کلمه جو
صفحه اصلی

dissident


معنی : مرتد، مخالف، مخالف، نا موافق
معانی دیگر : (کسی که با اکثریت اختلاف عقیده دارد) دگراندیش، خلاف اندیش، ناجور، ناهم ساز، مخالف عقیده عموم، معاند

انگلیسی به فارسی

مخالف، مرتد، نا موافق


مخالف (عقیده عموم)، معاند، ناموافق


انگلیسی به انگلیسی

• dissenter, protester
opposing, dissenting, disagreeing
a dissident is someone who criticizes their government or organization; a formal word.

مترادف و متضاد

مرتد (اسم)
abjurer, apostate, renegade, heretic, abjuror, dissident, pervert, tergiversator

مخالف (اسم)
alien, dissident, nonconformist, opponent, adversary, foe, antagonist, anti, dissenter, dissentient, opposer

مخالف (صفت)
contrary, contradictory, adverse, averse, dissident, antagonistic, defiant, opposing, dissenting, converse, antipodal, repugnant, reluctant

ناموافق (صفت)
incompatible, dissident, absonant, nonconformist

disagreeing, differing


Synonyms: discordant, dissentient, dissenting, heretical, heterodox, nonconformist, schismatic, sectarian, unorthodox


Antonyms: agreeing, conforming


person who holds different belief


Synonyms: agitator, dissenter, heretic, misbeliever, nonconformist, protester, rebel, recusant, schismatic, schismatist, sectary, separatist


Antonyms: yes-man


جملات نمونه

1. dissident elements within the navy tried to overthrow his regime
عوامل مخالف در نیروی دریایی سعی می کردند رژیم او را سرنگون کنند.

2. the country's economy is in the hands of several dissident organizations
اقتصاد کشور در دست چندین سازمان جور واجور است.

3. The dissident was cast out from his country.
[ترجمه ترگمان]مخالفان از کشور خود بیرون رانده شدند
[ترجمه گوگل]مخالف از کشورش اخراج شد

4. That was the dissident movement in Poland.
[ترجمه ترگمان]این جنبش مخالف در لهستان بود
[ترجمه گوگل]این جنبش مخالف در لهستان بود

5. A dissident, recently released from detention, gave a press conference in the capital today.
[ترجمه ترگمان]یکی از مخالفان که اخیرا از بازداشت آزاد شده است، امروز یک کنفرانس مطبوعاتی در پایتخت برگزار کرد
[ترجمه گوگل]یک مخالف که اخیرا از بازداشت آزاد شده است، امروز در پایتخت کنفرانس مطبوعاتی را در پایتخت برگزار کرد

6. Dissident A rabbinical poet with hippy dreadlocks was king of the clients on vodka street.
[ترجمه ترگمان]dissident شاعر rabbinical با hippy dreadlocks بود که در خیابان ودکا دیده می شد
[ترجمه گوگل]Dissident یک شاعر ربکینی با ریز ریزه هیپ ها پادشاه مشتریان در خیابان ودکا بود

7. With the government arrests continuing, dissident groups are becoming weaker everyday, said a 3- year - old publisher.
[ترجمه ترگمان]یک ناشر ۳ ساله گفت که با ادامه دستگیری های دولت، گروه های مخالف هر روز ضعیف تر می شوند
[ترجمه گوگل]یک ناشر 3 ساله گفت که با ادامه دستگیری دولت، گروه های مخالف هر روز ضعیف تر می شوند

8. The police in Northern Ireland knew that dissident republicans posed a threat, and they were concerned.
[ترجمه ترگمان]پلیس ایرلند شمالی می دانست که جمهوری خواهان مخالف تهدیدی محسوب می شوند و نگران بودند
[ترجمه گوگل]پلیس ایرلند شمالی می دانست که جمهوریخواهان متخاصم تهدیدی ایجاد می کردند و آنها نگران بودند

9. The most famous dissident in that Central American country has fled and is seeking political asylum.
[ترجمه ترگمان]مشهورترین مخالفان در آن کشور آمریکای مرکزی فرار کرده و به دنبال پناهندگی سیاسی هستند
[ترجمه گوگل]معروف ترین مخالف در آن کشور مرکزی آمریکا فرار کرده است و به دنبال پناهندگی سیاسی است

10. Andrei Sakharov, Russia’s most famous dissident and nuclear scientist, returned from his forced exile in Gorky and was elected to the first Soviet parliament.
[ترجمه ترگمان]آندری Sakharov، مشهورترین دانشمند هسته ای و دانشمند هسته ای روسیه، از تبعید اجباری خود در گورکی بازگشت و به اولین پارلمان شوروی انتخاب شد
[ترجمه گوگل]آندره ساخاروف، معروفترین دانشمند مخالف و هسته ای روسیه، از تبعید اجباری وی در گورکی بازگشت و به اولین پارلمان شوروی انتخاب شد

11. Very often, to protect one dissident, one disbeliever, the majority may be discomfited; it is the price the Founding Fathers declared themselves willing to pay for religious freedom.
[ترجمه ترگمان]اغلب، برای حمایت از یکی از مخالفان، یکی از مخالفان، اکثریت ممکن است ناراحت باشند؛ این بهایی است که پدران، خود را مایل به پرداخت آزادی مذهبی اعلام کرده اند
[ترجمه گوگل]اغلب، برای محافظت از یک مخالف، یک کافر، اکثریت ممکن است از بین برود؛ این قیمت است که پدران بنیانگذار خودشان مایلند که برای آزادی مذهبی پرداخت کنند

12. Cuban doctors treating a political dissident who's on hunger strike say he is in danger of dying despite their efforts to keep him alive.
[ترجمه ترگمان]پزشکان کوبایی که یک مخالف سیاسی را درمان می کنند می گویند که او علی رغم تلاش های آن ها برای زنده نگه داشتن او در خطر مرگ است
[ترجمه گوگل]پزشکان کوبایی در مورد یک مخالف سیاسی که اعتصاب غذا می کنند می گویند که او در خطر مرگ است، با وجود تلاش هایش برای زنده نگه داشتن او

13. From a Korean dissident to a nuclear scientist, via Vaclav Havel, we look at some of the world's most famous political prisoners.
[ترجمه ترگمان]از یک مخالف کره ای به یک دانشمند هسته ای، از طریق Vaclav havel، ما به برخی از مشهورترین زندانیان سیاسی دنیا نگاه می کنیم
[ترجمه گوگل]از یک مخالف کره ای به یک دانشمند هسته ای، از طریق واکلاو هاول، ما به برخی از معروف ترین زندانیان سیاسی در جهان نگاه می کنیم

14. Jirina Siklova, once a leading Czech dissident, now helps prepare Romani students for university.
[ترجمه ترگمان]Jirina Siklova، یکی از مخالفان برجسته چک، هم اکنون به آماده سازی دانشجویان Romani برای دانشگاه کمک می کند
[ترجمه گوگل]جورینا سیکلووا، یک بار یکی از رهبران برجسته چک، اکنون به تهیه دانش آموزان رومی برای دانشگاه کمک می کند

Dissident elements within the navy tried to overthrow his regime.

عوامل مخالف در نیروی دریایی سعی می‌کردند رژیم او را سرنگون کنند.


The country's economy is in the hands of several dissident organizations.

اقتصاد کشور در دست چندین سازمان جور واجور است.


پیشنهاد کاربران

The dissidents were unable to hold meetings or travel freely

کسی که با گشت و گذار و کوچ و . . . مخالف است

معترض

معترض ( بر علیه حکومت یا دولت )

دگراندیش ( روشن فکر )

معاند - مخالف ( خصوصاً با حکومت یا رژیم ) - دگراندیش

noun
[count] : someone who strongly and publicly disagrees with and criticizes the government
◀️Many political dissidents were arrested
Unfortunate enough to be labelled dissidents by your◀️ beloved premier Stalin
◀️ political/religious dissidence [=dissent]

صفت هم میتونه باشه
adjective always used before a noun
◀️dissident scholars/students
◀️the dissident movement

Dissidently : معاندانه
Dissidence : دگراندیشی - معاند بودن


کلمات دیگر: