معنی : جریان، دوره، گردش، دور، محیط، حوزه قضایی یک قاضی، اتحادیه، کنفرانس، دور چیزی گشتن، در مداری سفر کردن، احاطه کردن
معانی دیگر : خط مرزی هر چیز، طول خط مرزی هر چیز، دور تا دور، سر حد، پیرامون، مدار، گشتراه، گشتگاه، دوران، مسیر (به ویژه اگر گرد باشد) دوره، چرخش، خط سیر، مسیر روزانه یا عادی شخص (مثلا پستچی)، گردش راه، سیر، مسیری را طی کردن، دور زدن، حوزه، قلمرو، گستره، دامنه، یک سلسله مسابقات ورزشی (مثلا مسابقات تنیس در مواقع و جاهای مختلف)، اتحادیه ی تیم های ورزشی، هر چیزی که توسط مرز محدود شده باشد، محدوده، شماری سینما یا تئاتر (و غیره) که به هم وابسته بوده و فیلم یا نمایش بخصوصی را به نوبت نشان می دهند