1. to rein a horse to the left
اسب را به سوی چپ راندن
2. to rein up a horse
اسب را درست مهار کردن
3. draw rein (or draw in the reins)
1- عنان را کشیدن 2- (اسب) ایستاندن،متوقف کردن
4. give (free) rein to
اختیارات تام دادن،آزادی عمل دادن
5. keep a rein on
مهار کردن،واپادکردن،تحت لگام درآوردن،به خودداری واداشتن
6. you must learn to rein in your tongue!
بایستی یاد بگیری که جلو زبانت را بگیری !
7. ride on a short (or long) rein
بیشتر (یا کمتر) مهار کردن
8. his father holds him under a tight rein
پدرش سخت او را مهار می کند.
9. The young film-makers were given free rein to experiment with new themes and techniques.
[ترجمه ترگمان]فیلمسازان جوان، عنان اختیار را از دست داده بودند تا با موضوعات و تکنیک های جدید به آزمایش بپردازند
[ترجمه گوگل]فیلمسازان جوان مجبور به آزمایش با موضوعات و تکنیک های جدید شدند
10. Give free rein to your imagination.
[ترجمه ترگمان]افسار your را رها کن
[ترجمه گوگل]به خیال خودت خیانت کنی
11. The script allows full rein to her larger-than-life acting style.
[ترجمه ترگمان]این فیلمنامه کنترل کامل سبک بازیگری او را امکان پذیر می کند
[ترجمه گوگل]اسکریپت اجازه می دهد تا کامل به سبک سبک بزرگتر از زندگی خود را
12. He deliberately gave his emotions free rein as he played the sonata.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که سونات را می نواخت، او تعمدا عواطف خود را آزاد می گذاشت
[ترجمه گوگل]او به طور عمدی احساسات خود را آزادانه به عنوان او سونات را بازی کرد
13. She had the horse on a long rein.
[ترجمه ترگمان]عنان اسب را از دست داده بود
[ترجمه گوگل]او اسب را در یک دراز مدت داشت
14. We must rein our emotions and not be swayed by them.
[ترجمه ترگمان]باید احساسات خود را مهار کنیم و تحت تاثیر آن ها قرار نگیرد
[ترجمه گوگل]ما باید عواطفمان را کنترل کنیم و آنها را نادیده بگیریم
15. It's essential to keep a tight rein on public spending.
[ترجمه ترگمان]برای جلوگیری از هزینه های عمومی ضروری است
[ترجمه گوگل]ضروری است که هزینه های عمومی را به شدت کاهش دهیم
16. The designer was given free rein.
[ترجمه ترگمان]طراح آزاد شد
[ترجمه گوگل]طراح به طور رایگان تحت اختیار گذاشته شد