کلمه جو
صفحه اصلی

ambivalence


معنی : دمدمی مزاجی
معانی دیگر : (در مورد احساس و فکر) ضد و نقیض (بودن)، دوسوگرایی، تردید، دوگنجایشی، دوظرفیتی (ambivalency هم می گویند)، توجه ناگهانی و دلسردی ناگهانی نسبت بشخص یا چیزی، دارای دو جنبه

انگلیسی به فارسی

توجه ناگهانی و دلسردی ناگهانی نسبت بشخص یا چیزی، دمدمی مزاجی، دارای دو جنبه


دیوانگی، دمدمی مزاجی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: ambivalent (adj.)
(1) تعریف: the presence of conflicting feelings, such as love and hate, toward a person, thing, or situation.

- She had always thought she would be overjoyed at being offered such an opportunity; therefore, she was surprised at her own ambivalence.
[ترجمه ترگمان] او همیشه فکر می کرد که از این که چنین فرصتی را به دست آورده است بسیار خوشحال خواهد شد
[ترجمه گوگل] او همیشه تصور می کرد که از این فرصتی برایش لذت می برد؛

(2) تعریف: the uncertainty or indecision produced by such conflicting feelings.

- Ambivalence prevented him from pursuing the matter further.
[ترجمه ترگمان] ambivalence او را از پی گیری این موضوع منع کرد
[ترجمه گوگل] همبستگی او مانع از ادامه یافتن موضوع شد

• state of having both positive and negative feelings towards a subject
ambivalence is the state of feeling uncertain or undecided about something, because you can see advantages and disadvantages in it.

دیکشنری تخصصی

[روانپزشکی] دوسوگرائی

مترادف و متضاد

دمدمی مزاجی (اسم)
ambivalence, freak, pliancy

equivocation


Synonyms: confusion dilemma, doubt, fluctuation, haze, hesitancy, hesitation, iffiness, inconclusiveness, indecision, irresoluteness, muddle, quandary, tentativeness, uncertainty, unsureness


Antonyms: certainty, decisiveness


جملات نمونه

1. she was in a state of ambivalence about having children
او در مورد بچه دار شدن دارای دو احساس متضاد بود.

2. The document expressed some ambivalence over the doctrine of predestination.
[ترجمه ترگمان]این سند نشانه ای از تقدیر ازلی را ابراز کرده است
[ترجمه گوگل]این سند بیانگر نوعی اختلاف نظر در مورد دکترین تخیل است

3. She felt a certain ambivalence towards him.
[ترجمه سوسن] اونوعی احساس دوگانه نسبت به وی دارد
[ترجمه ترگمان]یک زن دمدمی مزاجی را نسبت به او احساس می کرد
[ترجمه گوگل]او احساس غرور خاصی نسبت به او داشت

4. Many people feel some ambivalence towards television and its effect on our lives.
[ترجمه سوسن] بسیاری از مردم احساس نوعی دوگانکی نسبت به تلویزیون و تاثیر آن در زندنگی ما دارند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم نسبت به تلویزیون و تاثیر آن در زندگی ما احساس بی قراری می کنند
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم احساس برانگیز بودن نسبت به تلویزیون و تاثیر آن بر زندگی ما دارند

5. There was ambivalence among church members about women becoming priests.
[ترجمه سوسن] در بین اعضای کلیسا در باره کشیش شدن زنان تضادبود
[ترجمه ترگمان]بین اعضای کلیسا در مورد تبدیل شدن زنان به کشیش ها ambivalence وجود داشت
[ترجمه گوگل]در میان اعضای کلیسا، زنانگی در مورد زنان تبدیل به کشیشان شد

6. O'Neill had a genuine ambivalence toward US involvement in the war.
[ترجمه ترگمان]اونیل در رابطه با دخالت ایالات متحده در جنگ دمدمی مزاجی واقعی داشت
[ترجمه گوگل]اویل به دوجنبی واقعی نسبت به دخالت ایالات متحده در جنگ پرداخت

7. The same ambivalence is evident in the prevailing attitude toward language.
[ترجمه ترگمان]همین رفتار در نگرش رایج به زبان مشهود است
[ترجمه گوگل]همان دوگانگی در نگرش غالب نسبت به زبان آشکار است

8. It is as an answer to this ambivalence that the civic culture recommends itself.
[ترجمه ترگمان]این پاسخ به این ابهام است که فرهنگ مدنی خود را توصیه می کند
[ترجمه گوگل]این به عنوان پاسخی به این دوبیتی است که فرهنگ شهری خود را توصیه می کند

9. As a result of this foolish ambivalence the Government is in danger of wasting the credit it deserves for the minimum wage.
[ترجمه ترگمان]در نتیجه این دمدمی مزاجی احمقانه، دولت در خطر هدر دادن اعتبار است که شایسته حداقل حقوق است
[ترجمه گوگل]در نتیجه این دوگانگی احمقانه دولت در معرض خطر عاری از اعتبار است که برای حداقل دستمزد ارزشمند است

10. Moral ambivalence is probably associated with a number of other features which distinguish regulatory misconduct from breaches of the traditional code.
[ترجمه ترگمان]ارتباط اخلاقی احتمالا با تعدادی از ویژگی های دیگر مرتبط است که سو رفتار نظارتی را از نقض قانون سنتی متمایز می کند
[ترجمه گوگل]دوبیتی اخلاقی احتمالا با تعدادی از ویژگی های دیگر مرتبط است که تخلفات قانونگذاری را از نقض قوانین سنتی متمایز می کند

11. A similar ambivalence prevailed in the provision of grave goods as in the bestowal of presents.
[ترجمه ترگمان]در تامین کالاهای اساسی مانند the هدیه، دمدمی مزاجی مشابهی حکمفرما شد
[ترجمه گوگل]دوام ناپذیری مشابه در تأمین کالاهای قبر، به عنوان پاداش هدایتی حکمفرما بود

12. A third candle was ambivalence, and usually takes the form of two women who are close allies and rivals.
[ترجمه ترگمان]شمع سوم دمدمی بود و معمولا شکل دو زنی را می گیرد که هم متحدان و هم رقیب یکدیگر هستند
[ترجمه گوگل]شمع سوم دغدغه بود و معمولا به شکل دو زن که متحدین نزدیک و رقبا هستند

13. The contradictoriness and ambivalence of racist discourses and interactions are produced by a complex combination of social and psychic structures and forces.
[ترجمه ترگمان]The و دمدمی گرایی گفتمان های نژادپرستانه و تعاملات را با ترکیب پیچیده ای از ساختارهای اجتماعی و روانی و نیروها ایجاد می کند
[ترجمه گوگل]تناقض و متضاد گفتمان و تعاملات نژادپرستانه، ترکیبی پیچیده از ساختارها و نیروهای اجتماعی و روانی است

14. Her petty jealousy and deep ambivalence about Dickinson explode through her schoolmarm prose.
[ترجمه ترگمان]حسادت کوچک و خصومت عمیق او در مورد دیکنسون از طریق نثر schoolmarm اش منفجر شده است
[ترجمه گوگل]دغدغه کوچک و دیوانگی عمیق خود راجع به دیکنسون از طرز تفکر مدرن خود منفجر می شود

She was in a state of ambivalence about having children.

او در مورد بچه‌دار شدن دارای دو احساس متضاد بود.


She was ambivalent about getting married.

او در مورد ازدواج دودل بود.


پیشنهاد کاربران

ناهمخوانی؛ ناهماهنگی؛ چندگانگی؛ دودلی؛ تزلزل

دو سو گرا، دودل

حس دوگانه، احساس متناقض

دوگانگی احساس

تردید داشتن

سردرگمی
دوگانگی

ambivalence یه اصطلاح است
مثل وقتایی که یه آدم بهت آسیب میزنه ولی هرکاری میکنی نمیتونی ترکش کنی!
و حداقل یبار تو زندگیِ هممون، این موضوع طنابِ دار شده و پیچیده دورِ گردنمون . . .





کلمات دیگر: