کلمه جو
صفحه اصلی

curve


معنی : خم، منحنی، خمیدگی، پیچ، خط منحنی، چیز کج، خط خمیده انحناء، منحنی خوراندن، خم کردن
معانی دیگر : چول، چمچاچ، گوژ، قوس، نیم دایره، نیم پرهون، انحنا، نمودار (graph هم می گویند)، (ریاضی) منحنی، (به شکل منحنی درآمدن) چول کردن، کمانی کردن یا شدن، گوژ کردن یا شدن، (در مسیر منحنی حرکت کردن) قوس زدن، دور زدن، چول زدن، هرچیز منحنی یا چول دار، چول سان، (جمع) پرانتز، خمیده (ولی بدون زاویه)، پیچش، تابیدگی، خمش (بدون زاویه)، (جمع) برآمدگی و قوس های دل انگیز بدن زن، چم و چون، رجوع شود به: french curve
curve(ball)
ورزش : گوى غلطان به سمت کناره دیگر مسیر بولینگ

انگلیسی به فارسی

خط منحنی، چیز کج، خط خمیده انحنا ، پیچ


منحنی، خم


منحنی، خم، پیچ، خمیدگی، خط منحنی، چیز کج، خط خمیده انحناء، منحنی خوراندن، خم کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: an arc of a circle or any line resembling such a segment.
مترادف: arc
مشابه: arch, bend, bias, bow, curvature, incurve, parabola, turn, wave

- She drew a nearly perfect curve.
[ترجمه ترگمان] خم شد و تکانی به خود داد
[ترجمه گوگل] او منحنی تقریبا کامل را کشید

(2) تعریف: a bend in a road.
مترادف: bend, turn
مشابه: elbow

- Drive carefully around that sharp curve.
[ترجمه ترگمان] با دقت دور آن منحنی تند رانندگی کنید
[ترجمه گوگل] رانندگی با دقت در اطراف آن منحنی شدید

(3) تعریف: a baseball pitch in which the ball curves toward the opposite side from which it was thrown; curve ball; curve ball.

- The pitcher threw a curve on that last pitch.
[ترجمه ترگمان] این پارچ در آخرین درجه یک انحنا پیدا کرد
[ترجمه گوگل] چوبک منحنی روی آن زمین را پرتاب کرد

(4) تعریف: a line graph that represents a single variable affected by changing conditions.
مشابه: graph

(5) تعریف: a misleading trick.
مترادف: ruse, trick
مشابه: deception, ploy, swindle, wile
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: curves, curving, curved
• : تعریف: to cause to curve; impart a curve to.
مترادف: bend, turn
متضاد: straighten
مشابه: arch, bow, incurve

- The carpenter curved the wood with a plane.
[ترجمه ترگمان] نجار چوب را با یک هواپیما پیچ داد
[ترجمه گوگل] نجار چوب را با یک هواپیما منحرف می کند
- We'll curve the gravel path so that it goes around that tree.
[ترجمه ترگمان] مسیر شنی را تغییر می دهیم تا دور آن درخت باشد
[ترجمه گوگل] ما مسیر گرید را به طوری که آن را در آن درخت می گذاریم منحرف می کند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: curved (adj.)
• : تعریف: to bend in or have the shape of a curve.
مترادف: arc, bend
متضاد: straighten
مشابه: arch, bow, break, curl, incurve, sinuate, swing, turn, wave, wind

- The road curves to the left at the top of the hill.
[ترجمه ترگمان] جاده ای که به سمت چپ در بالای تپه کشیده می شود
[ترجمه گوگل] منحنی های جاده به سمت چپ در بالای تپه

• line that is not straight, continuously bending line; bend, turn (in a road)
form into a curve, bend; turn
a curve is a smooth, gradually bending line, for example part of the edge of a circle.
if something curves, it is shaped like a curve, or moves in a curve.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] منحنی، خم
[سینما] منحنی
[عمران و معماری] منحنی - خم - انحنا - قوس
[دندانپزشکی] خط منحنی، قوس
[برق و الکترونیک] منحنی
[مهندسی گاز] منحنی، خم
[نساجی] منحنی - منحنی نمایش
[ریاضیات] خم، نمایش، منحنی، انحنا، ترسیمی
[آمار] منحنی

مترادف و متضاد

خم (اسم)
bend, arc, bent, curve, crank, flexure, knee, jar, wimple, meander

منحنی (اسم)
curve

خمیدگی (اسم)
incline, bend, slouch, bent, curve, flexure, batter, curvature, hogging, flexion, stoop, crankle, tortuosity, droop, circumflexion, inflection, crookedness, inflexion, flection, nutation

پیچ (اسم)
loop, turn, curve, ramp, vortex, knee, bolt, screw, twist, twine, buckle, convolution, furl, rick, wimple, crisping, embroglio, insinuation, involution, kink, meander, vis, whorl, winder

خط منحنی (اسم)
curve

چیز کج (اسم)
curve

خط خمیده انحناء (اسم)
curve

منحنی خوراندن (فعل)
curve

خم کردن (فعل)
bow, incline, bend, curve, crank, leant, crook, flex, wry, limber, inflect, hunch, twist

arched, rounded line or object


Synonyms: ambit, arc, arch, bend, bight, bow, camber, catenary, chord, circle, circuit, circumference, compass, concavity, contour, crook, curlicue, curvation, curvature, ellipse, festoon, flexure, hairpin, half-moon, helix, horseshoe, hyperbola, incurvation, incurvature, loop, meniscus, ogee, parabola, quirk, rondure, round, sinuosity, sweep, swerve, trajectory, turn, vault, whorl


Antonyms: line


bending in a shape or course


Synonyms: arc, arch, bend, bow, buckle, bulge, coil, concave, convex, crook, crumple, curl, deviate, divert, gyrate, hook, incurve, inflect, loop, round, skew, snake, spiral, stoop, swerve, turn, twist, veer, wind, wreathe


Antonyms: straighten


جملات نمونه

His lips were curved in a smile.

لبخند به لبانش انحنایی بخشیده بود.


1. curve fitting
چم برازی،برازاندن منحنی (آمار)

2. curve of revolution
خم چرخی،منحنی دوار

3. curve the line carefully
خط را با دقت قوس دار بکن.

4. creep curve
نمودار خزش

5. frequency curve
منحنی فراوانی

6. the curve of the river
انحنای رودخانه

7. algebraic curve
خم جبری

8. bell curve
کمان زنگ سان،منحنی زنگدیس

9. cumulative curve
(ریاضی) نمودار انباشتی،نمودار تراکمی

10. a cycloid curve
چم چرخ زاد

11. a plane curve
منحنی مستوی

12. a spiral curve occurring in a series of planes
منحنی مارپیچ بالارو (helix هم می گویند)

13. the price curve has been rising
نمودار قیمت ها در حال صعود است.

14. the sweeping curve of the bay
انحنای گسترده ی خلیج

15. variation of curve
وردش منحنی

16. apse of a curve
(هندسه و ریاضی) نقطه ی نهایی منحنی

17. this chart has a curve showing the rise in prices
این نمودار منحنی افزایش قیمت ها را نشان می دهد.

18. to throw a mean curve in baseball
در بیس بال،پرتاب توپ به گونه ای که گرفتن آن مشکل باشد

19. a contour table fitting the curve of the wall
میز هم ریخت با انحنای دیوار

20. here the train goes around a curve
خط آهن در اینجا دور می زند.

21. a powerful spout that had made a curve in the sky
فوران آب پر فشاری که در هوا قوس ایجاد کرده بود

22. It's a pretty steep learning curve when you're thrown into a job with no prior experience.
[ترجمه ترگمان]این یک منحنی یادگیری بسیار پر شیب است که شما بدون تجربه قبلی به یک شغل تبدیل می شوید
[ترجمه گوگل]این یک منحنی بسیار شسته و رفته یادگیری است که شما را به یک شغل بدون تجربه قبلی پرتاب می شود

23. The seats were arranged to form a curve.
[ترجمه ترگمان]صندلی ها برای تشکیل یک منحنی چیده شده بود
[ترجمه گوگل]کرسی ها به شکل منحنی تشکیل شده است

24. The highway banks sharply on this curve.
[ترجمه ترگمان]کناره های بزرگراه به شدت روی این منحنی قرار دارند
[ترجمه گوگل]بانک های بزرگراه به شدت بر روی این منحنی قرار دارند

25. The unemployment-income curve on the graph has a negative slope.
[ترجمه ترگمان]منحنی نرخ بیکاری در نمودار شیب منفی دارد
[ترجمه گوگل]منحنی درآمد بیکاری در نمودار شیب منفی دارد

26. The slope increases as you go up the curve.
[ترجمه ترگمان]وقتی که بالا می روید، شیب افزایش می یابد
[ترجمه گوگل]شیب به همان اندازه که منحنی بالا می رود، افزایش می یابد

27. The pipe had been turned in a U-shaped curve.
[ترجمه ترگمان]لوله به شکل منحنی U شکل داده شده بود
[ترجمه گوگل]لوله به شکل منحنی U شکل تبدیل شده است

28. The market demand curve has increased.
[ترجمه ترگمان]منحنی تقاضای بازار افزایش یافته است
[ترجمه گوگل]منحنی تقاضای بازار افزایش یافته است

The river curves around the hill.

رودخانه تپه را دور می‌زند.


The missile curved toward its target.

موشک به سوی هدف دور (چول) زد.


Here the train goes around a curve.

خط آهن در اینجا دور می‌زند.


the curve of the river

انحنای رودخانه


The price curve has been rising.

نمودار قیمتها در حال صعود است.


curve of revolution

خم چرخی، منحنی دوار


curve fitting

چم برازی، برازاندن منحنی (آمار)


Curve the line carefully.

خط را با دقت قوس‌دار بکن.


اصطلاحات

curved chart

نمودار منحنی شکل، نمودار غیرخطی


curved plotter

(مکانیک) منحنی نگار، چول‌نگار


پیشنهاد کاربران

خَمِه ، خمینه ، نمودار منحنی

منحنی، نمودار، نمایش

برجستگی های بدن

منحنی ناشی از کات دار زدن

The hippocampus consists of two horns that curve back from the amygdale.
در این جا به معنای خم شدن است.

چرخشی

روی نمودار بردن نمره

منحنی . انحنا

پیچ و تاب خوردن

به عنوان مثال:
The road curves to the left and to the right

منحنی

در مورد اندام آدم، چاق و چله ، گوشتالو، خیکی، تپل و موپلی.


کلمات دیگر: