کلمه جو
صفحه اصلی

contact


معنی : اتصال، برخورد، مخابره، تماس، قباله، تماسی، تماس گرفتن، تماس یافتن
معانی دیگر : پرماس، ارتباط، پسود، (با: with) رسیدن به، طرف، آشنا، پارتی، (معمولا جمع) رجوع شود به: contact lens، تماس داشتن با، مماس بودن با، بساویدن، پسودن، پرماسیدن، (برق - در مورد دو یا چند سیم) اتصال، هم بساوی، کلید (یا سویچ) اتصال، کلید قطع و وصل، (پزشکی) واگرفته، مورد سرایت (کسی که با بیمار تماس داشته و احتمالا بیماری را از او واگرفته است)، اتصالی

انگلیسی به فارسی

تماس، برخورد، تلاقی، تصادف، ارتباط، اتصال، ملاقات، نزدیکی، مجاورت


(شخص) آشنا، رابط


(برق) اتصال، کلید


(پزشکی)(شخص) مشکوک (به بیماری)


تماس برقرار کردن با، تماس گرفتن با، ارتباط برقرار کردن با، برخوردن به


تماس، اتصال، قباله، مخابره، برخورد، تماس گرفتن، تماس یافتن، تماسی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the physical touching of one thing to another.
مترادف: meeting, touching
مشابه: abutment, connection, juxtaposition, opposition

- Contact between people's hands is a common way that germs are spread.
[ترجمه ترگمان] تماس بین دستان مردم روشی مشترک است که میکروب ها پخش می شوند
[ترجمه گوگل] تماس بین دستهای مردم یک راه معمولی است که میکروب ها گسترش می یابد
- These chemicals cause burning, so you should avoid any direct contact with your skin.
[ترجمه ترگمان] این مواد شیمیایی باعث سوختن می شوند، بنابراین شما باید از هر تماس مستقیم با پوست خود اجتناب کنید
[ترجمه گوگل] این مواد شیمیایی باعث سوختگی می شود، بنابراین شما باید از تماس مستقیم با پوست خود اجتناب کنید

(2) تعریف: association; nearness.
مترادف: association, touch
مشابه: closeness, contiguity, nearness, proximity

- You will come into contact with new people and new ideas when you go to college.
[ترجمه ترگمان] زمانی که به کالج می روید، با افراد جدید و ایده های جدید آشنا می شوید
[ترجمه گوگل] هنگامی که به کالج می آیید، با افراد جدید و ایده های جدید تماس می گیرید
- You're very sick, so you should avoid contact with others for now.
[ترجمه ترگمان] تو خیلی مریضی، پس فعلا نباید با دیگران ارتباط برقرار کنی
[ترجمه گوگل] شما خیلی بیمار هستید، بنابراین باید از هم اکنون با دیگران تماس بگیرید

(3) تعریف: a person considered useful or valuable as a means of gaining favor, getting specialized information, or of exerting influence; connection.
مترادف: connection
مشابه: acquaintance, in, liaison, reference

- He used his political contacts to further his career.
[ترجمه ترگمان] او از تماس های سیاسی خود برای پیشرفت بیشتر استفاده کرد
[ترجمه گوگل] او از ارتباطات سیاسی خود برای ادامه کارش استفاده می کرد

(4) تعریف: communication.
مترادف: touch
مشابه: communication, liaison

- She was not in contact with her family while she was travelling.
[ترجمه ترگمان] او در طول سفر با خانواده اش در ارتباط نبود
[ترجمه گوگل] او در هنگام مسافرت با خانواده اش تماس نداشت
- They have lost contact with the pilot of the plane.
[ترجمه ترگمان] آن ها ارتباط خود با خلبان هواپیما را از دست داده اند
[ترجمه گوگل] آنها تماس با خلبان هواپیما را از دست داده اند
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: contacts, contacting, contacted
(1) تعریف: to touch; to come into or be in physical contact with.
مترادف: touch
مشابه: brush, connect, graze, link

- If this cleaner contacts the skin, wash repeatedly with water.
[ترجمه ترگمان] اگر این پاک کننده پوست را لمس می کند، مکررا با آب بشویید
[ترجمه گوگل] اگر این پاک کننده با پوست تماس داشته باشد، با آب بارها و بارها شسته شود
- The customer abruptly raised his hand, which contacted the waiter's elbow and caused him to drop his tray.
[ترجمه ترگمان] مشتری به تندی دستش را بلند کرد، که با آرنج پیشخدمت تماس گرفت و باعث شد سینی غذایش را بیندازد
[ترجمه گوگل] مشتری به طور ناگهانی دست خود را بلند کرد، که با آرنج پیشخدمت تماس گرفت و باعث شد تا سینی خود را از دست بدهد
- The bandage should not contact the wound directly.
[ترجمه ترگمان] بانداژ نباید مستقیما با زخمش ارتباط برقرار کنه
[ترجمه گوگل] باند نباید مستقیم به زخم متصل شود

(2) تعریف: to be in communication with (someone).
مترادف: communicate with, reach
مشابه: call, inform, meet, notify, phone, see, tell, write to

- He's very late; did anyone contact him about the meeting?
[ترجمه Uncle Artin] او خیلی دیر کرده است، آیا کسی در مورد جلسه با او تماس گرفت ؟
[ترجمه ترگمان] خیلی دیر است؛ کسی در مورد جلسه با او تماس گرفته؟
[ترجمه گوگل] او خیلی دیر است آیا کسی در مورد جلسه با او تماس گرفت؟
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to be in or make contact.
مترادف: touch
مشابه: connect, join, meet

- The two wires contact here.
[ترجمه ترگمان] دوتا سیم اینجا با هم ارتباط دارن
[ترجمه گوگل] دو سیم از اینجا تماس بگیرید
صفت ( adjective )
• : تعریف: involving, maintaining, or caused by contact.
مشابه: contagious

- They don't play contact sports at that school.
[ترجمه ترگمان] آن ها در آن مدرسه با ورزش های برخوردی بازی نمی کنند
[ترجمه گوگل] آنها در مدرسه بازی های تماس را بازی نمی کنند
- Rabies is an animal contact disease.
[ترجمه ترگمان] هاری یک بیماری تماس با حیوانات است
[ترجمه گوگل] علفهای هرز یک بیماری تماس با حیوانات است

• link, touch; influential person who can help, middleman; physical connection; (medicine) person who was recently exposed to a contagious disease; (electricity) junction of electric conductors controlling current flow
establish communication, connect (with someone or something)
contact involves meeting or communicating with someone, especially regularly.
if you contact someone, you get in touch with them, usually by telephoning or writing to them.
a contact is someone you know, for example a person in an organization or profession, who helps you or gives you information.
contact also refers to the state of things touching each other.
if you are in contact with someone, you regularly meet them or communicate with them.
when things are in contact, they are touching each other.
if you come into contact with someone or something, you meet that person or thing in the course of your work or your other activities.
if one thing comes into contact with another, the first thing touches the second.
if you make contact with someone, you find out where they are and talk or write to them.
if you lose contact with someone, you no longer have any communication with them.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] تراز سنگ بستر
[دندانپزشکی] تماس، تماس گرفتن
[برق و الکترونیک] تماس، اتصال - اتصال، زبانه ی اتصال، برخورد 1. قسمت رسانای کی رله، کلید، یا اتصال دهنده که با تماس با قسمت دیگر موجب قطع یا وصل مدار می شود . 2. کشف اولیه هواپیما، کشتی، زیر دریایی، یا خودروهای دشمن روی صفحه نمایش رادار یا سایر تجهیزات آشکار سازی .
[فوتبال] ارتباط
[مهندسی گاز] تماس، تماس گرفتن
[زمین شناسی] کنتاکت ،ارتباط،تماس مکان یا سطحی که دو نوع سنگ به هم می رسند . برای سنگهای رسوبی و دگرگونی به کار می رود .به عنوان مثال مرز بین یک سنگ آهک و ماسه سنگ
[بهداشت] تماس
[ریاضیات] سایش، تماس، تماس گرفتن، مجاورت، اتصال، ارتباط، برخورد
[پلیمر] تماس، تماسی
[سینما] اتصال / وصل کردن

مترادف و متضاد

اتصال (اسم)
abutment, connection, connector, connectivity, junction, linkage, juncture, union, incorporation, continuity, conjunction, coupling, nexus, conjuncture, contact, connexion

برخورد (اسم)
smash, strike, reception, conflict, affection, meeting, collision, encounter, clash, incidence, confluence, conflux, greeting, tilt, osculation, contact, contiguity

مخابره (اسم)
connection, transmission, dispatch, traffic, communication, contact

تماس (اسم)
impact, osculation, communication, contact, contiguity, tangency, contingence, going-on

قباله (اسم)
contact

تماسی (صفت)
contact

تماس گرفتن (فعل)
contact

تماس یافتن (فعل)
contact

form of communication


Synonyms: acquaintance, association, channel, commerce, communion, companionship, connection, influence, intercourse, junction, meeting, network, touch, union, unity


touching


Synonyms: approximation, closeness, collision, connection, contiguity, contingence, hit, impingement, junction, juxtaposition, nearness, propinquity, proximity, relation, strike, taction, touch, union


Antonyms: avoidance


communicate with


Synonyms: approach, be in touch with, buzz, call, check with, connect, get, get ahold of, get in touch with, interact, interface, network, phone, reach, reach out, relate, speak to, talk, telephone, touch base, visit, write to


Antonyms: avoid


جملات نمونه

1. contact with the outside world has corrupted the culture of some african tribes
تماس با جهان خارج،فرهنگ برخی از قبایل افریقایی را تباه کرده است.

2. direct contact
تماس مستقیم

3. close contact (or connection)
رابطه ی نزدیک،تماس نزدیک

4. have contact (with)
تماس داشتن (با)،ارتباط داشتن (با)

5. lose contact
بی اطلاع ماندن از،تماس خود را از دست دادن

6. make contact (with)
تماس برقرار کردن،تماس گرفتن (با)

7. brake shoes contact the inside diameter of the drum
کفشک ترمز با درون کاسه ی ترمز در تماس در می آید.

8. our radio contact with them was broken
تماس رادیویی ما با آنها قطع شد.

9. we will contact you
با شما تماس خواهیم گرفت.

10. be in contact (with)
در تماس بودن (با)

11. he has no contact with the outside world
او تماسی با دنیای خارج ندارد.

12. to come in contact with new ideas
به اندیشه های تازه ای رسیدن

13. to establish eye contact
رابطه ی چشم به چشم برقرار کردن

14. a metal that pitted after contact with acid
فلزی که پس از تماس با اسید دارای خلل و فرج شد

15. bring the chemicals into immediate contact
تماس مستقیم بین مواد شیمیایی برقرار کنید.

16. the airplane disappeared and we lost contact with it
هواپیما ناپدید شد و ما تماسمان را با آن از دست دادیم.

17. do i have your assurance that you won't contact the press?
آیا اطمینان می دهی که به روزنامه ها خبر نخواهی داد؟

18. one of the rewards of my job is contact with educated and courteous people
یکی از محسنات شغل من تماس با اشخاص تحصیل کرده و مودب است.

19. they had rigged the box to explode on contact
جعبه را طوری درست کرده بودند که در اثر تماس منفجر شود.

20. the edge of the table and the wall are in contact
لبه ی میز با دیوار تماس دارد.

21. She's lost contact with her son.
[ترجمه ترگمان]ارتباط برقرار کردن با پسرش را از دست داده است
[ترجمه گوگل]او با پسرش از دست رفته است

22. When you contact these two wires, the machine will start at once.
[ترجمه ترگمان]زمانی که با این دو سیم تماس می گیرید، ماشین فورا شروع خواهد شد
[ترجمه گوگل]هنگامی که شما با این دو سیم تماس می گیرید، دستگاه در یک بار شروع می شود

23. Please contact our agent in Spain for further information.
[ترجمه ترگمان]لطفا برای اطلاعات بیشتر با نماینده خود در اسپانیا تماس بگیرید
[ترجمه گوگل]لطفا برای کسب اطلاعات بیشتر با ما تماس بگیرید

24. Have you kept in contact with any of your friends from college ?
[ترجمه ترگمان]با هیچ کدوم از دوستات از دانشگاه ارتباط برقرار کردی؟
[ترجمه گوگل]آیا در تماس با هر یک از دوستان خود از کالج تحصیل کرده اید؟

25. The chemical is liable to explode on contact with water.
[ترجمه ترگمان]ماده شیمیایی مسئول منفجر شدن در تماس با آب است
[ترجمه گوگل]این مواد شیمیایی در تماس با آب منفجر می شود

26. They are in direct contact with the hijackers.
[ترجمه ترگمان]آن ها در تماس مستقیم با ربایندگان هستند
[ترجمه گوگل]آنها در تماس مستقیم با ربایندگان هستند

27. We were not permitted any contact with each other.
[ترجمه ترگمان]ما اجازه نداشتیم که با هم ارتباط برقرار کنیم
[ترجمه گوگل]ما هیچ ارتباطی با یکدیگر نداشتیم

28. Contact with other people is a basic human need.
[ترجمه ترگمان]تماس با افراد دیگر یک نیاز اساسی بشر است
[ترجمه گوگل]تماس با دیگران یک نیاز اساسی انسان است

29. I need to get in contact with Mr. Barr right away.
[ترجمه ترگمان]من باید با آقای \"Barr\" ارتباط برقرار کنم
[ترجمه گوگل]من باید با آقای آقای بار بار تماس داشته باشم

30. Please do not hesitate to contact us.
[ترجمه ترگمان]لطفا در تماس با ما تردید نکنید
[ترجمه گوگل]لطفا تماس خود را از ما دریغ نکنید

be in contact

تماس داشتن، در تماس بودن، رابطه داشتن


be out of contact

تماس نداشتن، رابطه نداشتن، فاصله داشتن


come into contact

تماس پیدا کردن، برخوردن، ارتباط یافتن


bring into contact

نزدیک کردن، تماس برقرار کردن، ارتباط دادن


make contact

تماس برقرار کردن، تماس گرفتن، آشنایی برقرار کردن، آشنا شدن، وصل کردن، به برق زدن


radio contact

تماس رادیویی


break contact

قطع کردن، از برق کشیدن


پیشنهاد کاربران

ارتباط برقرار کردن

رابط

وصل شدن

مخاطب - آشنا

لنز چشم

فرد

رابطه

اسم:ارتباط, مخاطب
فعل: برقرار کردن ( مخصوصا در ریاضیات ) , ارتباط را برقرار کردن ( مخصوصا در کارهای مخابراتی ) , ربط دادن

مواجهه

تماس ، ارتباط ، تماس برقرار کردن با
the children lost their contact with their families
بچه ها تماسشون رو با خانواده هاشون از دست دادن 🐇
ریاضی 93 ، انسانی 88

تماس گرفتن، رابطه داشتن relation، پارتی

Get in touch with

Communication

تماس
ارتباط

برخورد کردن

پرماسیدن.

contact ( فیزیک )
واژه مصوب: اتصال 4
تعریف: ← اتصال الکتریکی


کلمات دیگر: