اسم ( noun )
• (1) تعریف: a number or other written symbol other than a letter of the alphabet.
• مترادف: number, numeral
• مشابه: character, cipher, digit, sign, symbol
- You must include additional figures, such as & and %, in your password.
[ترجمه سروش] شما باید در رمز عبور خود فرمهای اضافه مانند & و % را شامل شوید
[ترجمه داوود شفیعی] شما باید در رمز عبور خود اشکالی مانند & و % را اضافه کنید.
[ترجمه امین] شما باید در رمز عبورتان شکل های اضافی مانند & و % را درج کنید.
[ترجمه ترگمان] شما باید چهره های اضافه، مانند & و %، را در گذرواژه خود بگنجانید
[ترجمه گوگل] شما باید در رمز عبور خود شامل ارقام اضافی مانند٪ و٪ باشد
- The instructor wrote the figures 3, 5, and 7 on the board.
[ترجمه مبین ترابی] مربی 3، 5، و 7 را در بر روی تخته نوشت.
[ترجمه حمید رضا آذری جو] مربی ارقام 5، 3 و 7 را بر روی تخته نوشت.
[ترجمه ترگمان] مربی این ارقام را ۳، ۵ و ۷ روی صفحه نوشت
[ترجمه گوگل] مربی 3، 5، و 7 را در هیئت مدیره نوشت
• (2) تعریف: a numerical value or amount.
• مترادف: amount, count, number, sum, total
• مشابه: aggregate, calculation, cost, price, quotation, rate, value
- The figures in this column represent your expenditures.
[ترجمه ترگمان] ارقام در این ستون نشان دهنده هزینه های شما هستند
[ترجمه گوگل] ارقام در این ستون هزینه های شما را نشان می دهند
• (3) تعریف: the form or outline of something; shape of something indistinct.
• مترادف: form, shape
• مشابه: outline, silhouette
- They saw only a figure in the darkness.
[ترجمه داوود شفیعی] آنها فقط یک پیکر را در تارکی دیدند.
[ترجمه امیر خان] اونها در تاریکی فقط یه شکل ( چهره ) دیدند
[ترجمه ترگمان] جز در تاریکی چیزی ندیدند
[ترجمه گوگل] آنها فقط یک رقم در تاریکی را دیدند
• (4) تعریف: the shape of a human body.
• مترادف: shape
• مشابه: body, build, cut, frame, physique
- She has the lithe figure of a gymnast.
[ترجمه فیض] او اندام ورزیده یک ژیمناست را دارد
[ترجمه ترگمان] اون اندام لاغر a داره
[ترجمه گوگل] او دارای شخصیت الهی یک ژیمناست است
- The artist didn't feel he was very talented at drawing figures.
[ترجمه ترگمان] هنرمند احساس نمی کرد که در ترسیم مجسمه ها بسیار استعداد دارد
[ترجمه گوگل] هنرمند احساس نمی کرد که در طراحی شخصیت های بسیار با استعداد است
• (5) تعریف: a crafted representation, such as a sculpture of a human, animal, or other form.
• مترادف: sculpture
• مشابه: bust, carving, cast, effigy, figurine, icon, image, mold, representation, statue
- The tour guide pointed out the figures that stood out from the exterior walls of the cathedral.
[ترجمه ترگمان] راهنمای تور به تصاویری اشاره کرد که از دیواره ای بیرونی کلیسا خارج شده بودند
[ترجمه گوگل] راهنمای تور اشاره به ارقام است که از دیوارهای بیرونی کلیسای جامع برجسته شده است
• (6) تعریف: a person of note.
• مترادف: notable, personage, personality, worthy
• مشابه: character, dignitary, name, somebody
- A senator is a public figure, and the press are naturally interested in his or her activities.
[ترجمه ترگمان] یک سناتور چهره عمومی است و مطبوعات به طور طبیعی به فعالیت های او علاقمند هستند
[ترجمه گوگل] سناتور یک شخصیت عمومی است و مطبوعات به طور طبیعی در فعالیت های خود علاقه مند هستند
• (7) تعریف: person, animal, or thing that is a symbol for something.
• مترادف: emblem, symbol
• مشابه: icon, metaphor, representation
• (8) تعریف: a pictorial pattern.
• مترادف: design, pattern
• مشابه: device, motif, outline, shape
- The skater traced a figure in the ice.
[ترجمه ترگمان] اسکیت باز یک شکل در یخ پیدا کرد
[ترجمه گوگل] اسکیت باز یک شکل در یخ را نشان داد
• (9) تعریف: (pl.) arithmetic.
• مترادف: arithmetic, mathematics
• مشابه: calculation, computation, statistics, sums
- I've never been good at figures.
[ترجمه ترگمان] من هیچ وقت آدم خوبی نبودم
[ترجمه گوگل] من هرگز در ارقام خوب نیستم
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: figures, figuring, figured
• (1) تعریف: to calculate numerically.
• مترادف: calculate, cipher, compute, count, reckon
• مشابه: add up, enumerate, estimate, number, numerate, sum up, tot up, total
- I've figured the cost of a vacation in Greece, and I think we can afford it.
[ترجمه ترگمان] من هزینه یک تعطیلات در یونان را فهمیدم، و فکر می کنم ما می توانیم هزینه آن را تقبل کنیم
[ترجمه گوگل] من هزینه ی یک تعطیلات در یونان را فهمیده ام و فکر می کنم می توانیم آنرا بپردازیم
• (2) تعریف: to depict pictorially.
• مترادف: depict, draw, portray
• مشابه: delineate, image, limn, outline, picture, reckon, sketch, trace
• (3) تعریف: to adorn with a pattern.
• مترادف: adorn, ornament, pattern
• مشابه: bedeck, embellish
• (4) تعریف: (informal) to believe or conclude after consideration.
• مترادف: believe, conclude, reckon
• مشابه: assume, conjecture, guess, imagine, judge, reason, suppose, surmise, think
- When she didn't arrive at 6:00, they figured that her plane had been delayed.
[ترجمه ترگمان] وقتی ساعت ۶ نرسید، متوجه شدند که هواپیماش به تاخیر افتاده
[ترجمه گوگل] هنگامی که او در ساعت 6 صبح وارد نشد، آنها تصور می کردند که هواپیمای او تاخیر داشته است
- He figured that they would find out eventually, so he decided to tell them.
[ترجمه ترگمان] او فکر می کرد که بالاخره آن ها خواهند فهمید، بنابراین تصمیم گرفت به آن ها چیزی بگوید
[ترجمه گوگل] او تصدیق کرد که آنها در نهایت پیدا خواهند کرد، بنابراین تصمیم گرفت به آنها بگوید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: figure out
• (1) تعریف: to work with numerical figures; calculate.
• مترادف: calculate, cipher, compute, reckon
• مشابه: tot up, total
• (2) تعریف: to appear, be involved, or be relevant.
• مشابه: appear, count, engage in, participate
- The thief had figured in many of the recent robberies.
[ترجمه ترگمان] دزد چندین سرقت اخیر را کشف کرده بود
[ترجمه گوگل] دزد در بسیاری از سرقت های اخیر تصریح شده است
• (3) تعریف: to make sense or be logical.
• مشابه: add
- From what the two witnesses said, it figures that the suspect is telling the truth.
[ترجمه ترگمان] از چیزی که این دو شاهد گفتند، این آمار نشان می دهد که فرد مظنون راست می گوید
[ترجمه گوگل] از آنچه دو شاهد گفته می شود، نشان می دهد که مظنون حقیقت را بیان می کند
- He's late again. It figures!
[ترجمه ترگمان] دوباره دیر کرده است این اعداد!
[ترجمه گوگل] او دوباره عقب می افتد این ارقام را دارد