast becoming the norm in some countries.
در هر کشور یک فرزند در هر خانواده به سرعت در حال تبدیل شدن به یک عرف است.
4 - Illness has become the norm for her.
بیماری برای او عادی شده است.
5 - We need to recognize Europe's varied cultural, political, and ethical norms.
ما باید معیارهای ( رسم های ) متنوع فرهنگی ، سیاسی و اخلاقی اروپا را به رسمیت بشناسیم.
6 - Yields fell below the norm for the third year in succession.
بازده برای سومین سال متوالی کمتر از حد متوسط بود.
7 - Delays are likely to be the norm for air travel in the next few weeks.
تاخیرها احتمالاً طی چند هفته آینده برای سفرهای هوایی عادی است.

norm ( ریاضی )
واژه مصوب: هنج
تعریف: تابعی نامنفی با نماد رایج || . || بر یک فضای بُرداری که خواصی شبیه تابع قدر مطلق در اعداد مختلط دارد

It was good but it was a norm : خوب بود ولی معمولی

حد معمول


کلمات دیگر: