کلمه جو
صفحه اصلی

posterior


معنی : کفل، عقب تر، موخر، دیرتر، پسی، بعد از، عقبی
معانی دیگر : درعقب، پشتی (در برابر: جلوی anterior)، خلفی (در برابر: قدامی)، (عامیانه) ماتحت، کون و کفل، کپل، پسین، بعدی، پس آیند، (گیاه شناسی) کنار ساقه ی اصلی، ساقه کناری

انگلیسی به فارسی

عقبی، پسی، عقب تر، دیرتر، خلفی، بعداز، کفل


خلفی، کفل، عقبی، موخر، دیرتر، پسی، عقب تر، بعد از


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: located behind or toward the back of something. (Cf. anterior.)
مترادف: hind, rear
متضاد: anterior
مشابه: aft, back, hindmost, reverse, tail

- The pituitary gland consists of two lobes, a larger front lobe and a smaller posterior lobe.
[ترجمه باده] غده هیپوفیز از دو بخش تشکیل شده است، بخش پیشینِ بزرگتر و بخش پسینِ کوچکتر
[ترجمه ترگمان] غده هیپوفیز از دو بخش تشکیل شده است که بخش جلویی بزرگ تر و بخش کوچک تر خلفی است
[ترجمه گوگل] غده هیپوفیز متشکل از دو لوب است، لبه جلوی بزرگتر و لبه خلفی کوچکتر
- This insect's posterior legs are shorter than its medial and front legs.
[ترجمه ترگمان] این پاهای عقبی این حشره کوتاه تر از پاهای جلویی و جلویی آن است
[ترجمه گوگل] پاهای خلفی این حشرات کوتاهتر از پاهای مدیا و جلو آن است

(2) تعریف: coming after in time or order (sometimes fol. by to).
متضاد: anterior, previous
مشابه: after, following, subsequent

(3) تعریف: pertaining to the tail end of an animal or the dorsal side of a human.
مشابه: back, dorsal, hind, rear
اسم ( noun )
مشتقات: posteriorly (adv.), posteriority (n.)
• : تعریف: the hind end of the body in man; buttocks.
مترادف: bottom, breech, buttock, fundament, rear, rump, seat
مشابه: backside, behind, can, fanny, rear end, tush

- While you're just sitting here on your posterior, the others are out working!
[ترجمه ترگمان] وقتی که تو اینجا روی your نشستی بقیه دارن کار میکنن
[ترجمه گوگل] در حالی که شما فقط در خلف خود نشسته اید، دیگران از کار خارج می شوند!

• buttocks, bum, rump (slang)
rear, hind, located in the back; later, after, subsequent
someone's buttocks can be referred to as their posterior; often used humorously.
posterior describes something that is situated at the back of something else; a technical use.

دیکشنری تخصصی

[علوم دامی] خلفی ؛ اشاره به قسمت عقب فرد دارد .
[دندانپزشکی] خلف، پشت، خلفی،
[زمین شناسی] عقبی. مربوط به پا در قسمت عقب
[نساجی] بعداز - پس از - بعدی
[ریاضیات] پسین، بعد از، عقبی، عقب تر، پسی، خلفی، دیر تر
[آمار] پسین

مترادف و متضاد

Synonyms: back, backside, bottom, butt, buttocks, can, cheeks, derriere, duff, fanny, hind part, keester, moon, rear, rear end, rump, seat, tail, tail end, tuchis, tush


کفل (اسم)
seat, slat, backside, posterior, rump, hip, buttock, gluteus, breech, haunch, hunkers, toby

عقب تر (صفت)
posterior, latter

موخر (صفت)
posterior

دیرتر (صفت)
subsequent, posterior

پسی (صفت)
posterior

بعد از (صفت)
posterior

عقبی (صفت)
back, rearward, hind, posterior, trailing, hinder, retral

rear


Synonyms: after, back, behind, dorsal, hind, hinder, hindmost, in back of, last, retral


Antonyms: anterior, front


subsequent


Synonyms: after, coming after, ensuing, following, later, latter, next, postliminary, subsequential, succeeding


Antonyms: front, preceding, previous


behind of animate being


جملات نمونه

a posterior view of the skull

نمای پشتی جمجمه


1. a posterior view of the skull
نمای پشتی جمجمه

2. when she put her big posterior on the chair, the chair broke
وقتی که ماتحت بزرگ خود را روی صندلی گذاشت صندلی شکست.

3. If you would kindly move your posterior just a fraction to the right, I might get by.
[ترجمه ترگمان]اگر لطف کنید posterior را فقط یک ذره به سمت راست حرکت دهید، شاید بتوانم با آن کنار بیایم
[ترجمه گوگل]اگر بخواهید فقط یک قطعه را به سمت راست بچرخانید، شاید بتوانم آن را بگیرم

4. Axons from this same area project into the posterior pituitary.
[ترجمه ترگمان]از یک پروژه منطقه ای به هیپوفیز عبور کنید
[ترجمه گوگل]Axons از این همان منطقه پروژه به هیپوفیز خلفی است

5. Her abused posterior faced him, and he began to soothe it by gently applying a liquid cream.
[ترجمه ترگمان]پشتش را به او کرد و با ملایمت با استفاده از خامه مایع آن را آرام کرد
[ترجمه گوگل]خلفی مورد آزار و اذیت او با او مواجه شد و او را با آرام کردن کرم مایع آرام کرد

6. The theorem states that the posterior probability is proportional to the prior probability multiplied by the likelihood.
[ترجمه ترگمان]قضیه نشان می دهد که احتمال خلفی متناسب با احتمال قبلی است که به احتمال زیاد ضرب می شود
[ترجمه گوگل]قضیه بیانگر این است که احتمال خستگی متناسب با احتمال قبلی که احتمال داده شده است، متناسب است

7. Both anterior and posterior attention systems have many subcortical partners in doing their job, especially in the thalamus.
[ترجمه ترگمان]هر دو سیستم توجه پیشین و جلویی بسیاری از شرکای subcortical را در انجام کار خود به ویژه در تالاموس دارند
[ترجمه گوگل]هر دو سیستم توجه و قدامی هم در انجام کارهایشان، مخصوصا در تالاموس، شریک های زیرکوریتی دارند

8. Invivo, however, it is likely that only posterior mesenchyme is exposed.
[ترجمه ترگمان]با این حال، Invivo، محتمل است که تنها mesenchyme خلفی در معرض قرار گیرد
[ترجمه گوگل]Invivo، با این حال، احتمال دارد که فقط mesenchyme خلفی در معرض

9. The substance will then diffuse from the posterior segment into the anterior one, giving concentrations as shown in Figure 14c.
[ترجمه ترگمان]سپس ماده از بخش عقبی به بخش جلویی ساطع خواهد شد و غلظت آن در شکل ۱۴ c نشان داده شده است
[ترجمه گوگل]سپس ماده از بخش خلفی به قسمت قدامی منتشر می شود و غلظت ها را در شکل 14c نشان می دهد

10. In the posterior part of the body there appears to be a distinct mid-line streak and diagonal marks running out from it.
[ترجمه ترگمان]در قسمت خلفی بدن به نظر می رسد که یک خط میانی متمایز و علامت های مورب که از آن بیرون می زند وجود دارد
[ترجمه گوگل]در قسمت خلفی بدن ظاهرا یک خط خطی متوسط ​​می باشد و علائم قطری از آن خارج می شود

11. Posterior fossa neoplasms or multiple sclerosis may rarely cause vertigo or hearing loss.
[ترجمه ترگمان]fossa Posterior یا sclerosis چندگانه ممکن است به ندرت موجب سرگیجه یا فقدان شنوایی شود
[ترجمه گوگل]نئوپلاسم حفره جانشینی یا مولتیپل اسکلروزیس ممکن است به ندرت موجب سرگیجه یا کاهش شنوایی شود

12. The anterior and posterior relative bulge of the disk that is adjacent to inferior edge of the olisthy vertebra are considered the main clue and basis of CT diagnosis of lumber spondylolisthesis.
[ترجمه ترگمان]برآمدگی نسبی جلویی و جلویی دیسک که مجاور لبه پایین ستون فقرات قرار دارد، به عنوان سرنخ اصلی و پایه تشخیص CT of محسوب می شود
[ترجمه گوگل]پوسیدگی نسبی قدامی و خلفی دیسک که در مجاورت لبه پایین تر از مهره های پایه قرار دارد، به عنوان کلیدی ترین و پایه تشخیص CT برای اسپوندیلولیستیس چوب شناخته می شود

13. Greg sank into the leather warmed by his voluptuous posterior.
[ترجمه ترگمان]گرگ روی چرم نرم و voluptuous فرو رفت
[ترجمه گوگل]گرگ غرق در چرم گرم شده توسط خلفی خوابیده اش

14. The two patients in whom the lesion was not reached had ulcers located in the inferior and posterior wall of duodenal bulb.
[ترجمه ترگمان]دو بیمار که ضایعه در آن ها به دست نیامده بود، زخم هایی در دیواره پایینی و عقبی of داشت
[ترجمه گوگل]دو بیمار که در آنها ضایعه نداشتند زخمی در دیواره پایین تر و خلفی لوزه دوازدهه قرار داشت

15. They are united into a longitudinal chain by a pair of connectives which issue from the posterior border of the suboesophageal ganglion.
[ترجمه ترگمان]آن ها توسط یک جفت of که از مرز پشتی غده عصبی suboesophageal گرفته می شود، به یک زنجیره طولی متحد می شوند
[ترجمه گوگل]آنها یک زنجیر طولی با یک جفت کانکتور که از مرز خلفی گانگلیون سوپاپایوفاژ خارج می شوند، متحد می شوند

When she put her big posterior on the chair, the chair broke.

وقتی که ماتحت بزرگ خود را روی صندلی گذاشت صندلی شکست.


پیشنهاد کاربران

Posterior probability
احتمال ثانویه، احتمال بازبینی شده، احتمال اصلاح شده.
در قضیه بیز میتوان احتمال اولیه رخداد الف را در نتیجه آگاهی از رخداد حادثه مرتبط ب بازبینی و اصلاح نمود.

بنام خدا
باسلام،
پشتی ، عقبی

در ریاضی ( پیشینی )

پسین


کلمات دیگر: