کلمه جو
صفحه اصلی

organize


معنی : درست کردن، سازمند کردن، تشکیل دادن، متشکل کردن، سازمان دادن، تشکیلات دادن، سرو صورت دادن
معانی دیگر : سامان دادن، سازماندهی کردن، ترتیب دادن، مرتب کردن، منظم کردن، تنظیم کردن، (در اتحادیه ی کارگری و غیره) متشکل کردن، سازمان یافتن، سامان یافتن، متشکل شدن

انگلیسی به فارسی

سازمان دادن، متشکل کردن


سازمان دادن، تشکیلات دادن، درست کردن، سرو صورت دادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: organizes, organizing, organized
(1) تعریف: to set in order; arrange in a systematic pattern.
مترادف: arrange, array, order, systemize
متضاد: discompose, disorganize, disturb
مشابه: assort, classify, collocate, coordinate, discipline, dispose, establish, form, line, marshal, methodize, neaten, program, range, rank, sort, straighten, structure, tabulate, tidy

- Now that I've organized my files, I can find what I need more easily.
[ترجمه ملینا] حالا که پرونده هایم را مرتب کردم می توانم چیزی که نیاز دارم را راحت تر پیدا کنم
[ترجمه ARIAN] حالا که پرونده هایمرا مرتب کردم میتوانم چیزی که نیاز دارم را آسان تر پیدا کنم.
[ترجمه ترگمان] حالا که پرونده هام رو مرتب کردم میتونم چیزی که به راحتی نیاز دارم رو پیدا کنم
[ترجمه گوگل] حالا که فایلهای خود را سازماندهی کردم، می توانم آنچه را که به راحتی نیاز دارم پیدا کنم
- The books are organized alphabetically by author's name.
[ترجمه علی] این کتاب ها بر اساس حروف الفبای نام نویسنده مرتب شده اند.
[ترجمه الهه] این کتاب ها براساس نام نویسنده ی انها به ترتیب حروف الفبا مرتب شده
[ترجمه ترگمان] این کتاب ها براساس نام نویسنده به صورت الفبایی اداره می شوند
[ترجمه گوگل] کتاب ها به ترتیب حروف الفبا توسط نام نویسنده ایجاد شده اند

(2) تعریف: to establish or make arrangements for.
مترادف: arrange, establish, set up
متضاد: demolish, disassemble, tear down

- They were determined to organize a union of workers.
[ترجمه ش.] آن ها مصمم بودند که یک اتحادیه ی کارگری تشکیل دهند.
[ترجمه ترگمان] آن ها مصمم بودند که اتحادیه کارگران را سازمان دهی کنند
[ترجمه گوگل] آنها مصمم به سازماندهی اتحاد کارگران بودند
- Who is organizing the festival this year?
[ترجمه paria kitten] چه کسی امسال فستیوال را برنامه ریزی کرده است؟!
[ترجمه علی] چه کسی امسال ترتیب و سازماندهی فستیوال را بر عهده دارد؟
[ترجمه ش.] امسال چه کسی جشنواره را برگزار می کند؟
[ترجمه ترگمان] چه کسی فستیوال امسال را سازماندهی می کند؟
[ترجمه گوگل] چه کسی این جشنواره را سازماندهی می کند؟

(3) تعریف: to build a union among, as workers.
مترادف: unionize
مشابه: consolidate, unify, unite

- Early efforts to organize the workers were crushed by the owners of the factories.
[ترجمه ش.] تلاش های اولیه به منظور ساماندهی کارگران توسط صاحبان کارخانه ها با شکست مواجه شد.
[ترجمه ترگمان] تلاش های اولیه برای سازماندهی کارگران توسط صاحبان کارخانه ها درهم شکسته شد
[ترجمه گوگل] تلاش های اولیه برای سازماندهی کارگران توسط صاحبان کارخانجات خرد شد

(4) تعریف: to enlist the workers of (a business) into a labor union.
مترادف: unionize
مشابه: line

- It took tremendous effort to organize the mines.
[ترجمه ترگمان] سازماندهی مین ها تلاش زیادی به عمل آورد
[ترجمه گوگل] تلاش های زیادی برای سازماندهی معادن انجام شد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: organizable (adj.), organized (adj.)
(1) تعریف: to join together into an effective group or movement.
مترادف: unite
مشابه: ally, associate, collaborate, combine, confederate, cooperate, group, join, mobilize, team up, unionize

- Members of the community are organizing to prevent crime in their neighborhoods.
[ترجمه ترگمان] اعضای این جامعه در حال سازماندهی برای پیش گیری از جرم در محله خود هستند
[ترجمه گوگل] اعضای جامعه برای جلوگیری از جرم در محله های خود سازماندهی می کنند
- Activists encouraged the workers to organize.
[ترجمه ترگمان] فعالان کارگران را تشویق به سازماندهی کردند
[ترجمه گوگل] فعالان کارگران را به سازماندهی تشویق کردند

(2) تعریف: to take on form or structure.
مترادف: form
مشابه: coalesce, coordinate, develop, materialize, originate

- They're studying how these cells organize.
[ترجمه ترگمان] آن ها نحوه سازماندهی این سلول ها را مورد مطالعه قرار می دهند
[ترجمه گوگل] آنها در حال مطالعه چگونگی سازماندهی این سلولها هستند

• arrange, order, systematize; establish, set up; unite; coordinate something; orchestrate, manage; unionize, form a union; organize into a labor union (also organise)
if you organize an activity or event, you make all the arrangements for it.
if you organize things, you put them into order.
when workers or employees organize, they form themselves into a group such as a trade union in order to have more power.
see also organized.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] سازمان دادن، مرتب کردن

مترادف و متضاد

درست کردن (فعل)
right, clean, agree, make, adapt, address, fix, devise, trim, regulate, fettle, organize, gully, make up, weave, build, fashion, concoct, integrate, compose, indite, emend, mend, redd, straighten

سازمند کردن (فعل)
arrange, organize

تشکیل دادن (فعل)
form, organize, found, constitute, vocalize

متشکل کردن (فعل)
unify, form, organize

سازمان دادن (فعل)
organize

تشکیلات دادن (فعل)
structure, organize

سرو صورت دادن (فعل)
organize

arrange, systematize


Synonyms: adapt, adjust, be responsible for, catalogue, classify, codify, combine, compose, constitute, construct, coordinate, correlate, create, dispose, establish, fashion, fit, form, formulate, frame, get going, get together, group, harmonize, lick into shape, line up, look after, marshal, methodize, mold, pigeonhole, put in order, put together, range, regulate, run, see to, settle, set up, shape, standardize, straighten, straighten out, tabulate, tailor, take care of, whip into shape


Antonyms: destroy, disarrange, disorder, disorganize


جملات نمونه

1. to organize an essay
مقاله ای را طرح ریزی کردن

2. to organize one's thoughts
افکار خود را تنظیم کردن

3. to organize the files
پرونده ها را مرتب کردن

4. he has been hired to organize the company from top to bottom
او را اجیر کرده اند که شرکت را سرتاپا سازمان بدهد.

5. their soldiers have retired to organize a fresh attack
سربازان آنها برای سازماندهی به یک حمله ی جدید عقب نشینی کرده اند.

6. the workers have the right to organize
کارگران حق دارند در اتحادیه شرکت کنند.

7. They will organize a Bridge Club.
[ترجمه ترگمان]آن ها یک باشگاه پل را سازمان دهی خواهند کرد
[ترجمه گوگل]آنها پل یک پل را سازمان خواهند داد

8. In the end, we all decided to organize a concert for Easter.
[ترجمه ترگمان]در پایان همه ما تصمیم گرفتیم که کنسرتی را برای عید پاک برگزار کنیم
[ترجمه گوگل]در پایان، همه ما تصمیم به سازماندهی یک کنسرت برای عید پاک کردیم

9. These days we rely heavily on computers to organize our work.
[ترجمه ترگمان]این روزها ما به شدت به کامپیوترها تکیه می کنیم تا کار خود را سازماندهی کنیم
[ترجمه گوگل]این روزها به شدت بر روی رایانه ها تأکید می کنیم تا کار ما را سازمان دهند

10. A committee has been set up to organize social events in the college.
[ترجمه ترگمان]کمیته ای تشکیل شده است تا رویداده ای اجتماعی را در کالج سازماندهی کند
[ترجمه گوگل]یک کمیته برای سازماندهی رویدادهای اجتماعی در کالج تنظیم شده است

11. He has the ability to organize.
[ترجمه ترگمان]او توانایی سازمان دهی را دارد
[ترجمه گوگل]او توانایی سازماندهی دارد

12. We ought to organize more social events.
[ترجمه ترگمان]ما باید حوادث اجتماعی بیشتری تشکیل بدهیم
[ترجمه گوگل]ما باید رویدادهای اجتماعی بیشتری سازمان دهیم

13. Sarah has been enlisted to organize the party.
[ترجمه روژیا ♥] سارابرای سازمان دهی دعوت شده است .
[ترجمه parmis] سارا برای سازمان دهی جشن دعوت شده بود
[ترجمه ترگمان]سارا برای سازماندهی حزب قربانی شده است
[ترجمه گوگل]سارا برای برگزاری این جشنواره دعوت شده است

14. The scientists need to organize themselves and work as a team.
[ترجمه ترگمان]دانشمندان باید خودشان را سازماندهی کنند و به عنوان یک تیم عمل کنند
[ترجمه گوگل]دانشمندان باید خود را سازمان دهند و به عنوان یک تیم کار کنند

15. She is a shining example of how to organize your time.
[ترجمه ترگمان]او یک نمونه درخشان از نحوه سازماندهی زمان خود است
[ترجمه گوگل]او یک نمونه درخشان از چگونگی سازماندهی زمان خود است

16. With blind obedience, I allowed my father to organize my life.
[ترجمه ترگمان]با اطاعت کورکورانه به پدرم اجازه دادم که زندگی مرا سازماندهی کند
[ترجمه گوگل]با اطاعت کور، اجازه دادم که پدرم زندگی من را سازمان دهد

17. The law gives workers the right to organize and bargain collectively.
[ترجمه ترگمان]این قانون به کارگران حق سازماندهی و چانه زنی جمعی را می دهد
[ترجمه گوگل]این قانون کارگران حق سازماندهی و معامله را به طور دسته جمعی می دهد

He organized the army into a modern fighting machine.

او ارتش را به‌صورت یک ماشین جنگی امروزی سازماندهی کرد.


He has been hired to organize the company from top to bottom.

او را اجیر کرده‌اند که شرکت را سرتاپا سازمان بدهد.


They have organized a new political party.

آن‌ها یک حزب سیاسی جدید تشکیل داده‌اند.


Homa organized a great party.

هما مهمانی بزرگی برپا کرد.


The workers' meeting had been organized by the socialists.

گردهمایی کارگران توسط سوسیالیست‌ها ترتیب داده شده بود.


She organized the chairs around the table.

او صندلی‌ها را دور میز چید.


to organize the files

پرونده‌ها را مرتب کردن


to organize one's thoughts

افکار خود را تنظیم کردن


to organize an essay

مقاله‌ای را طرح‌ریزی کردن


The workers have the right to organize.

کارگران حق دارند در اتحادیه شرکت کنند.


The garment industry has been organized for years.

صنف لباس‌دوزی سال‌ها است که جزو اتحادیه است.


a well-organized office

اداره‌ای با سازمان خوب


an organized person

آدم مرتب و منظم


organized crime

تبهکاری سازمان‌دار (سازمان‌یافته)


organized opposition

مخالفت (یا مخالفان) سازمان‌یافته


organized labor

کارگران اتحادیه(ای)


پیشنهاد کاربران

ترتیب دادن ، سازماندهی کردن

to set in order; arrange in a systematic pattern.

To plan or arrange something

ساماندهی ( کردن ) ، سامان گرفتن، صورت دادن/گرفتن

قصد داشتن، درصدد بودن، برنامه ریزی کردن

سر و سامان دادن

سازماندهی کردن

سازماندهی


تشکیل دادن ، ارایش دادن ، مرتب کردن ، سازمان دادن ، تشکیلات دادن ، درست کردن ، سرو صورت دادن ، متشکل کردن ، قانون ـ فقه: تشکیل دادن ، بازرگانی: بازار سازمان یافته ، علوم نظامی: ارایش دادن موضع

organize means plan or arrange an event or activity

سازماندهی، ساماندهی

Organize means plan or arrange an event or activity.

برگرفته از مجموعه کتاب های : English Time 6

who is organizing the conference
organize means : prepare or arrange an activity or event

برگرفته از کتاب : pre intermediate 1. ILI

برپایی، برپا کردن

سازماندهی کردن، تشکیل دادن
Or
It means Plan or arrange an event or activity

Plan or arrang an event or activity

مدیریت کردن

سازمان یافته

ترتیب دادن، سازمان دادن

The kindergarten organizes lots of energetic activities for the kids
مهد کودک فعالیت های پرانرژی زیادی را برای کودکان سامان دهی می کند 🛡🛡

سازماندهی کردن
مرتب و منظم کردن


ساختن ، تشکیل دادن، تشکیلات دادن ، سازماند کردن

سر و سامان پیدا کردن ( vi )

دسته بندی کردن

برگزار کردن ( نمایشگاه و . . . )

سر و شکل دادن

سازمانیدن چیز هایی/کسایی .

to organize a meeting
ملاقاتی را ترتیب دادن


کلمات دیگر: