کلمه جو
صفحه اصلی

mediate


معنی : غیر مستقیم، وسطی، واقع در میان، میانجی گری کردن، وساطت کردن، پا بمیان گذاردن، در میان واقع شدن
معانی دیگر : میانجی شدن، آشتی دادن، (از راه میانجی گری) حل و فصل کردن، پادرمیانی کردن، رساندن، رسان گری کردن، در میان بودن، در وسط قرار داشتن، (نادر) متوسط، حد وسط، میان آیند، میانین، عمل کننده از طریق واسطه یا هر چیزی که در میان باشد، واسطه دار

انگلیسی به فارسی

میانجی، وساطت کردن، میانجی گری کردن، در میان واقع شدن، پا بمیان گذاردن، وسطی، واقع در میان، غیر مستقیم


میانی، وسطی، واقع درمیان، غیر مستقیم، میانجی گری کردن، وساطت کردن، پابمیان گذاردن، درمیان واقع شدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: mediates, mediating, mediated
(1) تعریف: to act as an intermediary in (a dispute) or bring about (an agreement).
مشابه: accord, arbitrate, interpose, moderate, referee, umpire

- The mayor mediated the dispute between the school district and the teachers' union.
[ترجمه ترگمان] شهردار نزاع بین منطقه مدرسه و اتحادیه معلمان را میانجی گری کرد
[ترجمه گوگل] شهردار اختلاف میان ناحیه مدرسه و اتحادیه معلمان را منصوب کرد
- The lawyer mediated the agreement between the two sides.
[ترجمه ترگمان] وکیل موافقتنامه بین دو طرف را میانجی گری کرد
[ترجمه گوگل] وکیل توافق نامه بین طرفین را به توافق رسانده است

(2) تعریف: to act as an agent or means of bringing about, transmitting, or conveying.
مشابه: arrange, negotiate
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to act as an intermediary, as between contending parties.
مترادف: intercede, interpose
مشابه: arbitrate, intermediate, intervene, moderate, negotiate, referee, umpire

- The therapist mediated between the quarreling husband and wife.
[ترجمه فاطمه] درمانگر، بین زن و شوهر در حال نزاع، پادرمیانی کرد.
[ترجمه ترگمان] درمانگر بین زن و همسر خود نزاع کرد
[ترجمه گوگل] درمانگر بین شوهر و همسر نزاع کرده است

(2) تعریف: to occupy a position in the middle.
مشابه: intervene
صفت ( adjective )
مشتقات: mediator (n.)
• : تعریف: involving or effecting by means of an intermediary; not direct.
مشابه: indirect

• intervene; reconciliate, help facilitate peace between two parties in a dispute; act as an intermediary between two parties to help bring about a desired result
of or through an intermediary, dependent on a mediator
if you mediate between two groups, you try to settle a dispute between them.

مترادف و متضاد

غیر مستقیم (صفت)
devious, sinuous, oblique, backstairs, indirect, tortuous, circular, sideway, mediate

وسطی (صفت)
mean, middle, mid, medial, median, centric, mediate

واقع در میان (صفت)
mediate

میانجی گری کردن (فعل)
intercede, mediate

وساطت کردن (فعل)
intercede, mediate

پا بمیان گذاردن (فعل)
interfere, mediate, interpose

در میان واقع شدن (فعل)
mediate

try to bring to an agreement


Synonyms: act as middle, arbitrate, bring to terms, conciliate, deal, go fifty-fifty, intercede, interfere, intermediate, interpose, intervene, make a deal, make peace, meet halfway, moderate, negotiate, propitiate, reconcile, referee, resolve, restore harmony, settle, step in, strike happy medium, trade off, umpire


Antonyms: argue, contend, disagree, fight


جملات نمونه

1. adults mediate culture to children
بزرگسالان فرهنگ را به بچه ها منتقل می کنند.

2. to mediate a mediator must be completely neutral
برای حل و فصل اختلافات،میانجی گر باید بی طرف باشد.

3. There were some mediate contacts between the two countries before their diplomatic relation was established.
[ترجمه ترگمان]میانجی گری بین دو کشور قبل از ایجاد روابط دیپلماتیک بین دو کشور وجود داشت
[ترجمه گوگل]قبل از برقراری روابط دیپلماتیک، میان این دو کشور ارتباطات میانجی وجود داشت

4. Negotiators were called in to mediate between the two sides.
[ترجمه ترگمان]در این میان مذاکره کنندگان برای میانجیگری میان دو طرف فراخوانده شدند
[ترجمه گوگل]مذاکرهکنندگان خواستار میانجیگری میان دو طرف شدند

5. The Secretary-General was asked to mediate in the dispute.
[ترجمه ترگمان]از دبیرکل خواسته شد که در این نزاع میانجی گری نماید
[ترجمه گوگل]از دبیرکل خواسته شد که در اختلافات، میانجی باشد

6. The former president has agreed to mediate the peace talks.
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور سابق با میانجی گری در مذاکرات صلح موافقت کرده است
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور سابق توافق کرده است که مذاکرات صلح را واسطه کند

7. The court was set up to mediate in civil disputes.
[ترجمه ترگمان]دادگاه برای میانجیگری در اختلافات مدنی تشکیل شده است
[ترجمه گوگل]دادگاه برای اختلافات مدنی در اختیار داشت

8. The government must mediate the struggle for water resources.
[ترجمه ترگمان]دولت باید برای منابع آب میانجیگری کند
[ترجمه گوگل]دولت باید مبارزه برای منابع آب را به عهده بگیرد

9. An independent body was brought in to mediate between staff and management.
[ترجمه ترگمان]یک نهاد مستقل برای میانجی گری بین کارکنان و مدیریت آورده شد
[ترجمه گوگل]یک نهاد مستقل به میانجیگری میان کارکنان و مدیریت وارد شد

10. The lawyer has been appointed to mediate between the employers and the union leaders.
[ترجمه ترگمان]وکیل برای میانجی گری بین کارفرمایان و رهبران اتحادیه منصوب شده است
[ترجمه گوگل]وکیل منصوب شده است تا میان کارفرمایان و رهبران اتحادیه میانجی قرار گیرد

11. He used technology to mediate between conflicting political goals.
[ترجمه ترگمان]او از تکنولوژی برای میانجی گری بین اهداف سیاسی متناقض استفاده کرد
[ترجمه گوگل]او تکنولوژی را برای میانجی میان اهداف سیاسی متضاد استفاده کرد

12. Any financial system exists to mediate between those who wish to lend money and those who wish to borrow it.
[ترجمه ترگمان]هر نظام مالی برای میانجی گری بین کسانی که می خواهند پول قرض کنند و کسانی که می خواهند آن را قرض بگیرند وجود دارد
[ترجمه گوگل]هر سیستم مالی برای میانجیگری میان کسانی که مایل به قرض دادن و کسانی هستند که مایل به قرض گرفتن هستند، وجود دارد

13. The insulin like growth factors are thought to mediate some of the effects of growth hormone on tissues.
[ترجمه ترگمان]تصور می شود که انسولین مانند عوامل رشد، برخی از اثرات هورمون رشد در بافت ها را میانجی گری می کند
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد عوامل انسولین مانند عوامل رشد برخی از اثرات هورمون رشد بر روی بافت ها

14. But secondary or learned similarities can mediate generalization between otherwise quite dissimilar stimuli.
[ترجمه ترگمان]اما شباهت های ثانویه یا آموخته می تواند بین دو محرک کاملا متفاوت میانجی گری کند
[ترجمه گوگل]اما شباهت های ثانویه یا آموخته می تواند تعمیم بین انگیزه های کاملا متفاوت وجود داشته باشد

15. We mediate between man and nature.
[ترجمه ترگمان] ما بین انسان ها و طبیعت بودیم
[ترجمه گوگل]ما بین انسان و طبیعت میانجی گری میکنیم

He mediated a settlement.

او در حل اختلاف میانجی‌گری کرد.


He mediated the implementation of a cease-fire.

او برای ایجاد آتش‌بس پادرمیانی کرد.


To mediate a mediator must be completely neutral.

برای حل‌و‌فصل اختلافات، میانجیگر باید بی‌طرف باشد.


Adults mediate culture to children.

بزرگسالان فرهنگ را به بچه‌ها منتقل می‌کنند.


پیشنهاد کاربران

خنثی کردن اثر چیزی

تعدیل کردن اثر چیزی، به خصوص تعدیل کردن اثرات منفی

یاری رساندن

به انجام رساندن چیزی


میانجی گری کردن

واسطه انجام
باعث
موجب
منجر به
منتج به

به وجود امدن

متعادل کردن

فعل:
intervene in a dispute in order to bring about an agreement or reconciliation. مداخله در یک اختلاف به منظور به دست آوردن توافق یا مصالحه.
"Wilson attempted to mediate between the powers to end the war"
"ویلسون برای پایان دادن جنگ میان قدرتها میانجی گری کرد.

intervene in ( a dispute ) to bring about an agreement. مداخله در ( اختلاف ) برای به دست آوردن یک توافق.
"set up a tribunal to arbitrate and mediate disputes""ایجاد یک دادگاه برای اختلافات و میانجی گری

bring about ( an agreement or solution ) by intervening in a dispute. با دخالت در یک اختلاف، ( توافق یا راه حل ) را به دست آورید.
"efforts to mediate a peaceful resolution of the conflict""تلاش برای میانجیگری حل مسالمت آمیز درگیری"

bring about ( a result such as a physiological effect ) .
"the right hemisphere plays an important role in mediating tactile perception of direction"

be a means of conveying. در نتیجه ( یک نتیجه مانند یک اثر فیزیولوژیکی ) .
"this important ministry of mediating the power of the word"

صفت:
connected indirectly through another person or thing; involving an intermediate agency.
"public law institutions are a type of mediate state administration"

کم اثر کردن

کمک کردن به انجام کاری

دخیل بودن، نقش داشتن

کمرنگ شدن

تغییر دادن یا کم کردن اثر یا تاثیر بد چیزی
Exercise may mediate the effects of a bad diet.
تمرین ورزشی شاید بتواند اثرات بد رزیم غذایی را کم نماید

To negotiate


To patch up


To restore harmony
To make peace


وساطت کردن

میانجییدن

سبب شدن

محقق ساختن یا تحقق

به مثال زیر توجه کنید
they relying upon highly specific cytokine receptors to mediate their effects
آنها برای تحقق آثارشان به گیرنده های سایتوکاینی بسیار ویژه ای متکی اند.
البته این کلمه معانی دیگری نیز دارد، اما یکی از پرکاربردترین معانی آن" تحقق" یا "محقق ساختن" است.


کلمات دیگر: