کلمه جو
صفحه اصلی

frame


معنی : قاب، اسکلت، چهارچوب، قاعده، چارچوب، سفت کاری، ساختمان، بدن، تنه، بیان کردن، تنظیم کردن، قاب کردن، قاب گرفتن، چارچوب گرفتن
معانی دیگر : بدنه، استخوان بندی (ساختمان و پل و غیره)، هیکل، اندام، پیکر، جثه، چارچوبه، فرتورجا، (نجاری) چارچوب (در یا پنجره و غیره)، هر ماشین یا ابزاری که بر چارچوبی قرار گرفته باشد، زمینه، روحیه، وضع، (خانه) چوبی، دارای اسکلت چوبی، تدوین کردن، ساختن، انشا کردن، گفتن، تعدیل کردن، (حقوق - عامیانه - شهادت یا مدرک و غیره ی دروغین دادن به منظور گناهکار جلوه دادن آدم بیگناه) تقصیرکار جلوه دادن، پرونده سازی کردن، پاپوش درست کردن، توطئه کردن، پاپوش سازی، (در اصل - هر چیزی که از پهلوی هم گذاری بخش های مختلف طبق طرح معینی درست شده باشد) ساختمان، سازه، ساختار، نظام، (اتومبیل) چارچوب (که شاسی برآن سوار است)، اسکلت ماشین، (عینک) شاخ، دور عینک، قاب عینک، نظام موجود، حکومت وقت، (فلیم سینما) قاب، (تلویزیون) تصویر، (بیلیارد و پول و بولینگ) یک دوره بازی، (کشتی سازی) اسکلت کشتی، (مهجور) موجب شدن، باعث شدن، قالب، کالب، (مهجور) رفتن، ادامه دادن، جانشین شدن، (ریاضی) کنج، دستگاه مختصات، طرح کردن، فرمول، منطق

انگلیسی به فارسی

قاب، چارچوب، قاب کردن


قاب کردن، قاب گرفتن، چارچوب گرفتن، طرح کردن،تنظیم کردن، بیان کردن، فرمول، قاعده، منطق، اسکلت،ساختمان، چهارچوب، تنه، بدن، پاپوش درست کردن


فریم، قاب، چارچوب، چهارچوب، اسکلت، ساختمان، تنه، قاعده، بدن، سفت کاری، قاب کردن، قاب گرفتن، تنظیم کردن، چارچوب گرفتن، بیان کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a supporting structure made of parts that are joined together.
مترادف: framework, skeleton, structure
مشابه: case, chassis, substructure, support, underpinning

- a car frame
[ترجمه ترگمان] یک بدنه خودرو
[ترجمه گوگل] قاب ماشین
- a house frame
[ترجمه ترگمان] قاب یک خانه
[ترجمه گوگل] قاب خانه

(2) تعریف: a rim or border that encloses.
مترادف: casing, framework
مشابه: border, case, edging, margin, outline, rim

- a picture frame
[ترجمه ترگمان] قاب عکس
[ترجمه گوگل] یک قاب عکس

(3) تعریف: general structure or form.
مترادف: framework, outline
مشابه: fabric, form, lay, mold, shape, skeleton, structure

- the frame of the argument
[ترجمه ترگمان] چارچوب بحث
[ترجمه گوگل] قاب استدلال

(4) تعریف: the body, esp. the human body, in regard to its build or structure; physique.
مترادف: build, form, physique, skeleton
مشابه: figure, shape, size

(5) تعریف: a specific state or condition, esp. mental.
مترادف: disposition, state
مشابه: humor, makeup, mood, outlook, spirit

- frame of mind
[ترجمه ترگمان] قالب ذهنی
[ترجمه گوگل] قاب ذهن
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: frames, framing, framed
(1) تعریف: to put together a supporting frame for.
مترادف: assemble, build, construct

(2) تعریف: to conceive or formulate within a particular shape or for a particular purpose.
مترادف: formulate, shape
مشابه: conceive, draft, form, lay, map, outline, plan

- Let's frame the issues for discussion.
[ترجمه ترگمان] اجازه دهید به موضوعات مربوط به بحث بپردازیم
[ترجمه گوگل] بیایید مسائل را برای بحث و گفتگو بگذاریم

(3) تعریف: to enclose within a rim or border.
مترادف: border
مشابه: edge, enclose, rim

(4) تعریف: (informal) to contrive to lay blame on (someone) unjustly.
مشابه: incriminate, scapegoat

- They framed the innocent man for their crime.
[ترجمه Uncle Artin] آنها جرمشان را گردن مرد بی گناهی انداختند.
[ترجمه ترگمان] اونا برای their پاپوش درست کردن
[ترجمه گوگل] آنها مرد بی گناه را برای جرمشان ساختند

• casing; skeleton; structure; body structure; mood; picture in a film; (internet) data packet that includes header and footer fields that are needed to display data on a physical medium
enclose in a frame (i.e. a picture); contrive false evidence against, set up (slang); construct, build; fashion; formulate
a frame is a structure inside which you can fit something such as a window, door, or picture.
a frame is also an arrangement of bars that give an object its shape and strength.
the frames of a pair of glasses are the wire or plastic part which holds the lenses in place.
if someone has a big or small frame, they have a big or small body.
if you frame a picture or photograph, you put it in a frame.
if you frame something in a particular kind of language, you express it in that way.
if someone frames you, they make it seem that you have committed a crime, although you have not.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] شکل ارائه، چارچوب
[سینما] هریک از تصویرهای روی نوار فیلم - کادر - نسختین کادر - کوچکترین واحد ساختمانی یک فیلم - کادر فیلم سینما - کادر تصویر فیلم - کادر تصویر - یک تصویر واحد / یک کادر فیلم - قاب - تک عکسها - تک عکس - تک تصویر - تصویر واحد در روی یک نوار فیلم / قاب تصویر - اولین نقطه - قاب گیری
[عمران و معماری] قاب - چهارچوب - شاسی - باربست - قالب
[کامپیوتر] قاب، فریم - 1- یکی از تصاویر متوالی در ویدیو یا انیمیشن . وقتی این تصاویر به سرعت یکی پس از دیگری نمایش داده می شوند، احساس حرکت به وجود می آید. 2- ناحیه ای کادربندی شده در یک صفحه ی وب .نگاه کنید به frame HTML . 3- ناحیه ای کادربندی شده که قرار است حاوی متن یا یک گرافیک باشد. - قاب کردن ؛ چارچوب قاب
[برق و الکترونیک] قاب، بدنه، چارچوب - قاب؛ چارچوب 1. تصویر کامل تلویزیونی درلحظه ی معینی از زمان . در سیستم NTSC هر قاب دارای 525 خط افقی است که با آهنگ 30 قاب در ثانیه تکرار می شوند. هر قاب در دو میدان به هم بافته متشکل از 262/5 خط، پویش می شود. 2. تصویر کامل در فیلمهای سینمایی ،برای فیلمهای 35 میلیمتری . در هر ثانیه 24 قاب روی پرده انداخته می شود . 3. ناحیه ای مستطیلی که در سیستمهای نمابر، ابعاد تصویر کپی را مشخص می کند. پهنای قاب نمابر، پهنای خط موجود و آن به میزان مورد استفاده بستگی دارد .
[مهندسی گاز] قاب، چهارچوب، قاب گرفتن، طرح کردن
[زمین شناسی] قالب، کادریک عکس یا تصویر مجزا
[نساجی] دستگاه - ماشین - وسیله
[ریاضیات] چارچوب، اسکلت بندی، بدنه، تنه، شاسی، قفسه، قاب
[معدن] قاب (معادن زیرزمینی)
[پلیمر] قاب، کلاف، چهارچوب
[روانپزشکی] چهار چوب، تنه در هوش مصنوعی، یک سری عناصر ثابت تعیین کننده موقعیت.
[آمار] چارچوب
[سینما] کادرگیری

مترادف و متضاد

Antonyms: destroy, raze


skeleton, casing


قاب (اسم)
case, frame, plate, pan, patina, patine

اسکلت (اسم)
frame, skeleton, chassis, staging

چهارچوب (اسم)
frame, cratch, doorpost, doorjamb, window frame

قاعده (اسم)
formula, principle, rule, frame, regulation, norm, theorem, law, production rule

چارچوب (اسم)
frame, framework

سفت کاری (اسم)
frame

ساختمان (اسم)
make, frame, anatomy, building, construction, structure, erection, skeleton, formation, making, mechanism, standing

بدن (اسم)
frame, body, microcosm, corporality

تنه (اسم)
stock, bulk, frame, stem, body, trunk, corpus, jostle, push, shove

بیان کردن (فعل)
give, express, tell, represent, say, frame, impart, bubble

تنظیم کردن (فعل)
order, adjust, modulate, regulate, redact, formulate, frame, control, regularize, regiment, make out, edit, line up

قاب کردن (فعل)
frame

قاب گرفتن (فعل)
frame

چارچوب گرفتن (فعل)
frame

Synonyms: anatomy, architecture, body, build, cage, carcass, construction, enclosure, fabric, flounce, form, framework, fringe, groundwork, hem, mount, mounting, outline, physique, scaffold, scaffolding, scheme, setting, shell, stage, structure, support, system, trim, trimming, truss, valance


build


Synonyms: assemble, back, border, constitute, construct, encase, enclose, erect, fabricate, fashion, forge, form, institute, invent, lath, make, manufacture, mat, model, mold, mount, panel, produce, put together, raise, set up, shingle


compose, plan


Synonyms: block out, conceive, concoct, contrive, cook up, design, devise, draft, draw up, dream up, form, formulate, hatch, indite, invent, make, make up, map out, outline, prepare, shape, sketch, vamp, write


جملات نمونه

a frame house

خانه‌ی چوبی


1. frame saw
اره ی کمانی

2. a frame house
خانه ی چوبی

3. the frame of a bed
چارچوب تخت خواب

4. the frame of an airplane on which are rivetted sheets of aluminium
چهارچوب هواپیما که روی آن صفحات آلومینیمی پیچ شده است

5. the frame of iranian society
ساختار جامعه ی ایران

6. to frame a constitution
قانون اساسی را تدوین کردن

7. to frame a picture
عکسی را قاب کردن

8. to frame an excuse
بهانه تراشیدن

9. cartidge frame
خشاب،شانه

10. a bad frame of mind
وضع فکری بد

11. a picture frame
قاب عکس

12. his huge frame could not be fitted into any coffin
جثه ی بزرگ او در هیچ تابوتی جا نمی شد.

13. aluminium sheets are riveted to the frame of an airplane's wing
صفحه های آلومینیمی به چهارچوب بال هواپیما پرچ میخ شده اند.

14. strain the canvas tightly over the frame
کرباس نقاشی را تنگ روی چارچوب بکش.

15. i took the door out of its frame
در را از چارچوب درآوردم.

16. the door is hinged securely to the frame
در محکم به چارچوب لولا شده است.

17. a door that is not true to the frame
دری که به چارچوب نمی خورد (درست بسته نمی شود)

18. her stories are all set in a rural frame
همه ی داستان های او دارای زمینه ی روستایی است.

19. We must frame up that picture.
[ترجمه ترگمان]ما باید آن تصویر را با هم تطبیق دهیم
[ترجمه گوگل]ما باید این تصویر را فرمت کنیم

20. The house has a wooden frame faced with brick.
[ترجمه ترگمان]خانه یک قاب چوبی با آجر دارد
[ترجمه گوگل]خانه دارای یک قاب چوبی با آجر است

21. The time frame within which all this occurred was from September 1985 to March 198
[ترجمه ترگمان]چارچوب زمانی که در آن همه این اتفاق افتاد از سپتامبر ۱۹۸۵ تا مارس ۱۹۸
[ترجمه گوگل]فرایند زمانی که همه این اتفاقات رخ داد، از سپتامبر 1985 تا مارس 198 بود

22. The window frame had rotted away completely.
[ترجمه ترگمان]قاب پنجره کاملا محو شده بود
[ترجمه گوگل]قاب پنجره به طور کامل از بین رفته بود

23. This old bed has a copper frame.
[ترجمه ترگمان]این تخت خواب قدیمی دارای یک قاب مسی است
[ترجمه گوگل]این تخت خواب های قدیمی دارای یک قاب مس می باشد

24. It's a frame rucksack with a belt and padded shoulder straps.
[ترجمه ترگمان]این یک کوله پشتی قاب است با یک کمربند و یک تسمه چرمی
[ترجمه گوگل]این یک کوله پشتی قاب با کمربند و کمربند شانه ای است

25. The bed has an iron frame.
[ترجمه ترگمان]تخت خواب یک قاب آهنین دارد
[ترجمه گوگل]تخت دارای قاب آهن است

26. With her lean frame and cropped hair, Lennox had a fashionably androgynous look.
[ترجمه ترگمان]با آن هیکل لاغر و موهای کوتاه و موی کوتاه، نگاه androgynous به هم انداخته بود
[ترجمه گوگل]Lennox با چهره لاغر و موهایش کشیده شده بود و نگاهی به شکل مدوزانه داشت

27. The frame is made of steel.
[ترجمه ترگمان]بدنه از فولاد ساخته شده است
[ترجمه گوگل]قاب ساخته شده از فولاد است

28. The wheel must be aligned with the frame.
[ترجمه ترگمان]گردونه باید با کادر تراز شود
[ترجمه گوگل]چرخ باید با قاب باشد

29. Have you set a time frame for completing the job?
[ترجمه ترگمان]آیا شما یک چارچوب زمانی برای تکمیل کار تنظیم کرده اید؟
[ترجمه گوگل]آیا شما یک دوره زمانی برای تکمیل کار تعیین کرده اید؟

30. I'm going to paint the door frame white.
[ترجمه ترگمان]می خواهم چارچوب در را رنگ کنم
[ترجمه گوگل]من می خواهم به رنگ قاب درب سفید

the frame of an airplane on which are rivetted sheets of aluminium

چهارچوب هواپیما که روی آن صفحات آلومینیمی پیچ شده است


the frame of a bed

چارچوب تختخواب


His huge frame could not be fitted into any coffin.

جثه‌ی بزرگ او در هیچ تابوتی جا نمی‌شد.


a picture frame

قاب عکس


to frame a picture

عکسی را قاب کردن


I took the door out of its frame.

در را از چارچوب درآوردم.


frame saw

اره‌ی کمانی


Her stories are all set in a rural frame.

همه‌ی داستان‌های او دارای زمینه‌ی روستایی است.


a bad frame of mind

وضع فکری بد


to frame a constitution

قانون اساسی را تدوین کردن


to frame an excuse

بهانه تراشیدن


His lips framed the words.

با لبانش الفاظ را بیان می‌کرد.


a law framed to equalize the tax burden

قانونی که برای تعدیل فشار مالیات (بر مردم) تدوین شده است


I am innocent and I have been framed.

من بی‌گناهم و برایم پاپوش درست کرده‌اند.


the frame of Iranian society

ساختار جامعه‌ی ایران


پیشنهاد کاربران

شکل دادن

چارچوب

در چارچوب گذاشتن - در چارچوب بودن

A wooden frame

در اصلاح عمرانی یعنی " قاب "

بُرش
( fps = frame per second )
بُرش در ثانیه

Set up=frameپاپوش درست کردن

محدود کردن، گرفتار کردن، گیر انداختن

قاعده ( rule, principle, norm )

Light frame
سبک وزن، اندام نحیف
He was of light frame

to frame someone = برای کسی پاپوش دوختن
I've been framed = برام پاپوش دوختن.

پاپوش دوختن


تدوین شدن



اسم قابل شمارش :
پاپوش / دسیسه / توطئه =set - up = frame - u

فعل:
To frame someone = to set somebody up= پاپوش دوختن

You framed him
تو براش پاپوش دوختی .

He insists that someone set him up
اون اصرار داره که یکی براش پاپوش دوخته

احاطه کردن، دور چیزی را گرفتن

frame ( عمومی )
واژه مصوب: پیرابند
تعریف: چارچوب

frame someone

to make a person seem to be guilty of a crime when they are not, by producing facts or information that are not true

دسیسه کردن برای کسی، پاپوش دوختن برای کسی


کلمات دیگر: