فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: blurs, blurring, blurred
• (1) تعریف: to cause to run together or become obscure or confused, as by smearing.
• مترادف: confuse, fog, muddy
• مشابه: blot, obfuscate, obscure, smear, veil
- His argument blurred several important distinctions.
[ترجمه سعید پارساپور] بحث او باعث شد چندین موضوع تعیین کننده در ابهام قرار گیرد
[ترجمه ترگمان] بحث او چند امتیاز مهم را از بین برد
[ترجمه گوگل] استدلال او چندین تمایز مهم را مختل کرده است
- Water blurred the ink on the page.
[ترجمه Deyhim] آب جوهر را روی صفحه پخش کرد
[ترجمه ترگمان] اب جوهر را در صفحه محو کرد
[ترجمه گوگل] آب جوهر را در صفحه تاریک کرد
• (2) تعریف: to make dim; dull the perception of.
• مترادف: blear, fog, mist
• مشابه: anesthetize, deaden, dim, dull
- In high doses, the drug may blur a patient's vision.
[ترجمه سعید پارساپور] مصرف دارو در مقادیر بالا، میتونه به تاری دید بیمار منجر بشه
[ترجمه ترگمان] در دوزهای بالا، دارو ممکن است دیدگاه بیمار را مبهم کند
[ترجمه گوگل] در دوزهای بالا دارو ممکن است بینایی بیمار را مختل کند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to become vague or indistinct.
• مترادف: dim, mist
• مشابه: cloud, fog
- The landscape blurred as we sped past.
[ترجمه ترگمان] منظره محو و تار شده بود
[ترجمه گوگل] چشم انداز تاریک که ما گذشته
• (2) تعریف: to produce indistinct marks or smudges.
• مترادف: smudge
• مشابه: blot, smear, splotch
- The paint blurred on the wet paper.
[ترجمه ترگمان] رنگ روی کاغذ خیس محو شد
[ترجمه گوگل] رنگ بر روی کاغذ مرطوب تمیز می شود
اسم ( noun )
مشتقات: blurred (adj.), blurry (adj.), blurriness (n.)
• (1) تعریف: a smudge or indistinct mark.
• مترادف: smudge, smutch
• مشابه: mark, smear, spot
- I can't read the rest of the sentence because there's a blur on the page.
[ترجمه زهرا رحمانی] نمیتونم بقیه ی جمله رو بخونم چون یه لکه روی صفحه ست.
[ترجمه ترگمان] بقیه جمله را نمی توانم بخوانم، چون روی صفحه چیز مبهمی دیده می شود
[ترجمه گوگل] من نمی توانم بقیه جمله را بخوانم چون یک صفحه تاری وجود دارد
• (2) تعریف: a state of confusion or disorientation.
• مشابه: fog, haze
- My mind was in a blur when I woke up, and I had no idea where I was.
[ترجمه ترگمان] وقتی بیدار شدم ذهنم تیره و تار بود و هیچ ایده ای نداشتم که کجا هستم
[ترجمه گوگل] وقتی که من بیدار شدم، ذهنم در تاریکی بود، و من نمیدانستم کجا هستم
• (3) تعریف: a mass of confusion or vagueness.
- She tried to remember what happened, but it was all a blur.
[ترجمه ترگمان] سعی کرد به یاد بیاورد که چه اتفاقی افتاد، اما همه چیز تیره و تار بود
[ترجمه گوگل] او سعی کرد به یاد بیاورید چه اتفاقی افتاد، اما این همه تاریکی بود