کلمه جو
صفحه اصلی

spit


معنی : رطوبت، تف، بزاق، اب دهان، خدو، سیخ کباب، میله، شمشیر، دشنه، سیخ، بسیخ کشیدن، اب دهان پرتاب کردن، تف انداختن، به سیخ کشیدن، بیرون پراندن
معانی دیگر : (کباب) سیخ، با سرنیزه یا نیزه فرو کردن، (جغرافی) باریکه، زبانه، دماغه ی شنی، تف کردن (یا انداختن)، خدو انداختن، آب دهان انداختن، (با: out) از دهان بیرون افکندن، (تف کنان یا با خشم و دهان کف کرده) گفتن، بالا آوردن، (از دهان) بیرون دادن، (صدایی شبیه تف کردن ایجاد کردن) جزجز کردن، پت پت کردن، پس پس کردن، هیس هیس کردن، نم نم باریدن، آهسته برف (یا باران) آمدن، (بیرون) افکندن، پراندن، انداختن، خیو، نم نم باران، برف خفیف، سی  کباب، بسی  کشیدن، سورا  کردن، مثل تف بیرون پراندن

انگلیسی به فارسی

سیخ کباب، شمشیر، دشنه، بسیخ کشیدن، سوراخ کردن، تف انداختن، آب دهان پرتاب کردن، تف، آب دهان، خدو، بزاق


زمان گذشته ساده فعل Spit


قسمت سوم فعل Spit


تف انداختن، تف، سیخ، بزاق، شمشیر، میله، رطوبت، سیخ کباب، دشنه، اب دهان، خدو، اب دهان پرتاب کردن، به سیخ کشیدن، بسیخ کشیدن، بیرون پراندن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: spits, spitting, spat
(1) تعریف: to eject saliva or phlegm forcibly from the mouth; expectorate.

(2) تعریف: to make a spitting or sputtering sound.

- The cat spat at the intruder.
[ترجمه ترگمان] گربه به زور تف کرد
[ترجمه گوگل] گربه به نفس نفس می کشد
- a fire that sizzles and spits
[ترجمه ترگمان] آتشی که جلز و ولز می کند و تف می کند،
[ترجمه گوگل] یک آتش سوزی که از خواب بیدار می شود
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to eject forcibly from the mouth (often fol. by out).

(2) تعریف: to utter as though by forcibly ejecting.

- She spat an angry answer.
[ترجمه ترگمان] او یک جواب عصبانی را تف کرد
[ترجمه گوگل] او یک پاسخ عصبانی را پاره کرد

(3) تعریف: to eject or emit as though by spitting.
مشابه: spout

- The engine is spitting oil.
[ترجمه یاور] موتور روغن پس میدهد. روغن ریزی دارد
[ترجمه ترگمان] موتور تف می کند
[ترجمه گوگل] این موتور تفاله روغن است
اسم ( noun )
(1) تعریف: saliva, esp. when ejected or drooled from the mouth; spittle.

(2) تعریف: the act of ejecting saliva.
اسم ( noun )
(1) تعریف: a thin, pointed rod on which meat is impaled and rotated while broiling or roasting.
مشابه: broach

(2) تعریف: a narrow, pointed projection of land into a body of water.
مشابه: cape, point
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: spits, spitting, spitted
• : تعریف: to impale on a spit.

• saliva; act of ejecting saliva; pointed rod on which meat is roasted; perfect likeness; light rainfall or snowfall; narrow section of land extending into the sea; shovelful
eject saliva from the mouth; discharge, throw out, eject; express anger or contempt by or as if by expectorating; say quickly and angrily; fall lightly (of rain or snow)
spear with a thin rod, impale on a spit
spit is the watery liquid produced in your mouth.
when people spit, they force an amount of spit out of their mouth.
if you spit liquid or food somewhere, you force a small amount of it out of your mouth.
a spit is a rod which is pushed through a piece of meat so that it can be hung over an open fire and cooked.
if someone is the spitting image of another person, they look very like that other person.

Simple Past: spit, Past Participle: spit


دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] زبانه - دماغک - دماغه - باریکه
[زمین شناسی] باریکه، برجستگی درازی از ماسه که از خشکی به دهانه خلیج مجاور کشیده می شود.
[بهداشت] آب دهان - آب دهان انداختن
[آب و خاک] دماغه

مترادف و متضاد

رطوبت (اسم)
damp, wet, spit, moisture, humidity, dampness

تف (اسم)
spit, sputum, spittle

بزاق (اسم)
spit, slobber, saliva, sputum

اب دهان (اسم)
spit, slobber, saliva, spittle, slaver

خدو (اسم)
spit, saliva

سیخ کباب (اسم)
skewer, spit

میله (اسم)
style, bar, beam, shaft, stalk, stem, probe, arbor, axis, axle, pivot, rod, spit, pintle, pillar, shank, scape, fust, tige, virgule

شمشیر (اسم)
blade, sword, steel, bilbo, saber, scimitar, knife, bolo, spit

دشنه (اسم)
dirk, poniard, stylet, bowie knife, sticker, stiletto, spit

سیخ (اسم)
prod, goad, gad, spur, grill, stylet, broach, skewer, ramrod, poker, spit, fid

بسیخ کشیدن (فعل)
truss, broach, spit

اب دهان پرتاب کردن (فعل)
spit

تف انداختن (فعل)
spit

به سیخ کشیدن (فعل)
spit

بیرون پراندن (فعل)
spit

saliva


Synonyms: discharge, dribble, drool, slaver, spittle, sputum, water


eject saliva or substance


Synonyms: discharge, drool, expectorate, hawk, hiss, sibilate, sizz, slobber, spatter, spew, splutter, spritz, sputter, throw out


Antonyms: swallow


جملات نمونه

1. spit and image
شباهت کامل،عینا،همانند

2. spit cotton (or spit sixpences)
تشنه بودن،عطش داشتن

3. spit it out
بدون تامل حرف خود را زدن

4. spit up
قی کردن،بالا آوردن

5. do not spit on the sidewalk!
روی پیاده رو تف نیاندازید!

6. If you must spit at all, please spit in the bucket provided.
[ترجمه ترگمان]اگر شما باید تف کنید، لطفا در سطل آب تف کنید
[ترجمه گوگل]اگر بخواهید همه را ببندید، لطفا در سطل ارائه شده تفلز دهید

7. Venomous snakes spit and hiss when they are cornered.
[ترجمه ترگمان]ماره ای سمی وقتی گیر می افتند هیس می کنند و هیس هیس می کنند
[ترجمه گوگل]مار زهر مارها وقتی به طرف گوش می اندازند و می خندند

8. She spit into the little tray of mascara and brushed it on her lashes.
[ترجمه ترگمان]او به سینی کوچک ریمل of تف کرد و آن را روی مژگانش مالید
[ترجمه گوگل]او به داخل سینی کوچکی از ریمل مژه و ابرو مینشست و آن را بر روی شلاق زد

9. It's very rude to spit at someone.
[ترجمه ترگمان]تف کردن به کسی خیلی بی ادبیه
[ترجمه گوگل]این بسیار بی ادب است که به کسی دروغ بگوید

10. Sam is the dead spit of his dad.
[ترجمه ترگمان] سام \"مرده تف به پدرش\"
[ترجمه گوگل]سام جسد مرده پدرش است

11. Wipe the spit off your chin.
[ترجمه ترگمان] آب دهن رو پاک کن
[ترجمه گوگل]پاره کردن چانه خود را از بین ببرید

12. He's inclined to spit when he talks quickly.
[ترجمه ترگمان]وقتی که به سرعت حرف می زند، دلش می خواهد تف کند
[ترجمه گوگل]او تمایل به تف کردن زمانی که او به سرعت صحبت می کند

13. I thought he was going to spit blood when he saw what had happened.
[ترجمه ترگمان]فکر می کردم وقتی دید که چه اتفاقی افتاده خون می ریزد
[ترجمه گوگل]من فکر کردم او قصد دارد خون را در حالی که می بیند چه اتفاقی افتاده است

14. If you've got something to say, spit it out!
[ترجمه ترگمان]اگر چیزی برای گفتن داری، آن را تف کن!
[ترجمه گوگل]اگر چیزی برای گفتن دارید، آن را بیرون بکشید!

15. Roast the lamb on a spit.
[ترجمه s] گوشت بره را به سیخ بزنید
[ترجمه Fafa] روی بره تف کنید
[ترجمه ترگمان]گوشت بره روی آب
[ترجمه گوگل]بره بر روی تف ​​بریزید

16. Spit out that gum and pay attention.
[ترجمه ترگمان]تف کن بیرون و حواست بهش باشه
[ترجمه گوگل]این آدامس را از بین ببرید و توجه کنید

Kebab spits are usually flat.

سیخ کباب معمولاً پهن است.


They spitted a whole lamb.

یک گوسفند درسته را به سیخ کشیدند.


They spitted his head on a spear.

سرش را بر نیزه کردند.


do not spit on the sidewalk!

روی پیاده‌رو تف نیندازید!


We ate grapes and spat the seeds at each other.

انگور می‌خوردیم و هسته‌های آن را به هم تف می‌کردیم.


The old man frowned and spat out an oath.

پیرمرد اخم کرد و فحش داد.


She spat out her words of criticism.

حرف‌های انتقاد‌آمیز خود را با خشم گفت.


The baby spat his food out onto my lap.

کودک خوراک خود را روی دامن من بالا آورد.


He was coughing and spitting blood.

او سرفه می‌کرد و خون بالا می‌آورد.


The cat spat at the dog.

گربه به سگ هیس‌هیس کرد.


The eggs spat in the pan.

تخم‌مرغ‌ها در ماهیتابه جلز‌ولز می‌کردند.


The cold rain was spitting off and on.

باران سرد گهگاه نم‌نم می‌بارید.


guns capable of spitting heavy flak at missiles

توپ‌هایی که قادرند گلوله‌های سنگین به سوی موشک‌ها بیندازند


This machine cuts and bundles hay, and then spits it out.

این ماشین علف خشک را می‌برد و بسته‌بندی می‌کند و سپس به بیرون می‌افکند.


اصطلاحات

be a spitting image of someone

بسیار به کسی شباهت داشتن


spit and image

شباهت کامل، عیناً، همانند


spit cotton (or spit sixpences)

تشنه بودن، عطش داشتن


spit it out

بدون تأمل حرف خود را زدن


spit up

قی کردن، بالا آوردن


پیشنهاد کاربران

رپ خوندن


عشوه دلبر

تف کردن,
Trow out something from their mouth

قطرات داغ غذا زمانی که در حال پختن به بیرون پرتاب میشود
که به آن spitting گفته میشود

گِل و لای

تف کردن
ولی محاوره به معنای حرف زدن هم میگن
Spit that برو ( بگو ) - شروع کن به گفتن - بخون

Rain slightly
باران ارام باریدن
فعل هست

don't spit in my face and tell me it's raining
معنی لغوی: آب دهان به صورتم ننداز و بگو داره بارون میاد
معنی اصطلاحی : فکر کردی خر گیر آوردی؟

پیرو صحبتای فرید:
the tank was hit and spitting of melting metal killed the tank crews
تانک را زدند و پرتاب فلز ذوب شده باعث مرگ خدمه تانک شد


کلمات دیگر: