( صفت ) منسوب به قاشان ( کاشان ) کاشانی .
یکی از پسران اوکدای قا آن است .
یکی از پسران اوکدای قا آن است .
قاشی . [ شی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قاشان معرب کاشان . (الانساب سمعانی ). قاشانی . کاشی . کاشانی .
قاشی . (اِ) پشیز. هیچکاره . (آنندراج ) (منتهی الارب ). پشیز هیچکاره که رائج نباشد. رجوع به قاش شود. || (ع ص ) پوست بازکننده . (ناظم الاطباء). قاشر.
قاشی . (اِخ ) احمدبن علی ادیب . مردی دانشمند بود که در ادبیات و تاریخ دست داشت . تألیفات نیکوئی دارد. از وی ابونصر طاهربن مهدی طبری روایت دارد. (الانساب سمعانی ).
قاشی . (اِخ ) عیسی . وی ازشاعران و محدثان است که با احمدبن حنبل معاشرت داشت . گویند نام وی عسیس است و برخی نام او را عباس بن فضل گویند. ابوالفرج اصفهانی گوید: وی از مردم مدائن است . و قاشی شبیه به نسبت میباشد. (الانساب سمعانی ).
قاشی . (اِخ ) یکی از پسران اوکدای قاآن است . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 48).