کلمه جو
صفحه اصلی

sanity


معنی : عاقلی، خوشفکری
معانی دیگر : سلامت عقل (در برابر: دیوانگی)، سلامت روانی، روان درستی، عقل سلیم، میانه روی

انگلیسی به فارسی

سلامت عقل،عقل سلیم،میانه روی


عقلانیت، عاقلی، خوشفکری


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the state or quality of being sane.
متضاد: insanity, lunacy, madness
مشابه: mind

(2) تعریف: soundness of judgment.
متضاد: insanity

• saneness, soundness of mind; rationality, judiciousness, prudence
a person's sanity is their ability to think and behave in a normal and reasonable way.
sanity is also the quality of having a purpose and a regular pattern, rather than being confusing and worrying.

دیکشنری تخصصی

[بهداشت] سلامت روانی

مترادف و متضاد

mental health; soundness of judgment


عاقلی (اسم)
reason, sanity, wise behavior

خوشفکری (اسم)
reason, sanity, soundness, robustness

Synonyms: acumen, balance, clear mind, common sense, comprehension, good judgment, healthy mind, intelligence, judiciousness, levelheadedness, lucidity, lucidness, marbles, normality, prudence, rationality, reason, reasonableness, right mind, sagacity, saneness, sense, sound mind, soundness, stability, understanding, wit


Antonyms: craziness, insanity, instability, madness, unsoundness


جملات نمونه

1. There were moments when he doubted his own sanity.
[ترجمه ترگمان]لحظاتی بود که به عقل خودش شک داشت
[ترجمه گوگل]لحظاتی وجود داشت که او عقل خود را تردید می کرد

2. I began to doubt his sanity.
[ترجمه ترگمان]من به سلامت عقل او پی بردم
[ترجمه گوگل]من شروع به شکوفایی عقل خود کردم

3. She managed to keep her sanity throughout the ordeal.
[ترجمه ترگمان]او توانست سلامت عقل خود را در طول این امتحان سخت حفظ کند
[ترجمه گوگل]او موفق به حفظ سلامتی او در طول مصیبت شد

4. He pleads for sanity in a lunatic world.
[ترجمه ترگمان]او از سلامت عقل در دنیای دیوانه دفاع می کند
[ترجمه گوگل]او برای عقلانیت در جهان دیوانه درخواست می کند

5. Stock market trading slowly settled down as sanity returned.
[ترجمه ترگمان]معاملات بازار بورس بتدریج به همان اندازه که عقل باز می گشت، آرام گرفت
[ترجمه گوگل]بازار بورس سهام به آرامی حل و فصل شد به عنوان عقلانی بازگشت

6. Her office was an oasis of peace and sanity amid the surrounding chaos.
[ترجمه ترگمان]دفتر او در میان هرج و مرج اطراف واحه صلح و سلامت بود
[ترجمه گوگل]دفتر او یک وهابی از صلح و سلامت در میان هرج و مرج اطراف بود

7. I doubt the sanity of such a plan.
[ترجمه ترگمان]من به عقل چنین نقشه ای شک دارم
[ترجمه گوگل]من عقلانی چنین برنامه ای را تردید می کنم

8. I fear for her sanity if this continues much longer.
[ترجمه ترگمان]اگر این ادامه پیدا کند، من از سلامت او می ترسم
[ترجمه گوگل]اگر این امر ادامه پیدا کند من از عقل خود ترس دارم

9. Such a move is essential for the sanity of all concerned.
[ترجمه ترگمان]چنین حرکتی برای سلامت عقل همه افراد ضروری است
[ترجمه گوگل]چنین حرکتی برای سلامت همه نگران کننده ضروری است

10. The pace of city life threatens our sanity.
[ترجمه ترگمان]سرعت زندگی شهری سلامت ما را تهدید می کند
[ترجمه گوگل]سرعت زندگی شهر، سلامتی ما را تهدید می کند

11. She wondered if she was losing her sanity .
[ترجمه ترگمان]از خودش می پرسید که عقلش را از دست داده است یا نه
[ترجمه گوگل]او تعجب کرد که آیا او عقل خود را از دست داده است یا خیر

12. Sanity appears to be returning to the stock market.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که Sanity به بازار سهام باز می گردد
[ترجمه گوگل]ظاهرا Sanity به بازار سهام بازگشته است

13. Her fragile sanity crept away from the edge to cower inside the fortress of her orders.
[ترجمه ترگمان]سلامت ضعیف او از لبه پرتگاه به بیرون خزیده بود تا به درون دژ فرمان براند
[ترجمه گوگل]سلامت شکننده او از لبه به سمت درون قلعه سفارشاتش چسبیده است

14. Sanity was very quickly returning to her, and it wasn't a pleasant sensation.
[ترجمه ترگمان]خیلی سریع به او برگشت و این احساس خوشایندی نبود
[ترجمه گوگل]خوشبختی خیلی سریع به او بازمیگردد، و این احساس دلپذیر نیست

15. He and his wife finally had to move from their apartment just to preserve their sanity.
[ترجمه ترگمان]او و همسرش بالاخره مجبور شدند از apartment نقل مکان کنند تا سلامت عقل خود را حفظ کنند
[ترجمه گوگل]او و همسرش در نهایت مجبور بودند از آپارتمان خود فقط برای حفظ سلامتی خود حرکت کنند

پیشنهاد کاربران

سلامت روانی

عقل سالم

عقلانیت

سلامت روانی، تعقل

معقول - یک امر عاقلانه

عقلانی

بهروانی


کلمات دیگر: