کلمه جو
صفحه اصلی

mix


معنی : مخلوط، امیزه، اختلاط، سرشتن، بهم زدن، درهم کردن، اشوردن، قاتی کردن، امیختن، مخلوط کردن
معانی دیگر : درآمیختن، آمیختن، مخلوط کردن یا شدن، آمیزاندن، شیدانیدن، آشوردن، هم زدن، ترکیب کردن، آمیزه کردن، آمیغ، معجون، آشفتگی، درهم و برهمی، بلبشو، هر نوشابه ای مانند سودا که با نوشابه ی الکلی آمیخته می شود، (عامیانه) آمیزه ی چیزهای ناجور، آش شله قلمکار، چیز قاتی پاتی، رجوع شود به: hybridize، (روی نوار ضبط و غیره نمایش یا اصوات را) به طور الکترونیکی آمیختن، هم گذاری کردن، هم گذاشت، عمل آمیختن، آمیزش، حشر، آمیختگی

انگلیسی به فارسی

امیختن، آمیزه، مخلوط


درهم کردن، اشوردن، سرشتن، قاتی کردن، امیختن،مخلوط کردن، اختلاط


مخلوط کردن، مخلوط، اختلاط، امیزه، درهم کردن، امیختن، اشوردن، سرشتن، قاتی کردن، بهم زدن


انگلیسی به انگلیسی

• mixture, blend; act of mixing; aggregate; mergence; pre-blended ingredients to which usually only a liquid must be added to acquire the desired result (bread, cake, etc.)
blend substances together; combine elements or activities that are not usually combinable; intermingle; dilute; merge; be blended; associate, socialize; producing music by combining separate tracks of recorded music (music)
if you mix two substances, you stir or shake them together.
if you mix something, you make it by stirring or shaking substances together.
a mix is a powder containing all the substances that you need in order to make something, to which you add liquid.
a mix is also two or more things combined together.
if you mix with other people, you meet them and talk to them at a social event.
see also mixed.
if you mix up two things or people, you confuse them, so that you think that one of them is the other one.
if you mix up a number of things, you put them all together in a random way so that they are not in any particular order.
if you mix up a solution or a mixture, you make it by combining different things together.
see also mixed up, mix-up.
if one thing is mixed up with another, the two things are combined so that they can no longer be identified separately.

دیکشنری تخصصی

[علوم دامی] آمیختن
[سینما] مخلوط - اختلاط - آمیخته
[عمران و معماری] مخلوط - بهم زدن - مخلوط کردن - درهم کردن
[کامپیوتر] ترکیب، مخلوط، آمیزه، آمیختن .
[دندانپزشکی] مخلوط کردن، مخلوط شدن
[برق و الکترونیک] مخلوط کردن
[مهندسی گاز] مخلوط کردن، آمیختن
[ریاضیات] مخلوط کردن، آمیختن
[سینما] مخلوط کردن - ترکیب - ترکیب نوارهای صدا به روی یک باند - درهم آمیختن - قاطی کردن صداهای مختلف یک فیلم درهم - آمیختن

مترادف و متضاد

مخلوط (اسم)
mix, blend, admixture, mixture, hash, melange, composite, compost, hybrid, hodgepodge, mishmash, olio, macedoine

امیزه (اسم)
mix, blend, mixture, melange

اختلاط (اسم)
integration, synthesis, mix, brew, mixture, melange, intermixture, medley, conglomerate, welter, commixture, macedoine

سرشتن (فعل)
mix, knead, form, shape, create, mold

بهم زدن (فعل)
rough, overthrow, nullify, stir, mix, shake, disturb, poach, knock up, liquidate, poke, disorganize, disestablish, rouse

درهم کردن (فعل)
mix

اشوردن (فعل)
mix

قاتی کردن (فعل)
mix

امیختن (فعل)
incorporate, amalgamate, admix, mingle, mix, brew, knead, compound, synthesize, meddle, fuse, fuze, inosculate, interlard

مخلوط کردن (فعل)
combine, temper, admix, mingle, mix, knead, shuffle, blend, jumble, compound, hash, merge, commix, immingle, fuse, fuze, stir together, syncretize

combine, join


Synonyms: admix, adulterate, alloy, amalgamate, associate, blend, braid, coalesce, commingle, commix, compound, conjoin, cross, embody, fuse, hybridize, incorporate, infiltrate, infuse, instill, interbreed, intermingle, interweave, jumble, knead, link, lump, make up, merge, mingle, mix up, put together, saturate, stir, suffuse, synthesize, tangle, transfuse, unite, weave, work in


Antonyms: detach, disconnect, divide, remove, separate, sever, unmix


socialize


Synonyms: associate, come together, consort, get along, hang out, hobnob, join, mingle


Antonyms: disengage, dissociate, segregate, separate


assortment, combination


Synonyms: admixture, adulteration, alloy, amalgam, amalgamation, assimilation, association, batter, blend, brew, combine, combo, commixture, composite, compound, concoction, confection, conglomeration, cross, crossing, dough, fusion, goulash, grab bag, hodgepodge, hybrid, hybridization, incorporation, infiltration, interfusion, jumble, mash, medley, mélange, merger, mingling, miscellany, mishmash, mixed bag, mosaic, package, patchwork, potpourri, salmagundi, saturation, soup, stew, transfusion, union, variety


Antonyms: disconnection, division, separation


جملات نمونه

to mix with other people

با اشخاص دیگر محشور بودن


1. mix blue and yellow paint to make green
برای ساختن رنگ سبز،رنگ آبی را با زرد بیامیز.

2. mix flour and water and make dough
آرد را با آب بیامیزید و خمیر درست کنید.

3. mix green with yellow
سبز را با زرد بیامیز

4. mix in the flour
آرد را با آن قاطی کن

5. mix the sugar and butter to a smooth paste
شکر و کره را بزن و تبدیل به خمیر یکدست بکن.

6. mix them good
خوب آنها را مخلوط کن

7. mix up
1- (خوب) درآمیختن،(حسابی) قاتی کردن 2- درهم و برهم کردن،آشفته کردن،قاتی پاتی کردن یا شدن،نامنظم کردن 3- (با: with)یکی را با دیگری اشتباه کردن

8. cement mix
سمنت آمیخته (و آماده ی مصرف)

9. people mix us up and call us by each other's names
مردم ما (دوتا) را با هم اشتباه می گیرند و هر یک را به نام دیگری صدا می زنند.

10. to mix a cocktail
کوکتل درست کردن

11. to mix boys and girls in school
پسران و دختران را در مدرسه مختلط کردن

12. to mix sugar, flour, and eggs
شکر و آرد و تخم مرغ را مخلوط کردن

13. to mix with other people
با اشخاص دیگر محشور بودن

14. to mix work and play
کار و بازی را با هم قاتی کردن

15. cake mix
آرد و سایر محتویات کیک که از پیش تهیه و در بسته به فروش می رسد

16. never mix business with pleasure
کار را با تفریح قاطی نکن،موقع کار کردن کار بکن

17. a cake mix
آمیزه ی کیک،مخلوط کیک

18. everything is in a mix
همه چیز آشفته است.

19. there was a strange mix of people at the party
آمیزه ی عجیب و غریبی از اشخاص در مهمانی جمع شده بودند.

20. oil and water don't mix
آب و روغن با هم مخلوط نمی شوند،چیزهای نامتجانس را نمی توان تلفیق کرد

21. he jiggled the cup to mix the milk and coffee
برای مخلوط کردن شیر و قهوه فنجان را تکان تکان داد.

22. oil and water do not mix
روغن و آب درآمیخته نمی شود.

23. the blacks and the whites mix freely bearing each other no despite
سیاهپوستان و سفیدپوستان با هم می آمیزند و نسبت به هم کینه ندارند.

24. If you mix blue and yellow, you get green.
[ترجمه ترگمان]اگه آبی و زرد رو مخلوط کنی، سبز میشی
[ترجمه گوگل]اگر آبی و زرد مخلوط کنید، سبز می شوید

25. Don't mix me up in your affairs.
[ترجمه ترگمان]من را با کاره ای تو قاطی نکن
[ترجمه گوگل]من را در امور خود مخلوط نکن

26. She likes to mix with people who flatter her ego.
[ترجمه ترگمان]اون دوست داره با کسایی که خودشون رو ارضا میکنن قاطی کنه
[ترجمه گوگل]او دوست دارد با افرادی که خود را پنهان می کنند مخلوط کنند

27. Mix all the ingredients thoroughly in a large bowl.
[ترجمه ترگمان]تمام مواد اولیه را در یک کاسه بزرگ مخلوط کنید
[ترجمه گوگل]تمام اجزاء را کاملا در یک کاسه بزرگ مخلوط کنید

28. Mash the potatoes and then mix in the butter and herbs.
[ترجمه ترگمان]سیب زمینی را درست می کند و بعد با کره و گیاهان مخلوط می شود
[ترجمه گوگل]سیب زمینی را بشویید و سپس در کره و گیاهان مخلوط کنید

29. I don't like to mix business with pleasure .
[ترجمه sakineh] دوست ندارم کار و تفریح را با هم قاتی کنم.
[ترجمه sakineh tebbi] نمی خواهم کار و تفریح را با هم قاتی کنم.
[ترجمه ترگمان]دوست ندارم با خوشحالی تجارت کنم
[ترجمه گوگل]من دوست ندارم با لذت با هم کار کنم

30. Oil and water do not mix.
[ترجمه ترگمان]نفت و آب ترکیب نمی شوند
[ترجمه گوگل]روغن و آب مخلوط نمی شوند

Oil and water do not mix.

روغن و آب درآمیخته نمی‌شود.


to mix sugar, flour, and eggs

شکر و آرد و تخم مرغ را مخلوط کردن


to mix work and play

کار و بازی را با هم قاطی کردن


to mix boys and girls in school

پسران و دختران را در مدرسه مختلط کردن


Mix blue and yellow paint to make green.

برای ساختن رنگ سبز، رنگ آبی را با زرد بیامیز.


to mix a cocktail

کوکتل درست کردن


a cake mix

آمیزه‌ی کیک، مخلوط کیک


cement mix

سمنت آمیخته (و آماده‌ی مصرف)


Everything is in a mix.

همه‌چیز آشفته است.


do you take your vodka staight or with a mix?

آیا ودکای خود را خالص می‌خورید یا با چیزی؟


There was a strange mix of people at the party.

آمیزه‌ی عجیب و غریبی از اشخاص در مهمانی جمع شده بودند.


The editors' corrections mixed up the text's meaning.

اصلاحات ویراستاری معنی متن را آشفته کرد.


People mix us up and call us by each other's names.

مردم ما (دوتا) را با هم اشتباه می‌گیرند و هر یک را به نام دیگری صدا می‌زنند.


اصطلاحات

mix up

1- (خوب) درآمیختن، (حسابی) قاتی کردن 2- درهم و برهم کردن، آشفته کردن، قاتی پاتی کردن یا شدن، نامنظم کردن 3- (با: with)یکی را با دیگری اشتباه کردن


پیشنهاد کاربران

جورواجور، قاطی پاتی

کنار هم گذاری

هم آمیزی ، درهم آمیزی

هم آمیزش ، درهم آمیزش

Combination

مخلوط کردن . آمیختن چند ماده به هم . بهبود خواص های بعضی چییییییز ها

( سینما ) مونتاژ کردن

ترکیب

مخلوط کردن

قاتی کردن

تَخلیط هم به معنای مخلوط کردن است

شربت. ( ترکیب چند ماده )

مجموعه

به معنای مخلوط کردن، درآمیختن

جور در اومدن
gas and electric don't mix
گاز و برق باهم جور درنمیان

آمیزه، ترکیب، مجموعه، تداخل، مخلوط

Mix به معنی = مخلوط ، ترکیب .

برای مثال ترکیب رنگ یا میوه

میکسیدن.
آمیختن.
درآمیختن.
درهَمیدن.


mix with: معاشرت کردن، دمخور شدن

درهمامیختن.

مخلوطیدن.
قاتییدن.

تَرکیبیدن با چیزی.
تَرکیباندن چیزی با چیزی.

واژه mix با واژه ( ( آمیختن ) ) از یک بُن و ریشه می باشد. ( خ ) در زبانهای اروپایی به گونه ( x ) بیشتر بکار می رود. ( در زبان آلمانی نیز این واژه به گونه mishen بکار می رود که همانندی آن با واژه آمیختن بیشتر آشکار می شود ) .
mix=آمیختن
mixture=آمیختار ( ture در زبان انگلیسی با پسوند ( ار ) یا ( گار ) در پارسی همانند می باشد ) .

ماسوریدن.

شیوانیدن

آژندیدن

شَلَمیدَن = چیز های گوناگون را آمیختن.

Mix از ریشه میخ در پارسی گرفته شده.
میخ در پارسی به مانای ( معنی ) پیوند خوردن است و کارواژه ( فعل ) آمیختن از همین ریشه است.

آمیختن:آ ( پیشوند تاکید ) میخ ( چسبیدن ) ت ( نشانه زمان گذشته ) ن ( پسوند بنواژ ( مصدر ) ساز )


نکته ی افزودنی: X در زبانهای هندو اروپایی جانشین حذف خ نیز می باشد.

آشاندن = مانند آش، شلختانه چیز ها را دَرامیختن.


کلمات دیگر: