کلمه جو
صفحه اصلی

function


معنی : ماموریت، وظیفه، پیشه، مقام، کارکرد، کار ویژه، ایفاء، ایین رسمی، تابع، عمل، کار، عمل کردن، کار کردن، وظیفه داشتن
معانی دیگر : کنش، خویش کاری، عملکرد، کارگزاری، کارداد، شغل، بیاوار، پذیرایی رسمی، (جمع) مراسم رسمی، جشن، ضیافت، (با: as) به عنوان (چیزی) عمل کردن، کاربرد داشتن، (به جای چیزی) به کار خوردن، کنش کردن، (ریاضی) تابع، پردازه

انگلیسی به فارسی

(زبان‌شناسی) نقش


(ریاضی، کامپیوتر) تابع، پردازه، عملیات


عمل، کار، وظیفه، نقش، کارکرد، عملکرد، خویشکاری


پذیرایی رسمی، آیین رسمی، (جمع) مراسم رسمی، جشن، ضیافت، گردهمایی


کار کردن، عمل کردن، به وظیفه خود عمل کردن


(با as) به عنوان (چیزی) عمل کردن، کاربرد داشتن، (به جای چیزی) به کار خوردن


عملکرد، تابع، عمل، کار، کارکرد، وظیفه، کار ویژه، ماموریت، ایفاء، ایین رسمی، پیشه، مقام، عمل کردن، کار کردن، وظیفه داشتن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the purpose or role that an object or person fulfills or is suited for.
مترادف: purpose, role, use
مشابه: activity, application, capacity, charge, duty, job, mission, niche, office, place, province, sphere, task

- The function of a paper clip is to fasten things together.
[ترجمه علی] کاربرد یک گیره کاغذ متصل کردن چیز ها به یکدیگر است
[ترجمه ترگمان] وظیفه یک گیره کاغذ، بستن اشیا به هم است
[ترجمه گوگل] عملکرد کلیپ کاغذی این است که همه چیز را باهم بسنجیم
- Listening to the confession of sins is one of the functions of a Catholic priest.
[ترجمه سید محمد مداح حسینی] گوش سپاری به اعتراف گناهان از نخستین وظایف کشیش کاتولیک است
[ترجمه ترگمان] گوش دادن به اعتراف گناه یکی از وظایف یک کشیش کاتولیک است
[ترجمه گوگل] گوش دادن به اعتراف گناهان یکی از وظایف کشیش کاتولیک است

(2) تعریف: a social or official gathering, usu. elaborate and formal.
مترادف: affair, event, occasion, reception
مشابه: banquet, celebration, festivity, fete, formal, gala, meeting, party

- He hates attending functions where he has to wear a tuxedo.
[ترجمه ترگمان] او از شرکت در عملکردهایی که باید لباس رسمی بپوشد متنفر است
[ترجمه گوگل] او از انجام کارهایی که در آن او لباس تیک کت را می پوشاند متنفر است

(3) تعریف: a factor or quality that is dependent upon one or more other factors or qualities.
مترادف: factor
مشابه: consequence, contingency, product, result

- Sweetness is a function of the amount of sugar that is added.
[ترجمه ترگمان] شیرینی تابعی از مقدار قند است که اضافه می شود
[ترجمه گوگل] شیرینگی یک تابع از مقدار قند است که اضافه شده است

(4) تعریف: in grammar, part of speech or grammatical role.
مترادف: part of speech

- This word's function in the sentence is that of a noun.
[ترجمه ترگمان] این تابع کلمه در جمله یک اسم است
[ترجمه گوگل] تابع این کلمه در جمله است که از اسم است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: functions, functioning, functioned
مشتقات: functioning (adj.), functionless (adj.)
• : تعریف: to run or operate, esp. in a manner that is desired or considered normal.
مترادف: act, go, operate, run, work
مشابه: behave, cope, deal, perform, serve

- The heart functions by pumping blood.
[ترجمه ترگمان] قلب با پمپ کردن خون عمل می کند
[ترجمه گوگل] قلب با استفاده از پمپاژ خون عمل می کند
- He really can't function since his wife died.
[ترجمه ترگمان] اون واقعا از وقتی همسرش مرد نمیتونه کاری انجام بده
[ترجمه گوگل] او واقعا نمی تواند از زمانی که همسرش فوت کرده کار کند
- The city cannot function without electricity.
[ترجمه ترگمان] این شهر نمی تواند بدون برق عمل کند
[ترجمه گوگل] شهر نمی تواند بدون برق کار کند
- I don't function well if I don't get enough sleep.
[ترجمه سیدکاظم برزیگر] اگه به اندازه ی کافی نخوابم، کارایی م، پایین می آد.
[ترجمه ترگمان] اگر به اندازه کافی بخوابم عملکرد خوبی ندارم
[ترجمه گوگل] اگر من خواب کافی نداشته باشم، عملکرد خوبی نخواهم داشت

• duty, role; use, purpose; festive event, social occasion
work; act; operate
the function of something or someone is its purpose or role.
if a machine or system functions, it works.
if someone or something functions as a particular thing, they do the work or fulfil the purpose of that thing.
if one thing is a function of another, its amount or nature depends on the other thing; a formal use.
a function is also a large formal dinner or party.
in computing, a function is a sequence of operations performed by the computer when a single key is pressed; a technical use.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] تابع ؛کار ؛ وظیفه - عملکرد ؛ تابع - 1- ( درریاضیات ) مقداری که به یک یا چندین آرگومان وابسته است، به گونه ای که برای هر مجموعه ی خاص از آرگومان ها، تابع مورد نظر فقط دارای یک مقدار است. مثلاً جذر مثبت حقیقی یک عدد، تابعی از آن عدد است و حاصل جمع دو عدد تابعی از دو عدد مورد نظر است . ضرورتی ندارد که برای تمام آرگومان های احتمالی یک تابع وجود داشته باشد . مثلاً اعداد منفی جذر حقیقی ندارند. 2- ( در برنامه نویسی کامپیوتر ) زیر برنامه ای که مانند تابع ریاضی عمل می کند، یعنی با ارائه ی مجموعه ی خاص از مقادیر آرگومان، تابع، نتیجه ی واحدی را بر می گرداند . در زبان بیسیک، توابع توسط فرمان DEF تعریف می شوند. مانند : 100/(( 5 + X * 100 ) INT )) = (X) DEF FNR 10 این جمله تابعی را به نام FNR معرفی می کند که هر عدد را به نزدیکترین صدم آن گرد می کند. X آرگومان تابع است . برای به کارگیری در یک برنامه، نام تابع و سپس عددی اعشاری را درون پرانتز بنویسید . مثلاً ( 3.457 ) FNR مقدار 3.46 و ( 104.011 ) FNR مقدار 104.01 را خواهند داشت. در فرترن پاسکال و نسخه های جدیدتر بیسیک ؛ تابع زیر برنامه ای است که می تواند هر طولی را داشته باشد .نمونه ی تابع ساده پاسکال که عدد را دو برابر می کند به این ترتیب است : FUNCTION double (b: REAL ) : REAL ; BEGIN double = 2* b END ; مثلاً ( 23.4 ) double مقدار 46.8 راخواهدداشت . برای نمونه ی تابع پیچیده پاسکال کا فاکتوریل یک عددرا پیدا می کند، نگاه کنید به ( factorial ) . FUNCTION fact ) n: INTEGER ( : REAL ; VAR z: REAL ; i : INTEGER ; BEGIN z: = 1; IF n> 1 THEN FOR i : = 1 TO n DO z : z * i ; fact : = z END ; سطر اول به کامپیوتر می گوید که نام برنامه ی fact، آرگون مربوط integer ودر نتیجه نیز از نوع real است . مثلاً ( 6) fact دارای مقدار 720 است . در زبان C و LISP، تمام رویه ها، توابع نام دارند و مقدار برگشتی نادیده گرفته می شود .نگاه کنید به procedure .
[دندانپزشکی] عملکرد، عمل خاص یا طبیعی یک عضو،
[برق و الکترونیک] تابع کمیتی که مقدار آن به سک یا چند کمیت دیگر وابسته است . - تابع عددی کمیت عددی که دارای مقدار متناهی به ازای هر مقدار از کمیت عددی دیگر است . بنابراین مقاومت رسانای معلوم تابع عددی از دمای رسانا است . - تابع
[مهندسی گاز] تابع، وظیفه، عمل، عمل کردن
[زمین شناسی] عملکرد، تابع، دستورالعمل، عمل خاص یا طبیعی یک عضو
[نساجی] عمل کردن - عامل - تابع - پیرو
[ریاضیات] تابع
[پلیمر] عامل، به گروه و پیوندهای شیمیایی موجود در یک ترکیب خاص گفته می شود که وظیفه مشخصی به عهده دارند و در واکنشهای خاص شرکت می کنند مثلاً عامل ایزوسیانات(NCO) در پلی یورتان ها -
[آمار] تابع

مترادف و متضاد

ماموریت (اسم)
assignment, function, agency, mission, commission, duty, errand, tour, combat mission

وظیفه (اسم)
assignment, service, function, office, task, work, duty, obligation, role, incumbency, taskwork

پیشه (اسم)
function, craft, mystery, profession, pursuit, vocation, occupation, trade, calling

مقام (اسم)
post, stand, capacity, dwelling, residence, domicile, order, function, office, status, position, mode, title, tone, eminence, dignity, rank, pew, station, eminency, portfolio

کارکرد (اسم)
function

کار ویژه (اسم)
function

ایفاء (اسم)
function

ایین رسمی (اسم)
function

تابع (اسم)
submission, accessory, subsidiary, subordinate, function, citizen, sub, follower, suffragan, apanage, appanage, subaltern, sequela, servitor, subdominant

عمل (اسم)
article, function, process, practice, act, action, operation, doing, deed, issue, fact, proceeding, production, gest

کار (اسم)
service, function, thing, office, task, act, action, deed, work, job, labor, karma, activity, ploy, affair, duty, shebang, appointment, workmanship, avocation, vocation, proposition, laboring, fist, concave, opus, kettle of fish

عمل کردن (فعل)
function, do, practice, execute, act, work, operate, exercise

کار کردن (فعل)
function, act, work, get on, go

وظیفه داشتن (فعل)
function

capacity, job


Synonyms: action, activity, affair, behavior, business, charge, concern, duty, employment, exercise, faculty, goal, mark, mission, object, objective, occupation, office, operation, part, post, power, province, purpose, raison d’être, responsibility, role, service, situation, target, task, use, utility, work


social occasion


Synonyms: affair, celebration, do, gathering, get-together, meeting, party, reception


perform, work


Synonyms: act, act the part, behave, be in action, be in commission, be in operation, be running, cook, do, do duty, do one’s thing, get with it, go, go to town, move, officialize, officiate, operate, percolate, react, run, serve, take, take care of business


Antonyms: idle, malfunction


جملات نمونه

1. complementary function
(ریاضی) تابع مکمل

2. constant function
تابع پایا،تابع ثابت

3. continuous function
تابع پیوسته

4. cosine function
تابع جیب تمام،تابع کسینوسی

5. cotangent function
تابع ظل تمام

6. covariance function
تابع همپراش

7. discontinuous function
تابع ناپیوسته

8. even function
تابع زوج

9. exponential function
تابع نمایی

10. generatrix function
تابع مولد

11. grammatical function
نقش دستوری

12. identity function
تابع همانی،تابع متحد

13. logarithm function
تابع لگاریتم

14. periodic function
تابع تناوبی،تابع دوره ای

15. primitive function
تابع اولیه

16. set function
تابع مجموعه ای،تابع افزانه ای

17. the function of education in our society
عملکرد آموزش و پرورش در جامعه ی ما

18. the function of the brakes
کار ترمزها

19. transcendental function
تابع غیر جبری

20. weight function
تابع وزن

21. algebraic function
تابع جبری

22. arbitrary function
نشان اختیاری،علامت متغیر

23. distinctive function
نقش تمایز دهنده

24. zero function
(ریاضی) تابع صفر

25. argument of function
شناسه ی تابع

26. the digestive function of the stomach
کار گوارشی معده

27. the monthly function of the club includes dinner and also dance
جشن ماهیانه ی باشگاه شامل شام و رقص هم می شود.

28. pole of a function
قطب تابع

29. what is your function in this organization?
شغل شما در این سازمان چیست ؟

30. a derivative of a function
واحد تابع،مشتق تابع

31. breathing is a cyclic function
تنفس عملی تناوبی است.

When the brain stops functioning.

وقتی که مغز از کار می‌افتد.


the function of education in our society

عملکرد آموزش و پرورش در جامعه‌ی ما


the digestive function of the stomach

کار گوارشی معده


This computer program can perform several functions.

این برنامه‌ی کامپیوتری چندین کار انجام می‌دهد.


The monthly function of the club includes dinner and also dance.

جشن ماهیانه‌ی باشگاه شامل شام و رقص هم می‌شود.


function as

کار چیزی را کردن، نقش چیزی را ایفا کردن، در نقش چیزی به کار رفتن


This bench also functions as my bed.

این نیمکت برایم کار تختخواب را هم می‌کند.


This radio is not functioning.

این رادیو درست کار نمی‌کند.


پیشنهاد کاربران

عملکرد - وظیفه

مورد یا محل استفاده

در زبانشناسی به معنای" هدف" می باشد.
برای مثال: the function of text= هدف متن

تابع

نوع عملکرد یک چیز_وظیفه

هم بستگی ، هم ربطی

طبق فرهنگ وبستر می تواند به معنای پست شغلی نیز باشد ( professional or official position ) :
. His job combines the functions of a manager and a worker

کارکرد

عملکرد ایفا
action, practice, act, operation عمل عملیات
follower دنباله رو

عملکرد_کارکرد

تابع ( در علم ریاضی )

جشن، ضیافت

عملگر

کِرد ( به کسر و وسکون ر

نقش

ایفای نقش کردن، انجام وظیفه کردن

وظیفه
The job that sth is designed to do

تفاوت بین دو کلمه functionوperformance


کاربرد

عمل . عملکرد

کار ، وظیفه ، عملکرد
the function of the heart is to pump blood through the body
کارکرد قلب ، پمپاژ کردن خون در سرتاسر بدن است 🍧🍧
ریاضی 95 ، انسانی 95 ، تجربی 93 ، هنر 93 ، زبان 86 و. . .

family functions
ایین های خانوادگی، مراسم خانوادگی، ضیافتهای خانوادگی

نقش. Metafunction فرا نقش

To serve
To act
To operate
To perform
To work
To behave
To have/do the job of
To play the role of
To act the part of
To perform the function of
To do duty as

به وظیفه ی خود عمل کردن
به وظایف خود رسیدن
به کار خود رسیدن
( به کار خود ادامه دادن )

I shall function freely as the captain
Star Trek TOS


در ریاضی و کامپیوتر معنی ( تابع - پردازه - عملیات ) میده
مثال : Periodic function : تابع تناوبی - تابع دوره ای

معنی دیگش || کار - کاربرد - وظیفه - کارکرد - عملکرد || هست
مثال :
■ Function of TV remote control is controlling Tv ( changing channels - Changing Volume - changing settings )
■ the digestive function of the stomach کار گوارشی معده
■ This computer program can perform several functions این برنامه ی کامپیوتری چندین کار انجام می دهد.

❌ اینها تنها معانی Function نیستن و معانی بیشتری هم داره

ماموریت

Role

function ( verb ) = کار کردن، عملکرد مناسبی داشتن، عمل کردن، کار مفید داشتن، به درستی کار کردن


examples:
1 - I'm so tired today, I can barely function.
امروز خیلی خسته ام ، به سختی می توانم کار مفید انجام دهم.
2 - You'll soon learn how the office functions.
شما به زودی خواهید فهمید که اداره چگونه کار می کند.
3 - I can't function properly without a coffee.
بدون قهوه نمی توانم به درستی کار کنم. ( نمی توانم عملکرد درستی داشته باشم )
4 - The television was functioning normally until yesterday.
تلویزیون تا دیروز به طور عادی کار می کرد.
5 - Her legs have now ceased to function.
پاهایش اکنون دیگر از کار افتاده اند.
6 - most appliances cannot function wighout electricity.
اکثر لوازم خانگی بدون برق کار نمی کنند.

function ( noun ) = وظیفه، کارکرد، عملکرد، کاربری، کارکرد، کارایی، مراسم ( رسمی، اجتماعی، خیریه ) ، جشن، ضیافت، تابع ( ریاضی ) ، پیامد، نتیجه، کنش، ایفا، نقش، منصب، پیشه، عامل، پیرو، ماموریت

odd function= تابع فرد
sine function = تابع سینوس

examples:
1 - ?What is your function in the department
وظیفه ( عملکرد ) شما در این بخش چیست؟
2 - In your new job you will perform a variety of functions.
در شغل جدید خود انواع وظایف را انجام خواهید داد.
3 - The church fulfills a valuable social function.
این کلیسا یک عملکرد اجتماعی ارزشمند را انجام می دهد.
4 - The club serves a useful function as a meeting place.
این کلوپ به عنوان یک مکان ملاقات کاربری مفیدی دارد.
5 - It is the function of the director to organize and lead the department.
وظیفه مدیر این است که بخش را سازماندهی و رهبری کند.
6 - The function of the heart is to pump blood through the body.
عملکرد قلب پمپاژ خون از طریق بدن است.
7 - The nervous system regulates our bodily functions.
سیستم عصبی عملکردهای بدن ما را تنظیم می کند.
8 - This room may be hired for weddings and other functions.
این اتاق ممکن است برای عروسی و سایر مراسم اجاره شود.
9 - The couple attended a charity function in aid of cancer research.
این زوج در یک مراسم خیرخواهانه برای کمک به تحقیقات سرطان شرکت کردند.
10 - The degree of drought is largely a function of temperature and drainage.
درجه خشکسالی تا حد زیادی تابع دما و زهکشی است.
11 - the function ( bx c )
تابع ( bx c )
12 - Class shame is a function of social power.
شرم طبقاتی پیامد قدرت اجتماعی است.
13 - Salary is a function of age and experience.
حقوق تابع سن و تجربه است.

مترادف: role ( noun )




( در کامپیوتر ) فرایند، روند، روال ، روش
مستند: در آدرس کامپیوتری https://dictionary. cambridge. org/dictionary/english/function به عنوان یکی از معانی واژه function نوشته شده:
:a process that a computer or a computer program uses to complete a task
a search/save/sort function

math and computer - a quantity or quality whose value changes according to another quantity or quality that is related to it

جایی از اقلیم که بارندگی زیاد است در جای دیگر کره زمین خشکسالی است.

در جهان های موازی حباب هایی از نور و انرژی تابع یکدیگرند.
ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیده ام
https://www. youtube. com/watch?v=g0eGceOkHHU


حق
هوا برف بارید. ولی از کدام آسمان؟ به کدام زمین؟ توهمی نیستم. درویش به دنبال حقیقتم.
https://www. youtube. com/watch?v=nUkZ5E_80dg
هو

کارایی داشتن

در فیزیک یعنی ضریب
Dielectric Function ضریب دی الکتریک

ضریب
The dielectric function ضریب دی الکتریک

function ( ریاضی )
واژه مصوب: تابع
تعریف: رابطه‏ای بین دو مجموعه که به هر عضو از مجموعۀ اول عضوی یکتا از مجموعۀ دوم نسبت می‏دهد

رابرت مرتون، جامعه شناس آمریکایی پنج معنی متداول برای این واژه ذکر میکند؛
۱ - گردهمایی و جشن عمومی
۲ - شغل
۳ - فعالیت های خاص صاحب یک پایگاه اجتماعی
۴ - تابع در ریاضیات
۵ - مفهوم کارکرد که عمدتا در جامعه شناسی و قوم شناسی به کار رفته است. ( واژه عملکرد هم معادله همین مفهومه )


کلمات دیگر: