کلمه جو
صفحه اصلی

handicapped


روانشناسى : معلول ورزش : ناتوان

انگلیسی به فارسی

معلول، امتیاز دادن


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: having a physical or mental disability.

- She became physically handicapped after her car accident.
[ترجمه ترگمان] او پس از تصادف اتومبیل از نظر جسمی ناتوان شد
[ترجمه گوگل] او پس از تصادف ماشین خود، معلول فیزیکی شد
- This software is designed to help mentally handicapped children learn to read.
[ترجمه مریم] این نرم افزار برای کودکان معلول ذهنی طراحی شده تا یادبگیرند بخوانند
[ترجمه ترگمان] این نرم افزار برای کمک به کودکان معلول ذهنی طراحی شده است
[ترجمه گوگل] این نرم افزار برای کمک به بچه های ذهنی معلول طراحی شده است

(2) تعریف: having been assigned a handicap in a race or contest.
اسم جمع ( plural noun )
• : تعریف: those who have physical or mental disabilities (usu. prec. by the).

- These parking spaces are reserved for the physically handicapped.
[ترجمه ترگمان] این فضاهای پارکینگ برای معلولین از نظر فیزیکی نگهداری می شوند
[ترجمه گوگل] این مکان های پارکینگ برای افراد دارای جسمی محفوظ است

• physically disabled; disadvantaged, limited
someone who is handicapped has a physical or mental disability.
you can refer to people who are handicapped as the handicapped.
see also handicap.

دیکشنری تخصصی

[بهداشت] ناتوان

جملات نمونه

1. the handicapped
معلولان،آکمندان،توان کاستگان،توانخواهان

2. a school for the mentally handicapped
مدرسه ای برای آکمندان ذهنی (عقب ماندگان ذهنی)

3. the designation of parking areas for the handicapped
تخصیص محل پارکینگ برای معلولین

4. the war left him poor and mentally handicapped
جنگ موجب فقر و نقص روانی او شد.

5. these seats are reserved for the elderly and the handicapped
این صندلی ها مختص سالمندان و معلولان است.

6. He was handicapped by his height.
[ترجمه نیلوفر] او به خاطر قد بلندش فلج شده بود
[ترجمه ترگمان]اون از قد بلندش فلج شده بود
[ترجمه گوگل]او با قدش معلول بود

7. It's almost inconceivable that a handicapped girl is very independent and lives all alone.
[ترجمه ترگمان]بعید است که یک دختر معلول بسیار مستقل باشد و تنها زندگی کند
[ترجمه گوگل]تقریبا غیر قابل تصور است که یک دختر معلول بسیار مستقل است و تنها به تنهایی زندگی می کند

8. The Omerod School educates handicapped children.
[ترجمه ترگمان]مدرسه Omerod بچه های معلول را آموزش می دهد
[ترجمه گوگل]مدرسه Omerod کودکان معلول را آموزش می دهد

9. She's the warden of a home for mentally handicapped people.
[ترجمه ترگمان]او سرپرست یک خانه برای افراد معلول ذهنی است
[ترجمه گوگل]او سرپرست خانه ای است برای افراد مبتلا به اختلالات ذهنی

10. He bought lottery tickets from handicapped people.
[ترجمه ترگمان] اون بلیط های لاتاری رو خریده
[ترجمه گوگل]او بلیط های قرعه کشی را از افراد معلول خریداری کرد

11. The social worker advised them to put their handicapped child into care.
[ترجمه ترگمان]مددکار اجتماعی به آن ها توصیه کرد که کودک معلول را تحت مراقبت قرار دهند
[ترجمه گوگل]کارمند اجتماعی آنها را توصیه کرد تا کودک معلول خود را مراقبت کنند

12. Lack of money handicapped him in his business badly.
[ترجمه ترگمان]نبودن پول توی کارش بد نشد
[ترجمه گوگل]فقدان پول او را در کسب و کار خود به شدت ناتوان می کند

13. We were handicapped by lack of money.
[ترجمه ترگمان] به خاطر کمبود پول، فلج شده بودیم
[ترجمه گوگل]ما کمبود پول داریم

14. British exports have been handicapped by the strong pound.
[ترجمه ترگمان]صادرات انگلستان توسط پوند قوی معلول شده است
[ترجمه گوگل]صادرات بریتانیا با پوند قوی از دست رفته است

15. The accident left him physically handicapped.
[ترجمه ترگمان]تصادف باعث شد که از نظر فیزیکی معلول باشه
[ترجمه گوگل]حادثه او را از نظر فیزیکی معلول از دست داد

16. Bringing up a handicapped child can be a long and hard road.
[ترجمه ترگمان]استفاده از یک کودک معلول می تواند یک راه طولانی و دشوار باشد
[ترجمه گوگل]یک کودک معلول می تواند راه طولانی و سخت باشد

پیشنهاد کاربران

معلول ذهنی

معلول جسمی یا ذهنی

معلول

علیل

معلول ذهنی یا جسمی


Mentally Handicapped : معلول ذهنی - کسی که مشکل روانی داره و از لحاظ روانی سالم نیست
Physically Handicapped : معلول جسمی
Handicapped : ناتوان - معلول - علیل

Disabled
Incapacitated


کلمات دیگر: