1. throw the ball against the wall
توپ را به دیوار بزن.
2. throw (fling) dirt at somebody
پشت سر کسی بدگویی کردن
3. throw (or cast) on the scrapheap
دور انداختن
4. throw (or toss) in the sponge
(به ویژه مشت زنی) تسلیم شدن،به شکست خود اعتراف کردن
5. throw (or toss) in the towel
(عامیانه) سپر افکندن،لنگ انداختن،تسلیم شدن
6. throw a monkey wrench into
چوب لای چرخ گذاشتن،کارشکنی کردن
7. throw a monkey wrench into (something)
چوب لای چرخ گذاشتن،خرابکاری کردن
8. throw a wrench into (something)
(چیزی را) مختل کردن،از کار انداختن،خرابکاری کردن
9. throw away
1- دور انداختن 2- حرام کردن،به هدر دادن 3- به بطالت گذراندن
10. throw back
1- جلو پیشرفت (چیزی را) گرفتن 2- (به جهالت یا بی تمدنی و غیره) برگشتن،حرکت قهقرایی کردن
11. throw blame on someone
تقصیر را به گردن کسی گذاشتن
12. throw caution into the wind
احتیاط را کنار گذاشتن،به سیم آخر زدن
13. throw cold water on
دلسرد کردن،توذوق کسی زدن
14. throw cold water on
دلسرد کردن،از شوق انداختن
15. throw down the gauntlet
به مبارزه طلبیدن،نفس کش طلبیدن
16. throw dust in someone's eyes
گمراه کردن،گول زدن
17. throw in
1- (کلاچ یا دنده) گرفتن 2- (برای تشویق خریدار) رایگان دادن 3- افزودن 4- همکاری کردن 5- اوت پرتاب کردن
18. throw in one's lot with somebody
سرنوشت خود را با کسی در آمیختن،شریک شدن (با کسی)
19. throw into a dither
دستپاچه و هراسان کردن،دچار ترس و هیجان کردن
20. throw light on
(موضوع و غیره) روشن کردن،آشکار کردن
21. throw light on something
چیزی را روشن یا آشکار کردن،روشن گری کردن،معلوم کردن
22. throw off
1- دور انداختن،از شر چیزی راحت شدن 2- (ورق بازی) روی میز انداختن،رد کردن 3- رد گم کردن 4- گمراه کردن 5- سردرگم کردن،گیج کردن 6- بیرون کردن،صادر کردن
23. throw on
(با بی دقتی یا شتاب) لباس پوشیدن
24. throw one's hat into the ring
وارد مبارزه شدن،خود را نامزد انتخاباتی کردن
25. throw one's weight around
اعمال نفوذ کردن،از قدرت خود سو استفاده کردن
26. throw one's weight around
از نفوذ و قدرت خود سواستفاده کردن
27. throw oneself at someone
برای جلب محبت یا عشق کسی سخت کوشیدن
28. throw oneself into
(با حرارت و پشتکار) به کاری پرداختن،دست به کار شدن
29. throw oneself on (or upon) someone
دست به دامن کسی شدن
30. throw open
1- (ناگهان وکاملا) باز کردن،(در و غیره) چهار تاق کردن 2- رفع محدودیت کردن
31. throw out
1- دور انداختن 2- (به زور) بیرون کردن،اخراج کردن 3- بیرون دادن 4- (اشاره و غیره) کردن 5- (کلاچ) رها کردن
32. throw over
1- دست برداشتن،رها کردن،صرفنظر کردن 2- (معشوق و همسر و غیره) ترک کردن
33. throw overboard
دور انداختن
34. throw the book at someone
کلیه ی مقررات و تنبیهات را در مورد کسی اجرا کردن،حداکثر مجازات را کردن
35. throw together
1- (با شتاب و بی دقتی) ساختن،سر هم بندی کردن 2- (با هم) آشنا کردن
36. throw up
1- قی کردن،بالا آوردن،استفراغ کردن 2- صرفنظر کردن،رها کردن 3- (با شتاب) ساختن،برپا کردن
37. throw up one's hands
دل کندن (از چیزی)،ماـیوس شدن،چشم از چیزی پوشیدن
38. don't throw your banana peel in the street!
پوست موز را در خیابان نیانداز!
39. don't throw your garbage out of the window
زباله ی خود را از پنجره به بیرون نیاندازید.
40. his throw was too high
پرتاب (توپ توسط) او خیلی بلند بود.
41. snakes throw their skins
مار پوست می اندازد.
42. to throw a glance at something
به چیزی نظر افکندن
43. to throw a mean curve in baseball
در بیس بال،پرتاب توپ به گونه ای که گرفتن آن مشکل باشد
44. to throw a shadow on something
بر چیزی سایه افکندن
45. to throw a tantrum
بد خلقی کردن،گریه زاری کردن
46. to throw into a panic
هراس زده کردن
47. to throw into disarray
نابسامان کردن
48. to throw off balance
دستخوش عدم توازن کردن
49. to throw reinforcements into a battle
نیروی کمکی به نبرد فرستادن
50. to throw right-handed
با دست راست پرتاب کردن
51. to throw the baby out with the bathwater
(عامیانه) تر و خشک را با هم سوزاندن،(به خاطر عجله یا تعصب و غیره) چیز خوب را به همراه چیزهای بد از دست دادن
52. a free throw basket
به دست آوردن یک پوان (در اثر پرتاب آزاد توپ به داخل حلقه)
53. an underhand throw
پرتاب از زیر
54. an underhanded throw
پرتاب (توپ) از زیر
55. a stone's throw
فاصله ی کم،در نزدیکی
56. modern poetry tries to throw off the trammels of tradition
شعر نو سعی می کند که پابندهای سنت را دور بیاندازد.
57. nato is ready to throw an air umbrella over europe
ناتو آماده است که اروپا را زیر پوشش هوایی قرار بدهد.
58. we live a stone's throw from the school
ما در نزدیکی مدرسه زندگی می کنیم.
59. have a fit (or throw a fit)
خیلی خشمگین شدن،اعراض کردن،(از شدت خشم و غیره) از خود بی خود شدن،بی تابی کردن
60. we lived within a stone's throw of the school
ما در مجاورت (در فاصله ی پرتاب یک سنگ از) مدرسه زندگی می کردیم.
61. the passer cocked his arm to throw the ball
پاس دهنده دست خود را به منظور پرتاب توپ به عقب برد.
62. first sauté the vegetables and the meat; then throw them in the pot
اول سبزی ها و گوشت را کمی سرخ کن و سپس در دیگ بریز.
63. the professor had a lot of weight to throw around the village
استاد در آن دهکده نفوذ زیادی داشت.
64. people who live in glass houses should not throw stone
اشخاص آسیب پذیر نباید به دیگران حمله کنند،آبگینه فروش نباید سنگ پرانی کند
65. this horse is mean, be careful so that it doesn't throw you
این اسب چموش است،مواظب باش که تو را نیاندازد.