کلمه جو
صفحه اصلی

check


معنی : چک، بررسی، چک بانک، حواله، مکی، برات، بوته، جلوگیری کردن از، منع کردن، رسیدگی کردن، بررسی کردن، مقابله کردن، ممانعت کردن، تطبیق کردن، نشان گذاردن
معانی دیگر : جلوگیر، پیشگیر، مانع، رادع، بازدار، باز داشتن، جلوگیری کردن، مهار کردن، لجام (لگام) کردن، سنجه، معیار، ملاک، علامتی که برای نشان دادن تصویب یا تایید و غیره به کار می رود، این نشان را به کار بردن، بازسنجی کردن، تایید کردن، هم سنجی کردن، (با on) مورد رسیدگی قرار دادن، وارسی کردن، (امانت گذاردن چمدان در انبار ایستگاه و یا کلاه و پالتو در مدخل ساختمان و غیره) قبض رسید، شماره ی رسید، امانت گذاری، باگاژ کردن، (در رستوران و غیره) صورتحساب، (در انگلیس می نویسند: cheque) چک (بانک)، شکاف کوچک، رخنه، ترک، رخنه دار کردن، ترک انداختن، ترک برداشتن، آزمایشی، به منظور بررسی و باز سنجی، (از ریشه ی فارسی: شاه)، ایست، توقف (ناگهانی)، وقفه، (ناگهان) باز ایستادن، متوقف کردن، واگرفتن، بازبینی، مقابله (دو چیز به منظور سنجش)، (نادر - در قمار بازی) ژتون، طرح شطرنجی، هریک از خانه های شطرنج یا طرح شطرنجی، پارچه ی شطرنجی، شطرنجی کردن، (مثل صفحه ی شطرنج) خانه خانه کردن، خانه خانه، (شطرنج) کیش، کیش کردن، آچمز، (در هاکی) تنه زدن، حایل شدن، (در پوکر) پاس کردن، (مهجور) سرزنش، بازخواست، (عامیانه) موافقم !، فهمیدم !، بسیار خوب !، چشم !، گوشمال دادن، رد کردن، پس زدن، امتناع کردن، (در کشتی های بادبانی و غیره) طناب را کم کم شل کردن، سرزنش کردن

انگلیسی به فارسی

جلوگیری کردن از، ممانعت کردن، سرزنش کردن، رسیدگی کردن، مقابله کردن، تطبیق کردن، نشان گذاردن، چک بانک


مقابله، مقابله کردن، بررسی، بررسی کردن، معاینه، وارسی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: an assessment or search to make sure something is correct or in order.
مترادف: examination, inspection, test
مشابه: checkout, investigation, perusal, probe, scrutiny, trial

- The stage crew ran a check of the sound system before the concert started.
[ترجمه Hossein] پرسنل صحنه قبل از شروع کنسرت یک بررسی از سیستم صوتی نشان دادند
[ترجمه Hossein] کارکنان صحنه قبل از شروع کنسرت، سیستم صوتی را امتحان کردند.
[ترجمه Hossein] کارکنان صحنه قبل از شروع کنسرت یک بررسی از سیستم صوتی نشان دادند.
[ترجمه ترگمان] پرسنل صحنه قبل از شروع کنسرت یک چک از سیستم صوتی را اجرا کردند
[ترجمه گوگل] خدمه مرحله قبل از شروع کنسرت، چک کردن سیستم صدا را کنترل کرد

(2) تعریف: written instructions, usu. on a printed form, to a bank to pay money from an account.
مشابه: certificate, draft, scrip, voucher

- She decided to pay by check instead of by credit card.
[ترجمه محمد مهدی] او تصمیم گرفت به جای پرداخت با کارت اعتباری با چک پرداخت کند.
[ترجمه ترگمان] تصمیم گرفت به جای کارت اعتباری، چک را چک کند
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفت به جای کارت اعتباری با چک به پرداخت بپردازد

(3) تعریف: a bill for food and drink at a bar or restaurant.
مترادف: chit, tab
مشابه: bill

- We were finished so I asked the waiter for the check.
[ترجمه ترگمان] به این نتیجه رسیدیم که از پیشخدمت برای چک کردن سوال کردم
[ترجمه گوگل] ما تمام شدیم و از پیشخدمت برای چک خواسته شدم

(4) تعریف: a design composed of squares, usu. of alternating colors, or one of the squares in such a design.
مترادف: square
مشابه: hound's-tooth check, plaid, tartan

- The sweater is red with black checks on the front.
[ترجمه ترگمان] پلیور با چک سیاه در جلو قرمز است
[ترجمه گوگل] ژاکت با چکهای سیاه روی جلو قرمز است

(5) تعریف: a sudden or abrupt halt.
مترادف: halt
مشابه: arrest, cessation, standstill, stay, stoppage

- A sudden check of the bus sent the passengers off their seats.
[ترجمه Hossein] یک بازرسی غیر منتظره اتوبوس مسافران را از جایگاه خود خارج کرد.
[ترجمه ترگمان] یک کنترل ناگهانی اتوبوس مسافران را از جایگاه خود خارج کرد
[ترجمه گوگل] بررسی ناگهانی اتوبوس مسافران را از کرسی های خود خارج کرد

(6) تعریف: something that restrains or limits.
مترادف: bridle, curb, damper, rein, restraint
مشابه: bit, boundary, brake, confines, constraint, control, damp, guidance, leash, limit, limitation, manacle, rebuff, restriction, trammel

- My doctor says I need to put a check on my salt intake.
[ترجمه ترگمان] دکترم گفته باید intake رو چک کنم
[ترجمه گوگل] دکتر من می گوید من نیاز به بررسی مصرف نمک من دارم
- With no checks on its power, the dictatorship stripped away all civil rights.
[ترجمه ترگمان] بدون چک کردن قدرت، دیکتاتوری تمام حقوق مدنی را از بین برد
[ترجمه گوگل] بدون نظارت بر قدرت، دیکتاتوری تمام حقوق مدنی را از بین برد

(7) تعریف: in chess, the situation in which a king is at risk of being captured by an opponent's piece.

- With a move of my bishop, I put his king in check.
[ترجمه ترگمان] با حرکتی از طرف اسقف، شاه را در حال بررسی قرار دادم
[ترجمه گوگل] با حرکت اسقف من، پادشاه خود را در چک گذاشتم
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: checks, checking, checked
(1) تعریف: to look over in order to verify correctness; examine carefully.
مترادف: inspect, look over
مشابه: confirm, examine, investigate, overlook, probe, proof, scrutinize, test, verify

- I checked my test paper and made sure I answered every question as well as I could.
[ترجمه ترگمان] من کاغذ تست رو چک کردم و مطمئن شدم که هر سوالی رو که می تونستم جواب بدم
[ترجمه گوگل] من مقاله تست خود را چک کردم و مطمئن شدم که من هر سوال و هرچیزی را می توانم پاسخ دادم

(2) تعریف: to look at something in order to get some specific information about the state of something.

- I checked the turkey a few minutes ago, and it wasn't done yet.
[ترجمه ترگمان] چند دقیقه پیش بوقلمون رو چک کردم و هنوز تموم نشده بود
[ترجمه گوگل] من چندین دقیقه پیش ترکیه را چک کردم و هنوز انجام نشده بود
- We checked the weather report before we left and decided to bring our umbrellas.
[ترجمه ترگمان] قبل از رفتن گزارش هواشناسی را بررسی کردیم و تصمیم گرفتیم umbrellas را بیاوریم
[ترجمه گوگل] قبل از خروج از گزارش آب و هوا ما تصمیم گرفتیم چترهای ما را برداریم
- Every morning, she checks how her stocks are performing.
[ترجمه ترگمان] هر روز صبح، اون چک می کنه که چه جوری stocks اجرا می شه
[ترجمه گوگل] هر روز صبح، او چک می کند که سهام او چگونه انجام می شود
- Could you check if my glasses are in the car?
[ترجمه ترگمان] میشه ببینم عینکم تو ماشینه یا نه؟
[ترجمه گوگل] آیا می توانید عینک من را در ماشین چک کنید؟

(3) تعریف: to put under someone's care temporarily.
مترادف: consign, entrust, hand over
مشابه: commend, commit, deliver, leave

- We'll have to check some of our bags at the ticket counter.
[ترجمه ترگمان] باید چند تا از bags رو چک کنیم
[ترجمه گوگل] ما باید تعدادی از کیسه های ما را در مجله بلیط ببندیم
- The restaurant has a place to check our coats.
[ترجمه ترگمان] رستوران جایی داره که کت هامون رو چک کنه
[ترجمه گوگل] رستوران برای جلب نظر ما کافی است

(4) تعریف: to cause to halt suddenly.
مترادف: halt
متضاد: accelerate, release
مشابه: arrest, balk, brake, control, end, leash, nip, rein in, stall, stay, stem, stifle, stop, throttle

- She should have checked her dog when she saw the child coming.
[ترجمه ترگمان] وقتی بچه رو دید باید سگش رو چک می کرد
[ترجمه گوگل] او باید سگ خود را هنگامی که کودک را دید می دید، چک کرده بود

(5) تعریف: to put a verifying mark next to (often fol. by "off").
مشابه: cross off, mark, query

- Please check off every item as you go down the list.
[ترجمه ترگمان] لطفا هر چیزی که تو لیست هست رو چک کن
[ترجمه گوگل] لطفا هر آیتمی را که لیست می کنید را بررسی کنید

(6) تعریف: to mark with a checkerboard pattern.
مشابه: pattern

- The curtains are dyed with a solid color first and then checked.
[ترجمه ترگمان] پرده ها اول بارنگ جامد رنگ می شوند و سپس بررسی می شوند
[ترجمه گوگل] پرده اول با رنگ جامد رنگ شده و سپس بررسی می شود

(7) تعریف: in chess, to move one's piece so as to put (an opponent's king) under attack.

- I sacrificed my rook so that I could check her king on my next move.
[ترجمه ترگمان] من rook را قربانی کردم تا بتوانم او را در حرکت بعدیم کنترل کنم
[ترجمه گوگل] من روح من را قربانی کرد تا بتوانم شاه را در حرکت بعدی خود بررسی کنم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: check in
(1) تعریف: to look or make an inquiry for the purpose of obtaining information or verification (sometimes fol. by "on").
مترادف: inquire
مشابه: ask, investigate, probe, question, snoop

- He checked to see if anyone was coming before he backed out of the driveway.
[ترجمه ترگمان] او چک کرد تا ببیند کسی قبل از اینکه از پارکینگ خارج شود، بیاید یا نه
[ترجمه گوگل] او چک کرد تا ببیند آیا کسی قبل از خروج از مسیر راهپیمایی پیش می آید
- I'll just check on the children to see if they're all right.
[ترجمه ترگمان] به بچه ها نگاه می کنم تا ببینم حالشون خوبه یا نه
[ترجمه گوگل] من فقط بچه ها را بررسی می کنم تا ببینند آیا درست است
- Don't worry. The doctor will check on your wife's condition in the morning.
[ترجمه ترگمان] نگران نباش دکتر فردا صبح وضعیت همسرتون رو بررسی می کنه
[ترجمه گوگل] نگران نباش دکتر وضعیت صبح روز همسرتان را بررسی خواهد کرد

(2) تعریف: to turn out to be correct (often fol. by "out").
مترادف: add up, jibe
مشابه: accord, agree, concur, correspond, tally

- All the information the suspect gave the detective checked out.
[ترجمه ترگمان] تمام اطلاعاتی که مظنون به کارآگاه داده
[ترجمه گوگل] تمام اطلاعاتی که مظنون به کارگزار اخطار داد

(3) تعریف: to suddenly stop.
مترادف: freeze, halt
متضاد: accelerate
مشابه: brake, break, end, stop

(4) تعریف: in chess, to move a piece so as to put an opponent's king under attack.
حرف ندا ( interjection )
مشتقات: checkless (adj.)
• : تعریف: in chess, used to announce the fact that the king of one's opponent is under attack.

• examination; stopping, pausing; verification; cheque, written order from one party directing a bank to pay a specified amount of money to another party, payment order; money order; restaurant bill
examine, verify; pause, stop
if you check something, you make sure that it is satisfactory, safe, or correct.
a check is an examination or inspection to make sure that everything is correct or safe.
to check something also means to stop it from continuing or spreading.
if you check yourself or if something checks you, you suddenly stop what you are doing or saying.
if you keep something in check, you keep it under control.
in a game of chess, you say `check' when you have moved one of your pieces into a position where it could take your opponent's king.
in a restaurant in the united states, your check is your bill.
check is a pattern consisting of squares.
see also cheque.
when you check in at a hotel or check into it, you fill in the necessary forms before staying there.
when you check in at an airport, you arrive and show your ticket before going on a flight.
when you check out of the hotel where you have been staying, you pay the bill and leave.
if you check something out, you find out about it.
to check someone out means to obtain information about them in order to find out if they are suitable for something; an informal expression.
see also checkout.
if you check up on someone or something, you obtain information about them.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] ترک تارگونه - ترک - شکاف
[کامپیوتر] بررسی کردن، بررسی، مقابله کردن، مقابله .
[مهندسی گاز] نظارت کردن، بازرسی کردن
[حقوق] چک
[نساجی] کنترل - بازرسی - تطبیق کردن - ترمز کردن - نظارت و بازرسی کردن
[ریاضیات] بررسی، رسیدگی، محاسبه، رسیدگی کردن، آزمایش کردن، آزمون، تطبیق، مقابله، نظارت، وارسی

مترادف و متضاد

restraint, hindrance


inspection, examination


چک (اسم)
check, cheque, demand note

بررسی (اسم)
study, deliberation, discussion, survey, check, handling, scrutiny, checking

چک بانک (اسم)
check

حواله (اسم)
assignment, order, draft, check, transference, cheque

مکی (اسم)
pause, halt, intermittence, backset, check, breather, cunctation, delay

برات (اسم)
bill, draft, check, cheque

بوته (اسم)
bramble, test, check, bosk, bush, underbrush, shrub, heath, herb, bosket, brushwood

جلوگیری کردن از (فعل)
check, repel, bridle, restrain

منع کردن (فعل)
ban, forbid, prevent, check, hinder, prohibit, withhold, inhibit, forfend

رسیدگی کردن (فعل)
attend, consider, supervise, inquire, verify, investigate, check, inspect, audit

بررسی کردن (فعل)
study, investigate, survey, check, peruse

مقابله کردن (فعل)
confront, contrast, verify, compare, check, collate

ممانعت کردن (فعل)
curb, forbid, interdict, prevent, check, prohibit, impede

تطبیق کردن (فعل)
fit, match, reconcile, tally, compare, check, collate, jibe

نشان گذاردن (فعل)
demarcate, check

Synonyms: analysis, audit, checkup, control, inquiry, investigation, poll, rein, research, review, scrutiny, test


Synonyms: blow, constraint, control, curb, damper, disappointment, frustration, grunt, harness, holdup, impediment, inhibition, limitation, obstruction, rebuff, rejection, restrainer, reversal, reverse, setback, stoppage, trouble


Antonyms: aid, allowance, assistance, help, indulgence, liberation, permission


symbol for ticking off


Synonyms: cross, dot, line, mark, score, sign, stroke, tick, X


pattern of squares


Synonyms: checkerboard, patchwork, plaid, quilt, tartan


inspect, examine


Synonyms: analyze, ascertain, audit, balance account, candle, case, compare, confirm, correct, count, enquire about, eyeball, find out, frisk, go through, investigate, keep account, look at, look over, look see, make sure, monitor, note, overlook, probe, prove, quiz, review, scout out, scrutinize, study, take stock, tell, test, try, verify


hinder, restrain


Synonyms: arrest, baffle, bar, bit, bottleneck, bridle, checkmate, choke, circumvent, constrain, control, counteract, curb, cut short, delay, discourage, foil, frustrate, halt, harness, hold, hold back, hold down, hold in, impede, inhibit, interrupt, keep back, limit, moderate, neutralize, nip in the bud, obstruct, obviate, pause, play for time, preclude, prevent, rebuff, reduce, rein in, repress, repulse, retard, slacken pace, slow down, snub, squelch, stay, stop, suppress, tame, terminate, thwart, withhold


Antonyms: aid, allow, assist, expedite, help, indulge, liberate, permit


جملات نمونه

1. check the inflation of each tyre
باد هریک از تایرها را امتحان کن.

2. check in
1- (در هتل یا کنفرانس و غیره) نام نویسی کردن،اتاق (هتل) را تحویل گرفتن

3. check off
تایید یا تصدیق کردن،صحه گذاشتن

4. check out
1- (در هتل و بیمارستان و غیره) حساب خود را تسویه کردن و رفتن 2- (در مورد صندوق داران فروشگاه ها و غیره) مبلغ اجناس خریداری راجمع زدن و دریافت کردن 3- بررسی و تایید کردن،تصدیق کردن (صحت چیزی را) 4- چک نقد کردن،از حساب بانکی برداشت کردن 5- (از کتابخانه) کتاب گرفتن

5. check up (on)
باز سنجی کردن،(کیفیت کار یا شخصیت کسی را) بررسی کردن،وارسیدن،معاینه کردن

6. check with
1- مشورت کردن،صلاحدید کردن

7. a check experiment
تجربه ی آزمایشی

8. a check for $100
چکی به مبلغ صد دلار

9. a check in settlement of my account with you
چکی برای تسویه ی حسابم با شما

10. hardware check
بازبینی سخت افزاری

11. his check bounced
چک او برگشت.

12. please check to see if the guests have come!
لطفا ببین آیا مهمان ها آمده اند یا نه !

13. this check will be bankable in all our branches
این چک در همه ی شعبه های ما پذیرفتنی خواهد بود.

14. bearer check (cheque)
چک در وجه حامل

15. in check
مهار شده،تحت کنترل،تحت مراقبت

16. a bad check
چک بی محل

17. a bad check
چک بی محل،چک برگشتی

18. a canceled check
چک باطل شده

19. a hat check
ژتون رسید کلاه

20. a presonalized check
چک بانکی با اسم شخص

21. did you check in your baggage
چمدان های خود را تحویل دادی ؟

22. the accounts check
حساب ها با هم می خوانند.

23. waiter, the check please
گارسون،لطفا صورتحساب را بیاورید.

24. we must check the accuracy of his facts
باید صحت داده های او را بررسی کنیم.

25. pay by check
با چک پرداخت کردن

26. cheap paint may check
رنگ ارزان ممکن است ترک ترک بشود.

27. to antedate a check
چک را به تاریخ گذشته نوشتن

28. to cash a check
چکی را نقد کردن

29. to cash a check
چک را نقد کردن

30. to draw a check
چک کشیدن

31. to postdate a check
چک را به تاریخ بعد نوشتن

32. to predate a check
چکی را به تاریخ قبل نوشتن

33. before you cash a check you have to endorse it
پیش از نقد کردن چک باید پشت آن را امضا بکنی.

34. haven't you paid the check into your account yet?
هنوز چک را به حساب خودت نگذاشته ای ؟

35. he presented a one-million-dollar check to the red cross
او یک چک یک میلیون دلاری به صلیب سرخ هدیه کرد.

36. i am enclosing the check with my order
چک را به همراه سفارش نامه ی کالا ارسال می دارم.

37. i am going to check the book out of the library
خیال دارم کتاب را از کتابخانه قرض کنم.

38. please remit promptly by check or money order
لطفا وجه را فورا از طریق چک یا حواله ی بانکی ارسال دارید.

39. the endorsement of a check
امضای پشت چک،پشت نویسی چک

40. to draw (write) a check
چک کشیدن (نوشتن)

41. to fill out a check
چک نوشتن (یا پر کردن)

42. we will send a check on receipt of the book
به مجرد دریافت کتاب یک چک خواهیم فرستاد.

43. you will find my check herewith
چک مرا به پیوست ملاحظه خواهید فرمود.

44. due to insufficient funds, my check bounced
به خاطر نبودن وجه کافی در حساب چکم واخواست شد (برگشت خورد).

45. he forgot to sign the check
یادش رفت چک را امضا کند.

46. she dated and signed the check
او چک را تاریخ گذاری و امضا کرد.

47. enclosed herein you will find my check
چک اینجانب در جوف است.

48. before you sign the contract be sure to check with me
پیش از امضای قرارداد حتما با من مشورت کن.

49. your account will be debited by the amount of the check
مبلغ چک از حساب شما کسر خواهد شد.

50. after winning the election, he thought the voters had given him a blank check to do as he pleased
پس از انتخاب شدن فکر می کرد که رای دهندگان به او چک امضا شده داده اند که هر کاری دلش می خواهد بکند.

please check to see if the guests have come!

لطفاً ببین آیا مهمان‌ها آمده‌اند یا نه!


I checked the air in the tires.

باد تایرها را اندازه گرفتم.


They checked all of the rooms.

آن‌ها همه‌ی اتاق‌ها را وارسی کردند.


a hat check

ژتون رسید کلاه


Waiter, the check please.

گارسون، لطفاً صورت‌حساب را بیاورید.


to draw (write) a check

چک کشیدن (نوشتن)


to cash a check

چک را نقد کردن


a bad check

چک بی‌محل، چک برگشتی


His check bounced.

چک او برگشت.


Our defensive line checked the enemy's advance.

خط پدافندی ما پیشرفت دشمن را متوقف کرد.


The accounts check.

حساب‌ها با هم می‌خوانند.


Cheap paint may check.

رنگ ارزان ممکن است ترک ترک بشود.


a check experiment

تجربه‌ی آزمایشی


After checking into the room, I slept for some two hours.

پس از ورود به اتاق (هتل) دو ساعتی خوابیدم.


finally he checked in at the office!

بالأخره سر و کله‌اش در اداره پیدا شد!


I am going to check the book out of the library.

خیال دارم کتاب را از کتابخانه قرض کنم.


Before you sign the contract be sure to check with me.

پیش از امضای قرارداد حتماً با من مشورت کن.


His description checks with the photograph.

شرح او با آن عکس مطابقت دارد.


اصطلاحات

check with

2- توافق داشتن، جور درآمدن


check in

1- (در هتل یا کنفرانس و غیره) نام‌نویسی کردن، اتاق (هتل) را تحویل گرفتن


check in

2- (عامیانه) حضور یافتن، آفتابی شدن


check off

تأیید یا تصدیق کردن، صحه گذاشتن


check out

1- (در هتل و بیمارستان و غیره) حساب خود را تسویه کردن و رفتن 2- (در مورد صندوق داران فروشگاه‌ها و غیره) مبلغ اجناس خریداری را جمع زدن و دریافت کردن 3- بررسی و تأیید کردن، تصدیق کردن (صحت چیزی را) 4- چک نقد کردن، از حساب بانکی برداشت کردن 5- (از کتابخانه) کتاب گ


check up (on)

بازسنجی کردن، (کیفیت کار یا شخصیت کسی را) بررسی کردن، وارسیدن، معاینه کردن


check with

1- مشورت کردن، صلاح‌دید کردن


in check

مهار شده، تحت کنترل، تحت مراقبت


پیشنهاد کاربران

تیک زدن

نظارت کردن، تحتِ نظارت قرار دادن

فعل: بررسی کردن، چک کردن

در هتل داری به معنی چک کردن اتاق بعد از رفتن مهمانه

مطالعه دقیق برای اثبات

[verb]در هتل یا فرودگاه به معنی اعلام ورود کردن / باز بینی /کنترل کردن / تسویه حساب کردن /[adj] چهار خانه / شطرنجی

کیش ( در شطرنج )

صورتحساب


رصد ( کردن )

در کتاب خط سفید:
به دو معنی
1. کنترل کردن
2. چک بانکی

موفق باشید*

سلام دوست من،

بررسی کردن، کنترل کردن، چک ( بانکی ) :Check

مثال: . That cashier asked me to sign the check
معنی:

آن صندوق داره از من خواست که چک را امضا کنم.
❌در اینجا به معنی چک بانکی است. ⬆️⬆️⬆️⬆️


چک کردن

جلوگیری کردن از

Stop or slow the progress of ( something, typically something undesirable )

Example:
Efforts were made to check the disease


بازرسی

پارچه های چهارخانه به صورت کلی
مثال:prince of wales check
glen check
این ها اسم انواع چهارخانه هاییس که اصالتشان اسکاتلند استو

Checkبه معنی بررسی هست ✅

US check
British cheque


علامتی در صفحه چراغ ماشین به معنی ؟چک کردن یا ( کنترل ) کردن،

کنترل کردن

واژه check به معنای چک
واژه check به معنای چک به برگه یا سندی چاپ شده می گویند که می توانید روی آن مبلغ پولی بنویسید و امضا کنید و از آن به عنوان پول برای پرداخت کردن استفاده کنید. در انگلیسی بریتانیایی به جای check از واژه cheque استفاده می کنند.

واژه check به معنای بازبینی
واژه check به معنای بازبینی، به عمل نگاه کردن به چیزی و مطمئن شدن از اینکه آن چیز امن، صحیح یا در شرایط قابل قبول است گفته می شود. این واژه معمولا با حرف اضافه for یا on به کار می رود. مثلا:
a check for spelling mistakes ( بازبینی [برای تصحیح] غلط های املایی )
the drugs were found in their car during a routine check by police ( طی یک بازبینی توسط پلیس، مواد مخدر در ماشین آنها پیدا شد. )
فعل check به معنی بررسی به مفهوم بررسی کردن برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد مسئله ای هم به کار می رود. در این کاربرد واژه check معمولا همراه با حرف اضافه on می آید. مثلا:
the police ran a check on the registration number of the car ( پلیس پلاک ماشین را بررسی کرد. )

فعل check به معنای علامت زدن
فعل check به معنای علامت زدن یعنی نشانه ( ✓ ) یا ( x ) را در کنار یک گزینه، سوال، پاسخ و . . . قرار دادن. این فعل در این مفهوم بیشتر در انگلیسی آمریکایی کاربرد دارد و بریتانیایی ها بیشتر از فعل tick استفاده می کنند.

فعل check به معنای چک کردن
فعل check به معنای چک کردن یعنی چیزی را بررسی کنیم تا مطمئن شویم آن چیز درست، سر جا، امن یا قابل قبول است. در این مفهوم check همیشه فعل گذرا است و نیاز به مفعول دارد. مثلا:
check the oil and water before setting off ( قبل از حرکت کردن روغن و آب ( موتور ) را چک کنید. )
فعل check برخی اوقات به مفهوم بررسی کردن و دیدن اینکه آیا کسی حاضر است، چیزی صحت دارد یا اینکه آیا چیزی باب میل ما است یا نه نیز استفاده می شود. در این حالت می تواند هم گذرا و هم ناگذر باشد. مثلا:
‘is mary in the office?’ ‘just a moment. i'll go and check ( آیا ماری در شرکت است؟ یک لحظه. الان می روم و چک می کنم. )
go and check ( that ) i’ve locked the windows ( برو چک کن ببین پنجره ها را بسته ام. )

واژه check به معنای صورتحساب
واژه check به معنای صورتحساب به برگه ای گفته می شود که در آن مبلغ پولی که شما باید بابت خرید کالا یا خدماتی پرداخت کنید نوشته شده است. مثلا:
?can i have the check, please ( می توانم صورتحساب را بیاورید؟ )
این جمله هنگام پایان خوردن غذا در رستوران یا کافه به کار می رود.

منبع: سایت بیاموز


کلمات دیگر: