کلمه جو
صفحه اصلی

bore


معنی : سوراخ، گمانه، منفذ، کالیبر تفنگ، سر خر، با مته سوراخ کردن، موی دماغ کسی شدن، خسته کردن، سوراخ کردن، با مته تونل زدن، سفتن، نقب زدن، وسیله سوراخ کردن، سنبه زدن
معانی دیگر : (هر چیزی که به خاطر طولانی بودن یا یکنواخت بودن و غیره خسته کننده باشد) کارناخوشایند، آدم خسته کننده، ملالت آور، دلزده کردن، ملول و خسته کردن، (با مته یا هر چیز گردان) سوراخ کردن، سنبیدن، تونل زدن، چاه زدن، سوراخ شدن، انجیردن، شکاویدن، درون لوله یا سیلندر، قطر داخلی (لوله)، (توپ و تفنگ و غیره) کالیبر، گلوله خور، دهانه، اشترک، پرازه، با فشار رد شدن (مثلا از میان جمعیت)، سوله، موج بزرگی که از دریا به داخل مصب رودخانه نفوذ کند، بلند آبخیز، زمان گذشته ی فعل: bear، سورا  کردن، بامته تونل زدن با through، موی دماه کسی شدن، خسته شدن، مته، وسیله سورا  کردن، خسته کننده

انگلیسی به فارسی

بذر، سوراخ، گمانه، منفذ، کالیبر تفنگ، سر خر، با مته سوراخ کردن، موی دماغ کسی شدن، خسته کردن، سوراخ کردن، با مته تونل زدن، سفتن، نقب زدن، وسیله سوراخ کردن، سنبه زدن


خسته‌کننده


گمانه، سوراخ، سوراخ کردن، سنبیدن، سفتن، نقب زدن، با مته تونل زدن (با through )، خسته کردن، موی دماغ کسی شدن، خسته شدن، منفذ، سوراخ، مته، وسیله سوراخ کردن، کالیبر تفنگ


زمان گذشته ساده فعل Bear


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bores, boring, bored
(1) تعریف: to make a hole in with an instrument such as a drill.
مترادف: drill
مشابه: hole, perforate, pierce, prick, puncture, ream, trepan

- He bored the metal so it could be nailed to the wall.
[ترجمه ترگمان] فلز را خسته کرد تا بتواند به دیوار میخکوب شود
[ترجمه گوگل] او فلز را خسته به طوری که می توان آن را به دیوار میخ شده است

(2) تعریف: to make (a hole) through or in with a drill or similar tool.
مترادف: drill, gimlet, punch
مشابه: broach, hole, pierce, prick, puncture, ream, tap, trepan

- She bored three holes for the nails to go through.
[ترجمه صونا عزیزپور] آنها سه سوراخ ایجاد کردند تا میخ ها را فرو کنند.
[ترجمه ترگمان] سه سوراخ برای فرو رفتن ناخن داشت
[ترجمه گوگل] او سه سوراخ برای ناخن ها را از بین می برد

(3) تعریف: to create (an opening such as a tunnel) by cutting through.
مترادف: trepan, tunnel
مشابه: burrow, dig, drill, mine, shaft

- They bored a tunnel through the giant rock to let cars pass through it.
[ترجمه nona] انها یک تونل بین سنگهای عظیم درست کردند تا ماشینها از بینش عبور کنند
[ترجمه ترگمان] از تونل بزرگ عبور کردند تا ماشین ها از آن عبور کنند
[ترجمه گوگل] آنها از یک سنگ غول آسا به یک تونل خسته شدند تا اتومبیل ها از طریق آن عبور کنند

(4) تعریف: to create or force (an opening or passage).
مترادف: bull, dig, drive, force
مشابه: burrow, push, ram, shove, tunnel

- We had to bore a path through the dense crowd.
[ترجمه ترگمان] مجبور بودیم از میان جمعیت انبوه راه عبور کنیم
[ترجمه گوگل] ما مجبور شدیم مسیر را از طریق جمعیت انبوه ببریم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to make a hole through or in with a drill or similar tool.
مترادف: drill, hole
مشابه: cut through, dig, drive, mine
اسم ( noun )
(1) تعریف: a hole or other opening made by boring.
مترادف: broach, hole, shaft, tunnel
مشابه: burrow, gouge, mine, perforation, prick, puncture

(2) تعریف: the interior diameter of a tube or cylinder, esp. the barrel of a firearm.
مترادف: caliber
مشابه: barrel, cavity, chamber, cylinder, diameter, shaft
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bores, boring, bored
• : تعریف: to weary with repetition, monotony, or dullness.
مترادف: fatigue, tire, weary
متضاد: amuse, captivate, enchant, entertain, enthrall, excite, exhilarate, grip, interest, stir, thrill, titillate
مشابه: wear, wear out

- His long-winded lectures bore even the most interested students.
[ترجمه ترگمان] سخنرانی های طولانی او حتی the دانشجویان را به خود مشغول می داشت
[ترجمه گوگل] سخنرانی های طولانی مدت او حتی دانشجویان علاقه مند را نیز پرورش داد
- I tried to read her latest novel, but it bored me.
[ترجمه ترگمان] سعی کردم آخرین رمان او را بخوانم، اما حوصله ام سر رفت
[ترجمه گوگل] سعی کردم آخرین رمانش را بخوانم، اما از من خسته شد
اسم ( noun )
مشتقات: bored (adj.), boring (adj.)
• : تعریف: a person or thing that bores.
مترادف: drag, humdrum, monotony, treadmill
متضاد: fun
مشابه: blanket, bother, headache, nuisance, pain, pest, prolixity, wet

- How did I get stuck sitting next to that bore at the dinner party?
[ترجمه FiFu] چگونه من در مهمانی شام کنار اون فرد خسته کننده نشسته بودم
[ترجمه ترگمان] از کجا گیر افتادم توی مهمونی شام؟
[ترجمه گوگل] چطور شد که در کنار آن نشسته بودم در مهمانی شام؟
- He liked the movie, but I thought it was a complete bore.
[ترجمه ترگمان] اون فیلم رو دوست داشت ولی من فکر می کردم که این یه خسته کننده ست
[ترجمه گوگل] او این فیلم را دوست داشت، اما من فکر کردم این یک خلط کامل است
اسم ( noun )
• : تعریف: tidal water that rises abruptly to form a wave as it moves inland.
( verb )
• : تعریف: past tense of bear

• hole; diameter, caliber; cylindrical hollow (gun barrel, etc.); surge of water
drill a hole; advance, progress; cause boredom, make weary
if something bores you, you find it dull and uninteresting.
you describe someone as a bore when you think that they talk in a very uninteresting way.
you can describe a situation as a bore when you find it annoying or a nuisance.
if you bore a hole in something, you make a deep round hole in it using a special tool.
bore is also the past tense of bear.
see also bored, boring.

Past Participle: borne


دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] اشترک - گمانه زدن - گمانه - قطر داخلی لوله - قطرداخلی سیلندر - کندن چاله - کندن حفره
[کامپیوتر] قطر یک سوراخ
[مهندسی گاز] سوراخ، سوراخ کردن
[زمین شناسی] سوراخ، سوراخ کردن، گمانه، سنبیدن، سفتن، نقب زدن، بامته تونل زدن مد جلو دهانه رود، اشترک موجی از آب که در مد به صورت دیواری از آب در دهانه رودخانه های باریکی که به دریا می ریزند، دیده می شود
[نساجی] سوراخ - منفذ - روزنه
[ریاضیات] سوراخ کردن، سوراخ، دهانه، قطر داخلی، حفره، کردن قطر داخلی لوله، روزنه، گرد
[مهندسی گاز] حفره استوانه، قطرداخلی

مترادف و متضاد

سوراخ (اسم)
outage, aperture, orifice, hole, opening, perforation, puncture, bore, cave, leak, cavity, columbarium, pigeonhole, eyelet, mesh, foramen, peck, tap hole

گمانه (اسم)
bore

منفذ (اسم)
hole, pore, opening, bore, vent, lenticel

کالیبر تفنگ (اسم)
bore

سر خر (اسم)
nuisance, bore, spoiler, kneecap, odd man out, patella

با مته سوراخ کردن (فعل)
bore, burr

موی دماغ کسی شدن (فعل)
bore

خسته کردن (فعل)
weary, harass, bore, fatigue, exhaust, strain, tire, fag, jade

سوراخ کردن (فعل)
stick, puncture, bore, gimlet, delve, gore, jab, pierce, dig a hole, perforate, notch, thrust, broach, punch, cut a hole, stab, impale, peck a hole

با مته تونل زدن (فعل)
bore

سفتن (فعل)
bore, pierce, perforate

نقب زدن (فعل)
burrow, bore, tunnel, undermine

وسیله سوراخ کردن (فعل)
bore

سنبه زدن (فعل)
bore, ram

nuisance


Synonyms: bother, bromide, bummer, creep, deadhead, downer, drag, drip, dull person, flat tire, headache, nag, nudge, pain, pain in the neck, pest, pill, soporific, stuffed shirt, tedious person, tiresome person, wet blanket, wimp, yawn


Antonyms: charmer, exciter, pleasure


drill hole


Synonyms: burrow, gouge out, mine, penetrate, perforate, pierce, pit, prick, punch, puncture, ream, riddle, sink, tunnel


cause weariness, disinterest


Synonyms: afflict, annoy, bend one’s ear, be tedious, bother, burn out, cloy, discomfort, drag, exhaust, fatigue, irk, irritate, jade, pall, pester, put to sleep, send to sleep, talk one’s ear off, tire, trouble, turn one off, vex, wear, wear out, weary, worry


Antonyms: amuse, charm, excite, interest, please


جملات نمونه

the bore of an artery

قطر درونی یک شاهرگ


1. he bore himself like a gentleman
او مثل یک جوانمرد رفتار می کرد.

2. the bore of an artery
قطر درونی یک شاهرگ

3. to bore a hole
(با مته) سوراخ کردن،شکاویدن

4. altogether, robab bore six children
رباب رویهمرفته شش بچه زایید.

5. american soldiers bore the brunt of the casualties in the battle of the bulge
سربازان امریکایی بخش عمده ی تلفات نبرد بالج را متحمل شدند.

6. he bravely bore the hardships of war
او با شجاعت سختی های جنگ را تحمل کرد.

7. soft metals bore easily
فلزات نرم را آسان می شود سوراخ کرد.

8. the letter bore his signature
نامه امضای او را داشت.

9. the tree bore fruit
درخت میوه داد.

10. those cattle bore the brand of his ranch
آن احشام دارای داغ (ویژه ی) مزرعه ی گاوداری او بودند.

11. you can't bore a square hole with a gimlet
با مته نمی توانی سوراخ چهارگوش ایجاد کنی.

12. this large drill bore a well every two days
این مته ی بزرگ هر دو روز یک چاه حفر می کند.

13. a drill is used to bore holes
مته را برای سوراخ کردن به کار می برند.

14. the new teacher is a bore
معلم تازه آدم خسته کننده ای است.

15. a gun barrel with a large bore
لوله ی تفنگ با قطر (نسبتا) زیاد

16. the ratio of piston stroke to bore of a cylinder
نسبت بازی پیستون به کالیبر سیلندر

17. She bore her illness with great fortitude.
[ترجمه ترگمان]بیماری او را با شکیبایی فراوان تحمل می کرد
[ترجمه گوگل]او بیماری خود را با استقامت عجیب و غریب زد

18. His success bore no proportion to his abilities.
[ترجمه ترگمان]موفقیت او نسبت به توانایی های او هیچ تناسبی نداشت
[ترجمه گوگل]موفقیت او هیچ ارتباطی با توانایی هایش نداشت

19. The envoy bore back to us this good news.
[ترجمه ترگمان]قاصد این خبر خوب را به ما داد
[ترجمه گوگل]فرستادۀ این خبر خوب را برای ما آورده است

20. The clever girl bore off the first prize.
[ترجمه ترگمان]دختر باهوش اولین جایزه را از دست داد
[ترجمه گوگل]دختر باهوش از جایزه اول برداشت

21. His lengthy speeches always bore me to death.
[ترجمه ترگمان]سخنرانی های طولانی او همیشه مرا به مرگ می برد
[ترجمه گوگل]سخنان طولانی او همیشه مرا به مرگ آورد

22. The boys bore the apples down.
[ترجمه ترگمان]بچه ها سیب را خوردند
[ترجمه گوگل]پسران سیب ها را بریده اند

The new teacher is a bore.

معلم تازه آدم خسته‌کننده‌ای است.


his lecture bored me to death!

نطق او حوصله‌ام را تا سر حد مرگ سر آورد!


It was a boring movie.

فیلم بی‌مزه و خسته‌کننده‌ای بود.


to bore a hole

(با مته) سوراخ کردن، شکاویدن


This large drill bore a well every two days.

این مته‌ی بزرگ هر دو روز یک چاه حفر می‌کند.


Soft metals bore easily.

فلزات نرم را آسان می‌شود سوراخ کرد.


a gun barrel with a large bore

لوله‌ی تفنگ با قطر (نسبتاً) زیاد


پیشنهاد کاربران

ایجاد کردن


آزار دادن

گمانه

قطر داخلی لوله ی سلاح، کالیبر ( در انگلستان، در امریکا فرق دارد )

سلام، عرف ترین معنی برای این واژه همون کسل کردن یا سر رفتن حوصله است اما در بعضی موارد هم به معنی ایجاد کردن سوراخ ( فعل ایجاد کردن سوراخ نه خود سوراخ، خود سود سوراخ میشه hole ) هستش. مثال:

Im bored=حوصله ام سر رفته

Our vacation was boring=تعطیلات ما کسل کننده بود

I want to bore a hole on the wall=من میخوام که یه سوراخ رو دیوار ایجاد کنم.

موفق باشید!: )





چیز خسته کننده . چیز ناخوشایند

کسل کننده
boring room


آدم خسته کننده و ملال آور

A: If you're gonna have an affair, . not with my best friend. In my four - poster bed. And they definitely didn't have to finish all my pistachio nuts
B: I hope it hasn't soured you on marriage or men
A: Yeah, I can hear myself sounding like a bore

Crimes and Misdemeanors 1989🎥

خسته کردن ؛ کار خسته کننده , آدم خسته کننده ؛ حفر کردن ( سوراخ , تونل ) ؛ قطر داخلی

# Reading her latest novel bored me
# Ironing is such a bore
# The new teacher is a bore
# He used a drill to bore a hole in the wall
# They bored a tunnel through the rock
# a bore of 16 millimetres

کِسِلیدَن.

کسل بودن

bore ( موسیقی )
واژه مصوب: جوف
تعریف: سطح مقطع ستون هوای تشکیل شده در لولۀ یک ساز بادی

مهندسی نفت:
قطر سوراخ ( قطر داخلی لوله یا استوانه تو خالی می باشد. )
منبع: واژگان حفاری و آتش باری


کلمات دیگر: