کلمه جو
صفحه اصلی

attachment


معنی : ضمیمه، الصاق، علاقه، وابستگی، حکم، دلبستگی، تعلق، دنبال
معانی دیگر : وسیله ی اتصال، وصل کننده، (ابزار و ماشین آلات) وسایل اضافی، مخلفات، پیوست کردن، چسباندن، ضمیمه سازی، ضبط

انگلیسی به فارسی

الصاق


وابستگی، تعلق، ضمیمه، دنبال، ضبط، حکم، دلبستگی


ضمیمه، دلبستگی، وابستگی، تعلق، الصاق، حکم، علاقه، دنبال


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or process of attaching.
مترادف: connection, fastening, joining, linkage, securing
متضاد: detachment
مشابه: adherence, conjunction, union

- With the attachment of the last solar panels, the space station was completed.
[ترجمه ترگمان] با پیوند آخرین پنل های خورشیدی، ایستگاه فضایی تکمیل شد
[ترجمه گوگل] با پیوستن آخرین پانل های خورشیدی، ایستگاه فضایی تکمیل شد

(2) تعریف: the condition of being attached.
مترادف: connection, linkage, union
متضاد: detachment
مشابه: coherence, conjunction

- There needs to be a strong attachment between the new flooring and the sub-floor.
[ترجمه ترگمان] باید وابستگی قوی بین کفپوش جدید و کف زیر زمین وجود داشته باشد
[ترجمه گوگل] نیاز به پیوستگی قوی بین کفپوش جدید و زیر کف وجود دارد

(3) تعریف: a bond that gives one fondness for or loyalty to a person, place, thing, or idea.
مترادف: affection, devotion, fondness, loyalty
متضاد: aversion
مشابه: affinity, friendship, leaning, love, partiality, predilection, regard, respect

- He has a strong attachment to his brother.
[ترجمه ترگمان] دلبستگی شدیدی به برادرش دارد
[ترجمه گوگل] او وابسته به برادرش است

(4) تعریف: something that physically fastens one thing to another; tie; band.
مترادف: bond, fastening, tie
مشابه: band, connection, link

- Each pair of sandals was tied together with a plastic attachment.
[ترجمه علیرضا] هر جفت صندل با پیوندی پلاستیکی به هم وصل شده بود
[ترجمه ترگمان] هر جفت صندل با یک پیوند پلاستیکی بسته شده بود
[ترجمه گوگل] هر جفت صندل با دلبستگی های پلاستیکی با هم گره خورده بود

(5) تعریف: a supplementary device that can be fastened onto the main device; accessory.
مترادف: part
مشابه: accessory, addition, adjunct, appendage, appendix

- This machine has several attachments.
[ترجمه ترگمان] این ماشین چندین پیوند دارد
[ترجمه گوگل] این دستگاه چندین فایل پیوست دارد

(6) تعریف: a file sent along with an email that can be opened by the recipient.

- I sent the poster as an attachment, hoping people would print it out and put it up somewhere visible.
[ترجمه ترگمان] من پوستر را به عنوان یک علاقه فرستادم، امیدوار بودم که مردم آن را چاپ کنند و جایی مشخص کنند
[ترجمه گوگل] من پوستر را به عنوان یک پیوست فرستادم، امیدوار بود که مردم آن را چاپ کنند و آن را در جایی قابل مشاهده کنند
- She did not have the software needed to open the video attachment.
[ترجمه علیرضا] او نرم افزار مورد نیاز برای باز کردن پیوست ویدیویی را نداشت
[ترجمه ترگمان] او نرم افزار مورد نیاز برای باز کردن اتصال ویدیو را نداشت
[ترجمه گوگل] او نرم افزار مورد نیاز برای باز کردن پیوست ویدیو را نداشت

• emotional bond; connection; confiscation, court-ordered seizure of property or money; annexation; attached file, file that is sent along with an email message (computers)
an attachment to someone or something is a fondness for them.
an attachment is a device that can be fixed onto a machine in order to enable it to do different jobs.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] ضمیمه . پیوسته . الحاق - فایلی که به عنوان بخشی از یک نامه الکترونیکی ارسال می شود
[حقوق] (قرار) توقیف مال یا شخص، ضمیمه، پیوست
[نساجی] اتصال - اتصال رنگ به کالای نساجی
[ریاضیات] دستگاه الحاقی، ملحقات، توقیف، حکم ضبط، الحاق، حکم توقیف، ضمیمه
[] اتصال
[روانپزشکی] دل بستگی. بطور کلی، پیوند عاطفی بین مردم. مفهوم ضمنی آن این است که چنین پیوندی یا وابستگی همراه است، مردم برای ارضاء عاطفی بر هم تکیه می کنند.

مترادف و متضاد

something joined, fastened to another


ضمیمه (اسم)
addition, accompaniment, attachment, annex, appendix, supplement, addendum, application, adjunct, adjunction, enclosure, appendage, appurtenance, postscript

الصاق (اسم)
attachment, adherence, adhesion, sticking

علاقه (اسم)
attachment, affection, interest, sympathy, concern, fondness, penchant, tie, estate, relation, tenure, communication

وابستگی (اسم)
affinity, connection, attachment, association, dependence, dependency, coherence, coherency, affiliation, interdependence, vassalage, pertinence, pertinency, relation, relationship, contiguity, kindred, connexion, interdependency

حکم (اسم)
brief, attachment, dictum, statement, edict, canon, precept, sentence, rule, decree, verdict, mandate, commission, pardon, fiat, arbiter, ruling, warrant, ordonnance, statute, commandment, finding, doom, writ, ordinance, rescript

دلبستگی (اسم)
attachment, interest

تعلق (اسم)
attachment, dependency

دنبال (اسم)
rear, attachment, pursuit

fastening


Synonyms: adapter, bond, clamp, connection, connector, coupling, fastener, joint, junction, link, tie


Synonyms: accessory, accoutrement, adapter, addition, adjunct, annex, appendage, appurtenance, auxiliary, extension, extra, fitting, fixture, part, supplement


affection, high regard


Synonyms: affinity, amore, attraction, bond, case, crush, devotion, fidelity, fondness, friendship, hankering, liking, love, loyalty, partiality, possessiveness, regard, shine, tenderness, weakness, yen


Antonyms: alienation, animosity, aversion, dislike, divorce, enmity, estrangement, hate, hatred, opposition


جملات نمونه

1. their attachment to the liberal wing
وابستگی آنان به جناح لیبرال

2. she developed a strong attachment to mohsen
او نسبت به محسن دلبستگی شدیدی پیدا کرد.

3. this bone serves as an attachment for the muscles of the wing
این استخوان عضلات بال را به هم مرتبط می کند.

4. this vacuum cleaner has a special attachment for curtains
این جاروبرقی وسیله ی مخصوصی برای (تمیز کردن) پرده ها دارد.

5. They discussed the attachment of new conditions to the peace plans.
[ترجمه ترگمان]آن ها درباره وابستگی اوضاع جدید به برنامه های صلح بحث و تبادل نظر کردند
[ترجمه گوگل]آنها در مورد پیوستن شرایط جدید به برنامه های صلح بحث کردند

6. I feel no attachment to the countryside.
[ترجمه ترگمان]هیچ علاقه ای به حومه شهر ندارم
[ترجمه گوگل]من هیچ وابستگی به حومه را احساس نمی کنم

7. The attachment of the new engine to the car only took a few minutes.
[ترجمه ترگمان]اتصال موتور جدید به اتومبیل تنها چند دقیقه طول کشید
[ترجمه گوگل]پیوستن موتور جدید به خودرو فقط چند دقیقه طول کشید

8. He has a strong sentimental attachment to the place.
[ترجمه ترگمان]علاقه شدیدی به این مکان دارد
[ترجمه گوگل]او وابستگی احساسی قوی به این مکان دارد

9. As a teenager she formed a strong attachment to one of her teachers.
[ترجمه ترگمان]او به عنوان یک نوجوان، دلبستگی شدیدی به یکی از معلمان داشت
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک نوجوان، وابستگی قوی به یکی از معلمانش را شکل داد

10. He was sent on attachment to their offices in Hong Kong.
[ترجمه ترگمان]او به offices در هنگ کنگ فرستاده شد
[ترجمه گوگل]او به دفتر خود در هنگ کنگ فرستاده شد

11. I'll send the spreadsheet as an attachment.
[ترجمه ترگمان]من به عنوان یک دلبستگی نشان می دهم
[ترجمه گوگل]من صفحه گسترده را به عنوان ضمیمه ارسال خواهم کرد

12. I wasn't able to open that attachment.
[ترجمه ترگمان]من نتونستم اون عشق رو باز کنم
[ترجمه گوگل]من توانستم این پیوست را باز کنم

13. Can you mail it to me as an attachment?
[ترجمه ترگمان]آیا می توانید آن را به عنوان یک وابستگی به من ارسال کنید؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید آن را به عنوان ضمیمه به من بفرستید؟

14. I'll email my report to you as an attachment.
[ترجمه ترگمان]من گزارشم را به عنوان یک وابستگی به تو ایمیل می کنم
[ترجمه گوگل]من گزارش خود را به عنوان ضمیمه ایمیل می کنم

15. At university I formed a strong attachment to one of my tutors.
[ترجمه ترگمان]در دانشگاه به یکی از tutors علاقه شدیدی پیدا کردم
[ترجمه گوگل]در دانشگاه من وابستگی قوی به یکی از آموزگارانم را شکل دادم

16. She has a great attachment to her sister.
[ترجمه ترگمان]خیلی به خواهرش علاقه دارد
[ترجمه گوگل]او وابسته به خواهرش است

17. She is unlikely to give up her lifelong attachment to feminist ideas.
[ترجمه ترگمان]بعید است که او وابستگی مادام العمر خود به ایده های فمینیستی را رها کند
[ترجمه گوگل]بعید است که او وابستگی مادام العمر خود به ایده های فمینیستی را کنار بگذارد

18. She's on attachment to the local hospital.
[ترجمه ترگمان]او به بیمارستان محلی علاقه دارد
[ترجمه گوگل]او وابسته به بیمارستان محلی است

This bone serves as an attachment for the muscles of the wing.

این استخوان عضلات بال را به‌هم مرتبط می‌کند.


She developed a strong attachment to Mohsen.

او نسبت به محسن دلبستگی شدیدی پیدا کرد.


their attachment to the liberal wing

وابستگی آنان به جناح لیبرال


This vacuum cleaner has a special attachment for curtains.

این جاروبرقی وسیله‌ی مخصوصی برای (تمیز کردن) پرده‌ها دارد.


پیشنهاد کاربران

ضمیمه

قطعه

اضافه کردن ، الصاق کردن، وصل کردن

افزودنی

در روانشناسی به معنای دلبستگی

وابستگی

وسایل جانبی

در معدن به معنای چسبیدن

قرار توقیف مال یا شخص


پیوست، ضمیمه

attach و append هر دو به معنای " پیوست کردن " هستند اما با یک تفاوت جزئی :

مثلا یک سند را درنظر بگیرید . ممکن است شما بخواهید یک متنی رو به هر دلیلی به آن سند اضافه کنیداین کار شما همان appendix یا پیوست است حتما تا حالا دیدید که اخرای هرکتابی معمولا یک بخش به عنوان پیوست هستش که این همان appendix است

اما اگر شما بخواهید یک مهر یا امضا به ان سند اضافه کنید این کار شما attachment هستش . همچنین در تلگرام ، واتس اپ و یا ایمیل قسمتی وجود دارد به شکل گیره کاغذ ( سنجاق ) که شما با استفاده از آن یک فایل رو به فضای چت پیوست میکنید .


درواقع append برای پیوست یک متن به متن دیگر ( و فقط در نوشته ها و اسناد کاربرد دارد . )
اما attach پیوست دو چیز ناهمگون است و کاربرد آن محدود به نوشته های متنی نیست .

امیدوارم اگه نادرست گفته باشم حتما شما اصلاح کنید . /

دلبستگی

وصله

مجذوب

پیوست

[شیمی] اتصال

A file that is sent with email massage

وابستگی عاطفی

attachment ( شیمی )
واژه مصوب: اتصال 2
تعریف: تبدیل یک واحد مولکولی فقط با تشکیل یک پیوند دومرکزی به واحد مولکولی دیگر، بی‏آنکه در پیوندهای جزء مورد عمل تغییری روی دهد


کلمات دیگر: