کلمه جو
صفحه اصلی

boast


معنی : لاف، مباهات، رجز خوانی، به رخ کشیدن، لاف زدن، بالیدن، خودستایی کردن، سخن اغراقامیز گفتن، رجز خواندن، قپی کردن
معانی دیگر : (سنگ تراشی و تندیس گری) با اسکنه تراش اولیه را (قبل از صافکاری) دادن، لافزنی، خودستایی، قمپز، چاخان کردن، لافیدن، چسی آمدن، شکوهیدن، لاپ آمدن، منم زدن، نازیدن، سرافراز بودن، سربلند بودن به، (قدیمی) مغرور بودن، پز دادن، قمپز دادن، n : خرده الماسی که برای شیشه بری بکار رود، به ر  کشیدن

انگلیسی به فارسی

خرده‌الماسی که برای شیشه‌بری به‌کار رود، لاف، مباهات، بالیدن، خودستایی کردن، سخن اغراق‌آمیز گفتن، به رخ کشیدن، رجز خواندن


به رخ کشیدن، لاف، مباهات، رجز خوانی، لاف زدن، بالیدن، خودستایی کردن، سخن اغراقامیز گفتن، رجز خواندن، قپی کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: boasts, boasting, boasted
• : تعریف: to talk with an excess of pride, esp. about oneself; brag.
مترادف: brag, crow
مشابه: bluster, flaunt, gasconade, swagger

- He's always boasting about his boat or one of his new cars.
[ترجمه Sari] او همیشه درمورد قایق یا ماشین جدیدش لاف میزد.
[ترجمه ترگمان] او همیشه در مورد قایق یا یکی از ماشین های جدیدش لاف می زند
[ترجمه گوگل] او همیشه در مورد قایق خود و یا یکی از اتومبیل های جدیدش می گوید
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to talk about with an excess of pride.
مترادف: brag, vaunt
متضاد: deprecate, depreciate
مشابه: flaunt

(2) تعریف: to have pride by the ownership of.
مشابه: exhibit, have, possess

- The zoo boasts the largest collection of reptiles in the world.
[ترجمه ترگمان] این باغ وحش به بزرگ ترین مجموعه خزندگان در جهان می بالد
[ترجمه گوگل] باغ وحش دارای بزرگترین مجموعه خزندگان در جهان است
اسم ( noun )
مشتقات: boastingly (adv.), boaster (n.)
(1) تعریف: an act of boasting.
مترادف: bragging, rodomontade
مشابه: brag, gasconade, jactitation, vaporing, vaunt

(2) تعریف: something boasted about.
مترادف: brag
مشابه: conceit, vanity

• act of bragging, something bragged about
brag, exaggerate about oneself
if you boast about something that you have done or that you own, you talk about it in a way that shows that you are too proud of it; used showing disapproval.
if something or someone can boast a particular achievement or possession, they have achieved or possess that thing.

مترادف و متضاد

لاف (اسم)
flatulence, boast, brag, jactitation, flatulency, gash, jactation, self-glorification, vainglory

مباهات (اسم)
pride, glory, boast, brag

رجز خوانی (اسم)
gasconade, boast, brag, braggery, self-praise

به رخ کشیدن (فعل)
boast, flaunt

لاف زدن (فعل)
praise, brave, hector, gammon, puff, boast, brag, yelp, rodomontade

بالیدن (فعل)
pique, brave, pride, magnify, grow, glory, boast, flaunt, brag, preen, plume, set up

خودستایی کردن (فعل)
boast, vaunt

سخن اغراقامیز گفتن (فعل)
boast

رجز خواندن (فعل)
boast, brag

قپی کردن (فعل)
boast, brag

brag; source of pride


Synonyms: avowal, bluster, bombast, braggadocio, bravado, exaggeration, gasconade, grandiloquence, heroics, joy, pretension, pride, pride and joy, self-satisfaction, swank, treasure, vaunt


Antonyms: deprecation, modesty


brag


Synonyms: advertise, aggrandize, attract attention, blow, blow one’s own horn, blow smoke, bluster, bully, cock-a-doodle-doo, con, congratulate oneself, crow, exaggerate, exult, fake, flatter oneself, flaunt, flourish, gasconade, give a good account of oneself, gloat, glory, grandstand, hug oneself, jive, lay on thick, prate, preen, psych, puff, shoot, shovel, showboat, show off, shuck, sling, sound off, strut, swagger, talk big, triumph, vapor


Antonyms: be modest, deprecate


to have advantage


Synonyms: be proud of, claim, exhibit, have in keeping, own, possess, pride oneself on, show off


جملات نمونه

1. one can boast of pearl-like words
لاف از سخن چو در توان زد

2. it is his boast that he read the shahnameh in a single evening
مباهات او این است که یک شبه شاهنامه را خوانده است.

3. nobody believed his boast
هیچکس چاخان او را باور نکرد.

4. he is impatient of people who boast
او نمی توانست آدم های خودستا را تحمل کند.

5. try your utmost to gladden others' hearts, breaking hearts is nothing to boast about
تا توانی دلی به دست آوردل شکستن هنر نمی باشد

6. The boast of arrogance soon turns to shame.
[ترجمه ترگمان]غرور و تکبر خیلی زود باعث شرمساری می شود
[ترجمه گوگل]افتخار بزرگی به زودی به شرم تبدیل می شود

7. Speak little of your ill luck and boast not of your good luck.
[ترجمه ترگمان]کمی از بخت بد و اقبال خودتان حرف بزنید و به بخت و اقبال خودتان افتخار کنید
[ترجمه گوگل]کمی از بدبختی خود سخن بگوئید و از موفقیت شان نگذرید

8. Great boast, small roast.
[ترجمه ترگمان] boast بزرگ، کباب کوچولو
[ترجمه گوگل]افتخار بزرگ، کباب کوچک

9. I don't want to boast, but I can actually speak six languages.
[ترجمه ترگمان]نمی خواهم لاف بزنم، اما در واقع می توانم شش زبان حرف بزنم
[ترجمه گوگل]من نمی خواهم افتخار کنم، اما من واقعا می توانم شش زبان صحبت کنم

10. It was his proud boast that he had never missed a day's work because of illness.
[ترجمه ترگمان]این لاف و گزاف او بود که هرگز اثر یک روز را به خاطر بیماری از دست نداده بود
[ترجمه گوگل]او افتخار می کرد که او هرگز از کار روزانه به خاطر بیماری نگذشته بود

11. The company is inclined to boast of its success.
[ترجمه ترگمان]این شرکت تمایل دارد به موفقیت خود مباهات کند
[ترجمه گوگل]این شرکت تمایل دارد تا موفقیت خود را به رخ بکشد

12. His boast is that he's the best.
[ترجمه ترگمان]مباهات او این است که او بهترین است
[ترجمه گوگل]افتخار او این است که او بهترین است

13. Philip's boast is that he started out without any outside financial backing.
[ترجمه ترگمان]مباهات فیلیپ این است که او بدون پشتیبانی مالی بیرون رفت
[ترجمه گوگل]افتخار فیلیپه این است که او بدون هیچ گونه حمایت مالی خارجی به سر می برد

14. We remember our mother's stern instructions not to boast.
[ترجمه ترگمان]مادر بزرگ مادر ما را به خاطر داریم که نباید لاف بزنند
[ترجمه گوگل]ما دستورالعمل های مادرانه ما را به خاطر نمی آوریم به یاد می آوریم

15. Nobody should boast of his learning.
[ترجمه ترگمان]هیچ کس نباید درباره یادگیری او لاف بزند
[ترجمه گوگل]هیچ کس نباید از یادگیری اش شکایت کند

It is his boast that he read the Shahnameh in a single evening.

مباهات او این است که یک‌شبه شاهنامه را خوانده است.


Nobody believed his boast.

هیچ‌کس چاخان او را باور نکرد.


She always boasts about her trips.

او همیشه درباره‌ی سفرهای خود لاف می‌زند.


She boasts about her children.

او به فرزندانش می‌بالد.


The town boasts a new library.

شهر به کتابخانه‌ی جدید خود می‌نازد.


one can boast of pearl-like words

لاف از سخن چو در توان زد


پیشنهاد کاربران

در برخی موارد از نظر فعل به معنی دارا بودن یا به تعبیری به معنی have است مثلا:
The city boasts two excellent museums
ترجمه : ( اون ) شهر دارای دو موزه ی عالی است .

فخر فروختن

لاف زدن

بلوف زدن

مفتخر بودن، مالک بودن، داشتن، در بر داشتن

To show you are proved of yourself

برخوردار/بهره مند بودن، در اختیار داشتن

خودستایی کردن
پُز دادن
فخر فروشی کردن
چیزی را به رخ دیگران کشیدن

بالیدن

به رخ کشیدن


لاف زدن، سخن گزاف گفتن، گزافه گویی کردن
خدمت دوست عزیز آقای ایوبی عرض کنم شعری که فرمودید از نظامی گنجوی است نه سعدی

یه چیزی مثل show off


قمپز در کردن
: - D

لاف ( زدن ) , بلوف ( زدن ) ؛ به داشتن چیزی مفتخر بودن

# Nobody believed his boasts
# He made a boast about his achievements
# She openly boasted of her talents
# He boasted that he could beat anyone at poker
# Ireland boasts beautiful beaches
# The hotel boasts a fine restaurant

دارا بودن


کلمات دیگر: