کلمه جو
صفحه اصلی

blink


معنی : چشمک، نگاه مختصر، سوسو زدن نور چراغ، چشمک زدن، سوسو زدن، تجاهل کردن
معانی دیگر : چشم بر هم زدن، چشمک زدن (اگر عمدی باشد بیشتر wink می گویند)، چشم را باز و بسته کردن، (در مورد چراغ اتومبیل و غیره) روشن و خاموش کردن، چراغ راهنما زدن، علامت دادن، نادیده گرفتن، صرفنظر کردن، با شگفتی نگریستن، از تعجب چشم برهم زدن، چشم برهم زنی، کورموشی نگاه کردن (مثلا در نور زیاد)، با چشمان نیم بسته نگاه کردن، (مهجور) به طور اجمالی نگریستن، نظر کوتاه افکندن، (اسکاتلند) نگاه کوتاه، نظر اجمالی، (به ویژه در نواحی قطبی) بازتاب نور خورشید در افق یا در زیر ابرهای کم ارتفاع، ماه به حالت بدر، سوسو زنی، (راهنمایی و رانندگی) چراغ چشمک زن (در چهارراه ها و سرپیچ های خطرناک و غیره)، چراغ رسانگر (که با روشن و خاموش شدن مخابره می کند)، (جمع) چشم بند اسب، چشم بند، چشم بند زدن، نادیده گرفته

انگلیسی به فارسی

چشمک، سوسو


چشمک زدن، کورکوری کردن، پلک زدن


(نور) سوسو زدن، خاموش و روشن شدن


(چشم) به‌هم زدن، باز و بسته کردن


چشمک زدن، چشمک، نگاه مختصر، سوسو زدن نور چراغ، سوسو زدن، تجاهل کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: blinks, blinking, blinked
(1) تعریف: to close and open the eyes very quickly, usu. involuntarily; wink.
مترادف: nictitate, wink
مشابه: flicker, flutter

- If you do not blink, your eyes will quickly become dry.
[ترجمه ترگمان] اگر پلک نزنید، چشمان شما به سرعت خشک می شوند
[ترجمه گوگل] اگر چشمک زدن نکنید، چشم شما به سرعت خشک می شود

(2) تعریف: to look through partially closed eyes (usu. fol. by "at").
مترادف: squint

- He blinked at the page sleepily.
[ترجمه ترگمان] او خواب آلود به صفحه نگاه کرد
[ترجمه گوگل] او به آرامی روی صفحه لبخند زد

(3) تعریف: to gleam or shine sporadically; twinkle.
مترادف: coruscate, flicker, twinkle, waver
مشابه: dance, gleam, glisten, scintillate, shimmer, shine, sparkle

- We saw airplane lights blinking across the night sky.
[ترجمه محمد م] ما نور چراغ چشمک زن هواپیما را در آسمان شب دیدیم
[ترجمه M] ما هواپیمایی را در آسمان دیدیم که چراغش روشن خاموش میشد
[ترجمه ترگمان] چراغ های هواپیما که در آسمان شب چشمک می زدند را دیدیم
[ترجمه گوگل] ما شاهد پرواز هواپیمایی در آسمان شب بودیم

(4) تعریف: to ignore or see with indifference (usu. fol. by "at").
مترادف: wink at
مشابه: dodge, evade, shirk

- She blinks at convention.
[ترجمه ترگمان] به مجمع پلک می زند
[ترجمه گوگل] او در کنوانسیون چشمک می زند
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to close and open (the eyes) quickly, often repeatedly; wink.
مترادف: bat, wink

- She blinked her eyes in surprise.
[ترجمه ترگمان] او با تعجب چشمانش را باز کرد
[ترجمه گوگل] او چشم هایش را با تعجب چشمک زد

(2) تعریف: to remove a foreign body from the eyes by winking.
مترادف: wink

- We blinked away the dust.
[ترجمه ترگمان] ما گرد و خاک را از هم جدا کردیم
[ترجمه گوگل] ما گرد و غبار را دور زدیم

(3) تعریف: to cause to shine intermittently.
مشابه: flash, shine, sparkle

- They blinked the searchlight.
[ترجمه ترگمان] آن ها نور را به هم زدند
[ترجمه گوگل] آنها فانوس را فریاد زدند
اسم ( noun )
عبارات: on the blink
(1) تعریف: the act of blinking.
مترادف: nictitation, wink
مشابه: flicker, flutter

(2) تعریف: an instantaneous glimpse.
مشابه: glance, glimmer, glimpse, peek, peep

(3) تعریف: a brief flash of light; glimmer; twinkle.
مترادف: flash, flicker, gleam, sparkle, twinkle, wink
مشابه: glimmer, glint, glisten, glitter, shimmer

• wink, flicker
wink the eye, close and reopen the eye; flicker
when you blink or when you blink your eyes, you shut your eyes and very quickly open them again. verb here but can also be used as a count noun. e.g. it was his guilty blink that gave him away.
when a light blinks, it flashes on and off.
see also blinking.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] چشمک زن

مترادف و متضاد

wink of eye; twinkle


Antonyms: attend, be aware, pay attention


Synonyms: bat, flash, flicker, flutter, glimmer, glitter, nictate, nictitate, scintillate, shimmer, sparkle, squint


چشمک (اسم)
blink, twinkle, wink, eyewink

نگاه مختصر (اسم)
blink, glance

سوسو زدن نور چراغ (اسم)
blink

چشمک زدن (فعل)
bat, sparkle, blink, twinkle, wink, winkle, nictitate

سوسو زدن (فعل)
blink, flicker, gleam, shimmer, glimmer

تجاهل کردن (فعل)
evade, blink, connive, ignore

ignore


Synonyms: bypass, condone, connive, cushion, discount, disregard, fail, forget, neglect, omit, overlook, overpass, pass by, slight, turn a blind eye


جملات نمونه

1. to blink at a violation
تخلفی را نادیده گرفتن

2. a blink of an eye (or eyelid)
لحظه،(در) یک چشم بر هم زدن

3. go on the blink
(انگلیس) خراب شدن (در مورد ماشین و غیره)،خوب کار نکردن

4. She didn't even blink at his outrageous proposal.
[ترجمه ترگمان]حتی از پیشنهاد outrageous هم پلک نزد
[ترجمه گوگل]او حتی در پیشنهاد عجیب و غریب او را ندید

5. She had to blink back her tears before she continued her story.
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه داستان او را ادامه دهد، مجبور بود اشک هایش را پاک کند
[ترجمه گوگل]او قبل از اینکه داستانش را ادامه دهد، مجبور شد که اشکش را بشکند

6. The problem exists, and one simply cannot blink it away.
[ترجمه ترگمان]مشکل وجود دارد، و یک نفر به سادگی نمی تواند آن را از بین ببرد
[ترجمه گوگل]مشکل وجود دارد، و تنها نمیتواند آن را دور بکشد

7. The blink of beacon could be seen for miles.
[ترجمه ترگمان]نور آتش در مایل ها دورتر دیده می شود
[ترجمه گوگل]چشمک زدن چراغ را می توان برای مایل مشاهده کرد

8. All toads blink when they swallow.
[ترجمه ترگمان]همه وزغ ها، وقتی که آب دهانش را قورت می دهند، پلک می زنند
[ترجمه گوگل]همه آنها هنگامی که فرو می ریزند چشمک می زنند

9. My computer's on the blink again.
[ترجمه ترگمان]کامپیوتر من دوباره در پلک زدن است
[ترجمه گوگل]رایانه من دوباره در حال چشمک زدن است

10. The washing machine's on the blink again.
[ترجمه ترگمان]ماشین لباسشویی دوباره در پلک زدن است
[ترجمه گوگل]ماشین لباسشویی دوباره در چشمک زدن است

11. The brightness of the snow made him blink.
[ترجمه ترگمان]درخشش برف باعث شد که او پلک بزند
[ترجمه گوگل]روشنایی برف باعث شد که او چشمک بزند

12. He developed a nervous twitch and began to blink constantly.
[ترجمه ترگمان]یک حرکت عصبی ایجاد کرد و پیوسته پلک زد
[ترجمه گوگل]او یک تکان عصبی ایجاد کرد و به طور مداوم چشمک زد

13. In the blink of an eye, he was gone.
[ترجمه ترگمان]در یک چشم به هم زدن، او رفته بود
[ترجمه گوگل]در چشمک زدن، او رفته بود

14. In a blink of an eye he had disappeared.
[ترجمه ترگمان]در یک چشم به هم زدن ناپدید شده بود
[ترجمه گوگل]در یک چشم از چشم او ناپدید شد

Something went into her eye and she started blinking.

چیزی به چشمش رفت و او شروع به چشم بر هم زدن کرد.


The driver blinked his lights twice and then stopped the car.

راننده دو بار چراغ‌ها را خاموش و روشن کرد و سپس ماشین را متوقف کرد.


to blink at a violation

تخلفی را نادیده گرفتن


They blinked at the strength of the athletes.

زورمندی ورزشکاران آنان را شگفت‌زده کرد.


اصطلاحات

a blink of an eye (or eyelid)

لحظه، (در) یک چشم بر هم زدن


go on the blink

(انگلیس) خراب شدن (در مورد ماشین و غیره)، خوب کار نکردن


پیشنهاد کاربران

In the blink

سه سوته

پلک زدن

مشکل دار شدن
The printer is on the blink
پرینتر به تِرتِر افتاده


blink نام طرفداران گروه کره ایھ دخترانھ است به اسم blackpink که معنیھ بلینک یعنی چشمک; - )


Blink یعنی چشمک زدن که به طرفداران گروه بلک پینکهم گفته میشود.

بلینک به طرفداران گروه محشر و فوق العاده دخترانه بلک پینک blackpink هم می گویند : ) ) )


معنیش میشه پلک زدن یا نگاه کردن

چشمک زدن

blink : پلک زدن، چشم بر هم زدن

wink : چشمک زدن

blink به طرفدار های گروه black pink گفته میشود که به معنی چشمک زدناست *_* ^_^

به طرفدار های گروه دخترانه بلک پینک هم گفته میشه وهم چشمک زن هم گفته میشه البته شاید بعضیا طرفدار های بلک پینک رو بلینک میدون

معنی چشمک میده
به طرفداران گرون خفن بلک پینک هم میگن

بینک یعنی چشمک زدن که به طرفداران بلک پینک ( بهترین گروه دخترانه در جهان ) میگویند . فقط مراقب باشید وقتی اونا رو میبینید اهنگ هاشون رو گوش میدید تو دام کیوتی صدا و عشق به طرفدارانشون گیر میافتید

به معنی نگاه دزدکی هم هست

بلینک به معنی چشمک زدن هستش که به طرفداران گروه خیلی خفن و گرل بنده جهان گروه بلک پینک میگن

چشم به هم زدن
We blink he's up a Tree
چشم به هم بزنیم بالای درخته

چشم به هم زدن


چرا بیست نفر کامنت گذاشتن که اسم طرفدارای بلک پینک، بلینکه؟
خب همون یه نفر هم میگفت میفهمیدیم. لازم نبود صد نفر پشتش همون کامنت رو هی تکرار کنن! اینجا دیکشنریه. فندوم که باز نکردن!

blink ( علوم جَوّ )
واژه مصوب: چشمک
تعریف: روشن شدن پایۀ یک لایۀ اَبر براثر بازتاب نور از برف یا یخ


کلمات دیگر: