کلمه جو
صفحه اصلی

relief


معنی : کمک، تسکین، ترمیم، جبران، اعانه، برجستگی، بر جسته کاری، اسودگی، راحتی، جانشین، رسایی، ازادی، فراغت، حجاری برجسته، گره گشایی، اسایش خاطر، تشفی، خط بر جسته، رفع نگرانی، تسکینی
معانی دیگر : آرام سازی، فرونشانی، دلداری، دل آسایی، آرامش، امداد، پشتیبانی، یاری، هرزید، پایمردی، آسان سازی، تحمل پذیرسازی، کاهش (مالیات یا فشار یا ظلم وغیره)، تعویض، عوض، گهولیدن، (ادبیات) مغایرت، ناهمگونی، ( بیس بال ) بازیکن ذخیره، کمکی، امدادی، (معماری - تندیس گری) برجسته کاری، نقش برجسته (مقایسه شود با: bas-relief)، (حقوق) عارض شدن (در دادگاه انصاف)، عرض حال، (نقاشی) تمایز رنگ ها، برجسته نمایی، (زمین شناسی - نابرابری های زمین از نظر ارتفاع ) پستی و بلندی، فراز سنگ، ( نقشه ی جغرافی) برجستگی نمایی، (چاپ) برجسته (letterpress هم می گویند)

انگلیسی به فارسی

اسودگی، راحتی، فراغت، آزادی، اعانه، کمک، امداد،رفع نگرانی، تسکین، حجاری برجسته، خط بر جسته، برجسته کاری، تشفی، ترمیم، اسایش خاطر، گره گشایی،جبران، جانشین، تسکینی


تسکین، کمک، راحتی، جبران، برجستگی، اعانه، ترمیم، فراغت، جانشین، حجاری برجسته، اسودگی، گره گشایی، رسایی، اسایش خاطر، تشفی، بر جسته کاری، خط بر جسته، رفع نگرانی، ازادی، تسکینی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the ease resulting from the removal of pain, distress, or anxiety.
مترادف: easement
متضاد: dismay, horror
مشابه: appeasement, letdown, rest

(2) تعریف: a means of gaining such ease.
مترادف: deliverance, delivery, liberation, release, rescue, salvation

(3) تعریف: assistance given to those in need.
مترادف: aid, assistance, succor
مشابه: comfort

(4) تعریف: a person or persons temporarily taking over the duties of others.

- Our relief finally arrived.
[ترجمه ترگمان] سرانجام آرامش ما به پایان رسید
[ترجمه گوگل] امیدوارم نهایت لذت را ببریم

(5) تعریف: something acting as a pleasant diversion.
مترادف: distraction, diversion
اسم ( noun )
(1) تعریف: the projection of forms or figures from a background surface, as on certain types of maps.
مترادف: projection, relievo

(2) تعریف: prominence or distinctness resulting from contrast.

- His acting stood out in relief against the rest of the cast.
[ترجمه ترگمان] رفتارش با بقیه بازیگرها در آرامش بود
[ترجمه گوگل] بازیگری او در برابر سایر بازیگران نقش مهمی ایفا کرد

• easement, alleviation; liberation, release; support provided to the needy; embossment, sculpture in which the forms project outward from the surface; aid, assistance; person who fills the role of another
if you feel relief, you feel glad because something unpleasant has not happened or has stopped.
relief is also money, food, or clothing that is provided for people who are very poor or hungry.

دیکشنری تخصصی

[مهندسی گاز] کم کردن، خلاص کردن، انداختن فشار
[حقوق] خواسته، جبران خسارت، ابراء از تعهد
[نساجی] کاستن - خلاص کردن
[ریاضیات] آزادی، تیز کردن ابزار، کاستن فشار، خلاص کردن، رهایی، خلاصی
[خاک شناسی] پستی وبلندی
[آب و خاک] پستی و بلندی جزئی،ناهمواری

مترادف و متضاد

کمک (اسم)
support, accommodation, hand, adjoint, aid, service, help, assistance, helping, helper, assistant, succor, adjutant, subservience, avail, mate, relief, seconder, subserviency, furtherance, helpmeet, succorer

تسکین (اسم)
conciliation, placation, appeasement, mollification, relief, alleviation, sedation, palliation, solace, assuagement

ترمیم (اسم)
recovery, amendment, relief, restoration

جبران (اسم)
back, recovery, recoupment, relief, rectification, amends, compensation, restitution, recompense, reprisal, atonement, quid pro quo

اعانه (اسم)
bounty, benefit, contribution, relief, handout, subsidy, subvention

برجستگی (اسم)
jut, relief, eminence, knob, swell, boss, prominence, salience, saliency, ness, eminency, flange, notability

بر جسته کاری (اسم)
relief, boss, relievo, fretwork

اسودگی (اسم)
relief, ease, repose, tranquility, leisure, comfort, convenience, vacation

راحتی (اسم)
relief, easement, convenience

جانشین (اسم)
standby, substitute, deputy, relief, vicar, vicegerant, surrogate, successor, locum tenens, succedaneum, succeeder

رسایی (اسم)
reach, range, relief, distinctness

ازادی (اسم)
release, emancipation, immunity, option, liberty, toleration, relief, freedom, independence, freeness, manumission

فراغت (اسم)
rest, relief, leisure, rescue, obviation, leisure time

حجاری برجسته (اسم)
relief

گره گشایی (اسم)
relief

اسایش خاطر (اسم)
security, relief, tranquility, tranquillity

تشفی (اسم)
relief

خط بر جسته (اسم)
relief, stereometric line

رفع نگرانی (اسم)
relief

تسکینی (صفت)
relief

remedy, aid; relaxation


Synonyms: abatement, allayment, alleviation, amelioration, appeasement, assistance, assuagement, balm, break, breather, cheer, comfort, comforting, consolation, contentment, cure, deliverance, diversion, ease, easement, extrication, fix, hand, happiness, help, letup, lift, lightening, load off one’s mind, maintenance, mitigation, mollification, palliative, quick fix, refreshment, release, remission, reprieve, respite, rest, restfulness, satisfaction, softening, solace, succor, support, sustenance


Antonyms: damage, hurt, injury, pain


جملات نمونه

1. relief measures during a famine
اقدامات امدادی در دوران قحطی

2. relief road
(انگلیس) راه کمکی (که از جاهای شلوغ رد نمی شود)،راه فشارکاه و کنار گذر

3. a relief driver
راننده ی کمکی

4. a relief pitcher
پرتابگر زاپاس ( یا امدادی)

5. comic relief
صحنه ی شاد (در نمایش جدی)

6. earthquake relief
امداد به زلزله زدگان

7. tax relief for the poor
کاهش مالیات مسکینان

8. the relief of a sentry
جای نگهبان پیشین را گرفتن

9. the relief of the commanding officer was certain
تعویض افسر فرمانده حتمی بود.

10. in relief
برجسته کاری شده،برجسته،برجسته نما

11. on relief
دریافت کننده ی کمک دولتی (به خاطر بیکاری یا فقر و غیره)

12. provide relief for
یاری دادن به،کمک تدارک دیدن،کمک کردن

13. the earthquake relief fund
صندوق کمک به زلزله زدگان

14. bring into relief
برجسته نما کردن،چشمگیر کردن،نمایان کردن،هویدا کردن

15. a profile in relief
نیمرخ برجسته

16. a sigh of relief
نفس راحت

17. it was a relief to take off those tight shoes
در آوردن آن کفش های تنگ مرا راحت کرد.

18. she is on relief
او از دولت اعانه می گیرد.

19. hassan uttered a sigh of relief
حسن نفس راحتی کشید.

20. that news gave him great relief
آن خبر به او آرامش فراوانی داد.

21. go (or come) to the relief of (someone)
به کمک (کسی) رفتن (یا آمدن)

22. this medicine is prescribed for the relief of sore throat
این دارو برای تسکین گلو درد تجویز می شود.

23. food and fresh troops were sent to the relief of the besieged city
برای یاری به شهر محاصره شده خواربار و سرباز تازه نفس گسیل شد.

24. we were lost in the desert with no relief in sight
در صحرا گم شده بودیم و از کمک خبری نبود.

25. We made a contribution to the famine relief fund.
[ترجمه ترگمان]ما سهم خود را در صندوق اعانه قحطی اعلام کردیم
[ترجمه گوگل]ما به صندوق امداد قحطی کمک کردیم

26. Afterwards I felt a great sense of relief.
[ترجمه ترگمان]بعد از آن احساس آرامش کردم
[ترجمه گوگل]بعد از آن حس احساس خوبی از خود احساس کردم

27. They made no plea for relief.
[ترجمه ترگمان]هیچ بهانه ای برای تسکین دادن نداشتند
[ترجمه گوگل]آنها تقاضای تسکین نکردند

28. The agency says international relief agencies also have pitched in.
[ترجمه ترگمان]این خبرگزاری می گوید که نهاده ای امدادی بین المللی نیز در این برنامه شرکت کرده اند
[ترجمه گوگل]آژانس می گوید که سازمان های امدادرسانی بین المللی نیز در آن حضور دارند

29. Most of the relief work was done by volunteers.
[ترجمه ترگمان]اکثر کاره ای امدادی توسط داوطلبان انجام شد
[ترجمه گوگل]اکثر کارهای امداد توسط داوطلبان انجام شد

30. The drug gives some relief from pain.
[ترجمه ترگمان]دارو از درد تسکین پیدا می کند
[ترجمه گوگل]این دارو درد را تسکین می دهد

That news gave him great relief.

آن خبر به او آرامش فراوانی داد.


It was a relief to take off those tight shoes.

درآوردن آن کفش‌های تنگ مرا راحت کرد.


This medicine is prescribed for the relief of sore throat.

این دارو برای تسکین گلودرد تجویز می‌شود.


earthquake relief

امداد به زلزله‌زدگان


We were lost in the desert with no relief in sight.

در صحرا گم شده بودیم و از کمک خبری نبود.


Food and fresh troops were sent to the relief of the besieged city.

برای یاری به شهر محاصره شده خواربار و سرباز تازه نفس گسیل شد.


tax relief for the poor

کاهش مالیات مسکینان


the relief of a sentry

جای نگهبان پیشین را گرفتن


The relief of the commanding officer was certain.

تعویض افسر فرمانده حتمی بود.


comic relief

صحنه‌ی شاد (در نمایش جدی)


a relief pitcher

پرتابگر زاپاس ( یا امدادی)


a relief driver

راننده‌ی کمکی


relief measures during a famine

اقدامات امدادی در دوران قحطی


a profile in relief

نیمرخ برجسته


She is on relief.

او از دولت اعانه می‌گیرد.


اصطلاحات

bring into relief

برجسته‌نما کردن، چشمگیر کردن، نمایان کردن، هویدا کردن


go (or come) to the relief of (someone)

به کمک (کسی) رفتن (یا آمدن)


in relief

برجسته‌کاری‌شده، برجسته، برجسته‌نما


on relief

دریافت‌کننده‌ی کمک دولتی (به‌خاطر بیکاری یا فقر و غیره)


provide relief for

یاری دادن به، کمک تدارک دیدن، کمک کردن


relief road

(انگلیس) راه کمکی (که از جاهای شلوغ رد نمی‌شود)، راه فشارکاه و کنار‌گذر


پیشنهاد کاربران

Relief گذشته واژهrelive هست

Relive=reduce

نقش برجسته

کمک کردن - تسکین دادن

Relief out
امداد رسانی - یاری کردن

relieve :::راحت کردن ، راحت شدن

relief :::::: راحتی ، احساس راحتی ، امدادی

comfort::: راحتی

comfortable ::::راحت

رهایی

Sigh of relief
اه اخیش کشیدن

رها شدن

کاهش.
Sanctions relief
کاهش تحریم ها

such a relief : آخیییییی راحت شدم

خوشحال از شانس آوردن، تسلی ی خاطر

خیال آسوده

آسودگی خاطر

جبران خسارت ( حقوقی )

نفر جایگزین برای ادامه یک فعالیت شغلی

خاطر ایی آسوده،
خیالی راحت،
خیالی آسوده،


He beamed with relief
با خاطر یی آسوده لبخند زد.


تسکین = التیام [مترادف]
التیام = علاج شدن؛ بهبود یافتن
علاج شدن = درمان شدن؛ صحت یافتن؛ شفا یافتن
تسکین = درمان؛ درمان شدن

معافیت

آرامش

!!What a relief
آخیییییش، راحت شدم

در خاکشناسی=پستی و بلندی

sanctions relief
برداشت تحریم

Realief=realax یعنی ارامش داشتن - راحت بودن

کلمه relief هم به معنای آسودگی خاطر و هم به معنای کمک ( help ) و معاونت ( assistance ) است. برای مثال: emergency relief program _ relief agency

یارانه ( کمک هزینه ای که به افراد نیازمند داده می شود )

اجابت مزاج

رفع

بهبود

⁦✔️رفع،
⁩آزادی و رهایی

US news
Relief🔎 and reunions in sight as US finally lifts Covid travel restrictions
. . .
On 8 November, the US will ease restrictions that effectively halted tourism and non - essential travel from 33 countries, including the UK, most of Europe and China


کلمات دیگر: