کلمه جو
صفحه اصلی

medium


معنی : وسیله، واسطه، رسانه، محیط کشت، معتدل، نیم پز، متوسط
معانی دیگر : میانگیر، میانی، میانه، بینابین، رسانگر، وسیله (ی رساندن)، (media هم می گویند به صورت مفرد که جمع آن می شود medias) رسانه، (هر ماده یا چیزی که اجسام و غیره در آن زیست یا حرکت کنند) پرگیر، محیط، ملا، (ماده ای که ویروس و ترکیزه و غیره در آن کشت می شود) کشت بوم، (هنر) وسیله ی بیان، (پختن یا سرخ کردن یا کباب کردن گوشت) نه خیلی خام (rare) و نه خیلی پخته (well-done)، درحد وسط، متعادل، احضار کننده ی ارواح مردگان، (آبگونه ای که برای صاف و یکدست کردن رنگ یا رنگیزه به آن افزوده می شود) مایه، تینر، رقیق کننده، طب محیط کشت، میانجی

انگلیسی به فارسی

متوسط، درحد وسط، متعادل، میانجی، معتدل، میانگیر، میانی، میانه، بینابین


رسانه، واسطه، وسیله


(پزشکی) محیط کشت


متوسط، رسانه، محیط کشت، واسطه، وسیله، معتدل، نیم پز


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: media, mediums
(1) تعریف: an intervening substance or agency through which a force is effective.
مترادف: vehicle
مشابه: agency, instrumentality, intermediary, means, mode

- Copper wire is a medium for conducting electricity.
[ترجمه ترگمان] سیم مسی، وسیله ای برای پخش الکتریسیته است
[ترجمه گوگل] سیم مسی یک رسانه برای انجام الکتریسیته است

(2) تعریف: an instrument, means, or agency.
مترادف: instrument, means
مشابه: agency, mechanism, tool, vehicle

- We use money as a medium of exchange.
[ترجمه ترگمان] ما از پول به عنوان یک وسیله مبادله استفاده می کنیم
[ترجمه گوگل] ما از پول به عنوان مبادله ای استفاده می کنیم

(3) تعریف: any one of the means of mass communication, such as television, radio, newspapers, or the like.

- Which medium do you most often go to for news?
[ترجمه ترگمان] شما اغلب برای شنیدن خبرها به کدام رسانه می روید؟
[ترجمه گوگل] کدام رسانه بیشتر به اخبار می آید؟

(4) تعریف: (pl.) newspapers, television, radio, and other means of mass communication collectively (used with a singular or plural verb).
مترادف: communications, mass media, media
مشابه: press

- The media have a strong influence over our thinking.
[ترجمه ترگمان] رسانه ها تاثیر زیادی بر تفکر ما دارند
[ترجمه گوگل] رسانه ها تاثیر زیادی بر اندیشه ما دارند
- The couple's engagement was immediately announced in the media.
[ترجمه ترگمان] نامزدی این زوج بلافاصله در رسانه ها اعلام شد
[ترجمه گوگل] تعامل زن و شوهر بلافاصله در رسانه ها اعلام شد

(5) تعریف: a middle or intermediate thing or condition.
مشابه: intermediary, mean, middle

- There must be a happy medium between what you want to do and what she wants to do.
[ترجمه ترگمان] باید بین کاری که تو می خوای بکنی و کاری که می خواد انجام بده، وجود داشته باشه
[ترجمه گوگل] میان آنچه که می خواهید انجام دهید و آنچه که می خواهید انجام دهید، باید محیطی شاد داشته باشید

(6) تعریف: a means of personal communication or artistic expression.
مشابه: method, mode

- Ansel Adams is an artist whose medium is photography.
[ترجمه ترگمان] انسل آدامز یک هنرمند است که رسانه آن عکاسی است
[ترجمه گوگل] آنسل آدامز هنرمندی است که رسانه آن عکاسی است

(7) تعریف: the natural or social environment in which one lives.
مترادف: element, environment, habitat
مشابه: milieu

(8) تعریف: a person through whom spirits manifest themselves, as in a seance.
مترادف: psychic
مشابه: clairvoyant, necromancer
صفت ( adjective )
• : تعریف: middle or intermediate in size or degree.
مترادف: intermediate, moderate
مشابه: average, mean, middle, middling, modest

- The suspect is a man of medium height.
[ترجمه Yasin] مظنون یک مرد با قد متوسط است
[ترجمه ترگمان] مظنون مردی با قد متوسط است
[ترجمه گوگل] مشکوک یک مرد متوسط ​​است
- I ordered a medium soda.
[ترجمه زهرا] من یک نوشابه متوسط سفارش دادم.
[ترجمه ترگمان] من یه سودا سفارش دادم
[ترجمه گوگل] من یک نوشابه متوسط ​​دادم

• means by which something is accomplished; means of expression; channel of communication; middle man, intermediary; substance or environment through which something is affected; broker; psychic (spiritual)
intermediate in size or degree, not to an extreme; mediocre
if something is of medium size, it is neither large nor small.
if something is of a medium colour, it is neither light nor dark.
a medium is the means that you use to communicate or express something; a formal use.
a medium is also a person who claims to communicate with people who are dead.
see also media.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] 1- میانگیر، میانی، میانه، بینابین 2- رسانگر، وسیله (ى رساندن ) 3- (media هم می گویند به صورت مفرد که جمع آن می شود medias) رسانه 4- (هر ماده یا چیزى که اجسام و غیره در آن زیست یا حرکت کنند) پرگیر، محیط، ملا
[سینما] قالب بیانی - رسانه
[عمران و معماری] متوسط - محیط - واسطه - میانی
[کامپیوتر] رسانه 1. ماده ای که برای ذخیره اطلاعات به کار می رود. دیسکهای مغناطیسی، نوارها و دیسکهای نوری ف نمونه ی رسانه های ذخیره هستند . 2. روشی برای ارائه ی اطلاعات به کار بر کامپیوتر ف بینایی یک رسانه و صوت رسانه ای دیگری است . سیستمهای چند رسانه ای تصویر و صوت را ترکیب می کنند . جمع آن media ( رسانه ها ) است. - وسیله ؛ واسط ؛ رسانه
[برق و الکترونیک] متوسط
[زمین شناسی] متوسط، حد میانه
[بهداشت] محیط کشت
[نساجی] متوسط
[ریاضیات] دنده ی متوسط، رابط، محیط، پیرامون، متوسط، واسطه، وسیله، معتدل، میانجی، رسانه
[خاک شناسی] متوسط
[پلیمر] میانی، رسانه، محیط، متوسط
[آب و خاک] محیط، واسطه، متوسط

مترادف و متضاد

midway, average


وسیله (اسم)
instrument, handle, recourse, makeshift, organ, appliance, medium, facility, inducement, make-do

واسطه (اسم)
medium, go-between, middleman, inductor

رسانه (اسم)
medium, vehicle

محیط کشت (اسم)
medium

معتدل (صفت)
liberal, modest, moderate, medium, mild, well-proportioned, temperate, middle-of-the-road, pinkish, soft-spoken

نیم پز (صفت)
medium

متوسط (صفت)
mean, tolerable, normal, average, medium, intermediate, middle, mediocre, medial, middling, run-of-the-mill

Synonyms: common, commonplace, fair, fairish, intermediate, mean, medial, median, mediocre, middle, middling, moderate, neutral, normal, ordinary, par, passable, popular, run-of-the-mill, so-so, standard, tolerable


Antonyms: extreme


means, mode


Synonyms: agency, agent, avenue, channel, clairvoyant, factor, form, instrument, instrumentality, intermediate, measure, mechanism, ministry, organ, psychic, seer, tool, vehicle, way


atmosphere, setting


Synonyms: ambience, ambient, climate, conditions, element, habitat, influences, milieu, surroundings


area of artistic expression


Synonyms: art, drama, interpretation, manifestation, mark, music, painting, revelation, sculpture, speech, writing


جملات نمونه

1. medium temperature
حرارت میانین (نه زیاد نه کم،متعادل)

2. medium artillery
(توپ جنگی با کالیبر بین 105 تا 155) توپخانه ی میان پرازه

3. medium bomber
(هواپیما) بمب افکن میان سنگین (در برابر: بمب افکن سبک light bomber و بمب افکن سنگین heavy bomber)

4. medium of instruction
زبانی که با آن تدریس انجام می شود

5. low and medium income groups
گروه هایی با درآمد پایین و متوسط

6. only per medium of an expanded consumption
فقط از راه بسط مصرف

7. a man of medium height
مردی میان بالا

8. she chose the medium of print to express her beliefs
او برای بیان عقاید خود از رسانه ی مطبوعات انتقاد می کرد.

9. copper is a good medium for conducting heat
برای رساندن حرارت،مس وسیله ی خوبی است.

10. try to find the medium between prodigality and stinginess
بکوش تا میانگیر (حدفاصل) ولخرجی و خست را بیابی.

11. poetry is the most effective medium of expression
شعر موثرترین وسیله ی ابراز احساسات است.

12. sound also travels through the medium of water
صدا در پرگیر آب هم حرکت می کند.

13. the radio is an effective medium for advertising
برای آگهی کردن رادیو رسانه ی خوبی است.

14. he writes articles, but his favorite medium of expression is poetry
او مقاله می نویسند ولی بیانگر محبوب او شعر است.

15. viruses grew faster in a sugar medium
ویروس ها در کشت بوم قنددار تندتر رشد کردند.

16. for a fish water is the natural medium
محیط طبیعی برای ماهی آب است.

17. not everyone can arrive at a happy medium
همه کس نمی تواند به میانه روی خرسندی انگیز برسد.

18. to them the church was the only medium of god's revelation
برای آنها کلیسا یگانه رسانگر تجلی خدا بود.

19. There are three sizes-small, medium and large.
[ترجمه ترگمان]سه اندازه کوچک، متوسط و بزرگ وجود دارد
[ترجمه گوگل]سه اندازه وجود دارد: کوچک، متوسط ​​و بزرگ

20. Commercial television is an effective medium for advertising.
[ترجمه ترگمان]تلویزیون تجاری یک رسانه موثر برای تبلیغات است
[ترجمه گوگل]تلویزیون تجاری رسانه ای موثر برای تبلیغات است

21. A medium dose produces severe nausea within hours.
[ترجمه ترگمان]مقدار متوسط در عرض چند ساعت حالت تهوع شدید ایجاد می کند
[ترجمه گوگل]دوز متوسط ​​باعث تهوع شدید در عرض چند ساعت می شود

22. I like the happy medium of working hard during the week and enjoying myself at weekends.
[ترجمه ترگمان]من محیط شاد کار را در طول هفته دوست دارم و در تعطیلات آخر هفته از خودم لذت می برم
[ترجمه گوگل]من دوست دارم محیط شاد برای کار سخت در طول هفته و لذت بردن از خودم در آخر هفته

23. He used the medium of radio when he wanted to enlist public support or reassure the citizenry.
[ترجمه ترگمان]او زمانی که می خواست از رادیو استفاده کند، از رادیو استفاده کرد یا به شهروندان اطمینان خاطر داد
[ترجمه گوگل]او از رسانه های رادیویی استفاده می کرد که می خواست از حمایت عمومی حمایت کند یا شهروندان را اطمینان دهد

24. My hairdryer has three settings - high, medium and low.
[ترجمه ترگمان]hairdryer من دارای سه تنظیمات سطح بالا، متوسط و پایین است
[ترجمه گوگل]سشوار من دارای سه تنظیم - بالا، متوسط ​​و کم است

25. A T-shirt can be an excellent medium for getting your message across.
[ترجمه ترگمان]یک تی شرت می تواند یک وسیله عالی برای دریافت پیام شما باشد
[ترجمه گوگل]تی شرت می تواند یک رسانه عالی برای دریافت پیام شما باشد

26. I still aim to strike a happy medium between producing football that's worth watching and getting results.
[ترجمه ترگمان]من هنوز قصد دارم تا یک محیط شاد را بین تولید کننده فوتبال که ارزش تماشا کردن و کسب نتیجه را دارد، بزنم
[ترجمه گوگل]من هنوز هم قصد دارم یک محیط شاد بین تولید فوتبال که ارزش تماشای آن و نتایج را دارد، هدف قرار دهم

Copper is a good medium for conducting heat.

برای رساندن حرارت، مس وسیله‌ی خوبی است.


To them the church was the only medium of God's revelation.

برای آن‌ها کلیسا یگانه رسانگر تجلی خدا بود.


The radio is an effective medium for advertising.

برای آگهی ‌کردن رادیو رسانه‌ی خوبی است.


Sound also travels through the medium of water.

صدا در پرگیر آب هم حرکت می‌کند.


For a fish water is the natural medium.

محیط طبیعی برای ماهی آب است.


Viruses grew faster in a sugar medium.

ویروس ها در کشت بوم قنددار تندتر رشد کردند.


She chose the medium of print to express her beliefs.

او برای بیان عقاید خود از رسانه‌ی مطبوعات انتقاد می‌کرد.


He writes articles, but his favorite medium of expression is poetry.

او مقاله می‌نویسند؛ ولی بیانگر محبوب او شعر است.


Poetry is the most effective medium of expression.

شعر مؤثرترین وسیله‌ی ابراز احساسات است.


How would you like your meat? well-done or medium?

گوشتت را چه‌طوری دوست داری؟ خیلی پخته یا نیم‌پز؟


a medium-sized school

مدرسه‌ای که نه کوچک است نه بزرگ/ مدرسه‌ای متوسط


medium temperature

حرارت متوسط (نه زیاد نه کم، متعادل)


Not everyone can arrive at a happy medium.

همه‌کس نمی‌تواند به میانه‌روی خرسندبرانگیز برسد.


a man of medium height

مردی میان بالا


low and medium income groups

گروه‌هایی با درآمد پایین و متوسط


اصطلاحات

medium artillery

(توپ جنگی با کالیبر بین 105 تا 155) توپخانه‌ی میان‌پرازه


medium bomber

(هواپیما) بمب‌افکن میان سنگین (در برابر: بمب‌افکن سبک light bomber و بمب‌افکن سنگین heavy bomber)


medium of instruction

زبانی که با آن تدریس انجام می‌شود.


پیشنهاد کاربران

Cooked not a little , not a lot
به حد کافی و متوسط پخته شده

1 - رسانه
2 - متوسط
3 - محیط
Elastic medium
محیط قابل ارتجاع ( مثل هوا یا آب که حجمش تغییر میکنه با اعمال فشار )

میانجی

متوسط ؛ وسیله , روش ؛ نیم پز ( گوشت )

# a medium‑sized book
# a boy of medium height
# Radio is a communication medium
# We use money as a medium of exchange
# They told the story through the medium of dance
# Would you like your steak rare, medium, or well‑done?

medium ( زیست شناسی - میکرب شناسی )
واژه مصوب: محیط
تعریف: ← محیط کشت

متوسط

نیمه پز

واسطه روحی

متوسط . نیم پز

رسانه ( دیداری، شنیداری )

معتدل

متوسط ، سایز متوسط

cooked not a little, not a lot

واژه ی medium یا مدیُم ریشه در اوستا دارد

cooked not a little not a lot
متوسط پخته شده نه خیلی زیاد و نه خیلی کم


در شیمی:محلولو محیط معنی می دهد

1. متوسط
2. جمع media به معنی رسانه ها

احظار ارواح

حد متوسط ( در مورد مو و لباس )

در هنر، ابزار کار را می گویند. مانند رنگ روغن یا اکرلیک و. . .

وسیله و واسطه ای برای منحرف ساختن ذهن، رسانه ( دیداری، شنیداری )

وسیله
روش

محیط ( در مخابرات )

محیط
در الکترومغناطیس کاربرد دارد

محیط کشت

محیط
در الکترومغناطیس

محیط کشت
در شیمی و زیست شناسی

متوسط، رسانه ( جمع: media )

میان دار_ میان گیر_ واسطه

۱. حد متوسط / متوسط
۲. ابزار / وسیله
EXAMPLE : I take a medium size in clothes
من در لباس ها ٬ سایز متوسط می خرم .

همچنین به کسانی گفته میشه که روح احضار می کنن و یا مثلا جن گیری می کنن

واسطه روحی یا مدیوم به معنی شخصی با توانایی روحی بالا برای برقراری ارتباط با ارواح و جهان فراطبیعی است

واسطه ( برای هر کاری )


کلمات دیگر: