کلمه جو
صفحه اصلی

materialize


معنی : جامه عمل بخود پوشیدن، مادی کردن، صورت خارجی بخود گرفتن
معانی دیگر : تحقق یافتن، واقعیت یافتن، هست شدن، هستش یافتن، تجسد یافتن، تن مند شدن یا کردن، مادی شدن یا کردن، به صورت ماده درآوردن، (روح را) به صورت جسم ظاهر کردن، ماده گرا کردن، مال پرست نمودن، مال دوست کردن، ناگهان هویدا شدن

انگلیسی به فارسی

مادی کردن، صورت خارجی بخود گرفتن، جامه عمل بخود پوشیدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: materializes, materializing, materialized
(1) تعریف: to take bodily shape and form; come into physical existence.
متضاد: disappear, evanesce, evaporate, vanish
مشابه: appear, emerge, form, loom, rise

- There was nothing there, and then suddenly the alien materialized before our eyes.
[ترجمه ترگمان] هیچ چیز آنجا نبود، و بعد ناگهان آن موجود فضایی جلوی چشم ما ظاهر شد
[ترجمه گوگل] هیچ چیز وجود نداشت، و ناگهان بیگانه قبل از ما چشم پوشی کرد

(2) تعریف: to become fact; be realized.
مترادف: come to pass
متضاد: vanish
مشابه: happen, occur, take place

- It was her plan to become a novelist, but her hopes never materialized.
[ترجمه ترگمان] این نقشه او بود که یک رمان نویس شود، اما امیدهای او هرگز آشکار نشد
[ترجمه گوگل] این طرح او برای تبدیل شدن به یک رمان نویس بود، اما امیدها او هرگز تحقق نیافت
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: materialization (n.)
(1) تعریف: to give shape or form to.
مترادف: actualize, realize, substantiate
مشابه: accomplish, achieve, attain, concretize, effect

(2) تعریف: to endow with material attributes.
مترادف: incorporate
مشابه: incarnate, objectify, personify, reify

• realize; appear suddenly; become reality, become real; cause to appear, produce; regard as matter (also materialise)
if a possible event materializes, it actually happens.

مترادف و متضاد

جامه عمل بخود پوشیدن (فعل)
materialize

مادی کردن (فعل)
materialize

صورت خارجی بخود گرفتن (فعل)
materialize

come into being


Synonyms: actualize, appear, become concrete, become real, become visual, be incarnate, be realized, coalesce, come about, come to pass, corporealize, develop, embody, emerge, entify, evolve, exteriorize, externalize, happen, hypostatize, make real, manifest, metamorphose, objectify, occur, personalize, personify, personize, pragmatize, realize, reify, substantialize, substantiate, symbolize, take form, take place, take shape, turn up, typify, unfold, visualize


جملات نمونه

1. my plans did not materialize
نقشه های من تحقق نیافت.

2. his idea of becoming a writer did not materialize
نقشه ی نویسنده شدن او تحقق نیافت.

3. A rebellion by radicals failed to materialize.
[ترجمه ترگمان]شورش از سوی تندروها نتوانست جامه عمل بپوشد
[ترجمه گوگل]یک شورشی توسط رادیکال ها به وقوع پیوست

4. I don't think her idealistic plans will ever materialize.
[ترجمه ترگمان]فکر نمی کنم نقشه های خیالی او همیشه وجود داشته باشد
[ترجمه گوگل]من فکر نمی کنم طرح های آرمانگرا او تا کنون تحقق یابد

5. The money we had been promised failed to materialize .
[ترجمه ترگمان]پولی که ما قول داده بودیم، اتفاق نیفتاده بود
[ترجمه گوگل]پولی که ما وعده داده بودیم تحقق نیافت

6. He claimed that he could make ghosts materialize.
[ترجمه ترگمان]او ادعا می کرد که می تواند اشباح را ظاهر کند
[ترجمه گوگل]او ادعا کرد که می تواند ارواح را تحقق بخشد

7. Their much vaunted reforms did not materialize.
[ترجمه ترگمان]اصلاحات much آن ها تحقق نیافت
[ترجمه گوگل]اصلاحات شگفت انگیز آنها به وقوع پیوست

8. Our plans did not materialize.
[ترجمه ترگمان]برنامه های ما از بین نرفت
[ترجمه گوگل]برنامه های ما تحقق نیفتاد

9. I don't think his plans will ever materialize.
[ترجمه ترگمان]فکر نمی کنم نقشه هاش هیچ وقت دوباره ظاهر بشه
[ترجمه گوگل]من فکر نمی کنم برنامه هایش برطرف شود

10. Whether or not a fourth Odyssey will materialize depends on factors beyond my control.
[ترجمه ترگمان]این که آیا یک Odyssey چهارم تحقق خواهد یافت، بستگی به عواملی فراتر از کنترل من دارد
[ترجمه گوگل]آیا اودیسه چهارم تحقق یابد یا خیر، بستگی به عوامل فراتر از کنترل من دارد

11. If that return failed to materialize, they would have to dip into their own budgets to repay the loan.
[ترجمه ترگمان]اگر آن بازگشت موفق نشود، آن ها باید برای بازپرداخت این وام به بودجه های خود متوسل شوند
[ترجمه گوگل]اگر این بازگشت نتواند تحقق یابد، مجبور خواهد شد که به وام خود بازپرداخت به بودجه خود بپردازد

12. The train failed to materialize .
[ترجمه ترگمان]قطار نتوانست جامه عمل بپوشاند
[ترجمه گوگل]قطار فاش نشد

13. The promised recovery failed to materialize and unemployment kept on rising.
[ترجمه ترگمان]بهبود وعده داده شده نتوانست عملی شود و بیکاری همچنان در حال افزایش بود
[ترجمه گوگل]بهبود وعده داده نشد و بیکاری در حال افزایش است

14. The radical overhaul of press legislation did not materialize.
[ترجمه ترگمان]اصلاحات اساسی در قوانین مطبوعات تحقق نیافت
[ترجمه گوگل]اصلاح رادیکال قوانین مطبوعات انجام نشد

My plans did not materialize.

نقشه‌های من تحقق نیافت.


پیشنهاد کاربران

بوجود آمدن یا بوجود آوردن

عینیت یافتن، به وقوع پیوستن، محقق شدن، واقعیت یافتن، جامه عمل پوشیدن

To appear

To appear in bodily or physical form



کلمات دیگر: