کلمه جو
صفحه اصلی

smug


معنی : خود بین، از خود راضی، کوته نظر، ابرومند، تمیز کردن سر و صورت دادن به
معانی دیگر : (در اصل) خوش ظاهر، تر و تمیز، شیک

انگلیسی به فارسی

(شخص) از خود راضی، از خود متشکر، خودبین، (لبخند، خوش‌بینی) خودبینانه، ناشی از رضایت خاطر


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: smugger, smuggest
مشتقات: smugly (adv.), smugness (n.)
• : تعریف: offensively confident of or satisfied with oneself; complacent.
مترادف: complacent, proud, self-satisfied
مشابه: cocky, conceited, haughty, lofty, priggish, self-important, superior

- He was smug about his recent successes.
[ترجمه امیرمحمد] او از موفقیت های اخیر خودش از خود راضی بود
[ترجمه ترگمان] او از موفقیت های اخیر خود خشنود بود
[ترجمه گوگل] او در مورد موفقیت های اخیرش محبت آمیز بود

• self-satisfied, complacent, pleased with oneself, self-righteous
someone who is smug is very pleased with how good or clever they are; used showing disapproval.

Simple Past: smugger, Past Participle: smuggest


مترادف و متضاد

pleased with oneself


خود بین (صفت)
presumptuous, vain, arrogant, egocentric, smug, assuming, bumptious, stuck-up

از خود راضی (صفت)
presumptuous, smug, assuming, bumptious, cocky, overbearing, complacent, presuming, self-complacent, self-satisfied, self-pleased

کوته نظر (صفت)
hidebound, smug, low-minded, myopic, parochial, shortsighted, small-minded

ابرومند (صفت)
honorable, responsible, smug, respectful, respectable, honourable

تمیز کردن سر و صورت دادن به (فعل)
smug

Synonyms: complacent, conceited, egoistic, egotistical, holier-than-thou, hotshot, pompous, priggish, puffed-up, self-contented, self-righteous, self-satisfied, snobbish, stuck on oneself, stuck-up, stuffy, superior, vainglorious


Antonyms: modest, unhappy, unself-confident, unsure


جملات نمونه

1. She was very smug and self-satisfied about getting the promotion.
[ترجمه ترگمان]او خیلی ازخودراضی و ازخودراضی بود و از این که ترفیع گرفته بود راضی بود
[ترجمه گوگل]او بسیار محکم و خود راضی در مورد ارتقاء است

2. What are you looking so smug about?
[ترجمه ترگمان]به چی اینقدر ازخودراضی نگاه می کنی؟
[ترجمه گوگل]در مورد شما چه نظری دارید؟

3. Now don't get smug just because you've won a couple of games.
[ترجمه شادی شریفیان مهد] حالا فقط بخاطر اینکه دو تا بازی رو بردی، به خودت مغرور نشو.
[ترجمه ترگمان]حالا از این به خاطر این که دوتا بازی بردی از خودراضی نشو
[ترجمه گوگل]حالا فقط به خاطر اینکه شما چند بازی را به دست آورده اید دغدغه ندارید

4. He tried hard not to smile in smug self-satisfaction.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد با رضایت از خود لبخند نزند
[ترجمه گوگل]او سخت تلاش کرد که در رضایت خود راضی نیست

5. I reckon she has good reason to feel smug.
[ترجمه ترگمان]به نظر من اون دلایل خوبی برای احساس خودبینی داره
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم او دلیل خوبی برای احساس غرور دارد

6. Take that smug look off your face before I slap you!
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه بهت سیلی بزنم اون قیافه ازخودراضی رو از رو صورتت بردار
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه شما را ببوسم، نگاهی به آن نگاه بیاندازید

7. 'I knew I'd win,' she said with a smug smile.
[ترجمه ترگمان]با لبخندی ازخودراضی گفت: می دونستم که برنده میشم
[ترجمه گوگل]'من می دانستم که من برنده خواهم شد،' او با لبخند محکم گفت

8. He was so unbearably smug about winning.
[ترجمه ترگمان]او به طرز غیرقابل تحملی در مورد برنده شدن حرف می زد
[ترجمه گوگل]او در مورد برنده شدن بسیار غیرممکن بود

9. He's been unbearably smug since he gave up smoking.
[ترجمه ترگمان]از زمانی که سیگار را ترک کرده بود به طرز غیرقابل تحملی از خود بی خود شده بود
[ترجمه گوگل]او از زمانی که سیگار کشیدن را ترک کرده است، غیرممکن است

10. There was a hint of smug self-satisfaction in her voice.
[ترجمه ترگمان]در صدایش احساس رضایت خاطر و رضایتی از خود نشان می داد
[ترجمه گوگل]یک نکته از خود رضایت زناشوئی در صدای او وجود دارد

11. He writes smug, sanctimonious waffle.
[ترجمه ترگمان]اون خودخواه و خرفت می نویسه
[ترجمه گوگل]او می نویسد وفل مقدس، مقدس

12. We shouldn't, however, go home fulfilled, self-satisfied and smug.
[ترجمه ترگمان]با این حال، ما نباید با موفقیت به خانه برگردیم، خود را ازخودراضی و ازخودراضی راضی کنیم
[ترجمه گوگل]با این حال، ما نباید به خانه برسیم، خود راضی و متکبر

13. At the risk of sounding smug, my ornamental kitchen garden gave me no such problems.
[ترجمه ترگمان]با وجود ریسکی که به نظر می رسید، باغچه آراسته من هیچ مشکلی به من نداد
[ترجمه گوگل]در معرض خطر صدای خشن، باغ وحش باغبانی زینتی من چنین مشکلی را به من نداد

14. I used to be such a smug little prig.
[ترجمه ترگمان] من قبلا یه آدم ازخودراضی ازخودراضی بودم
[ترجمه گوگل]من مثل یک قاتل کوچولو هستم

15. Theirs was a correction of smug Victorian concepts, a crusade sprung from reactive energies.
[ترجمه ترگمان]آن ها عبارت بودند از اصلاح مفاهیم ازخودراضی دوره ویکتوریا که یک جنگ صلیبی از انرژی های واکنشی بود
[ترجمه گوگل]آنها اصلاح مفاهیم وایکانی مضحک بود، جنگ صلیبی از انرژی های واکنشی

پیشنهاد کاربران

خودبین

to be smug about something = افاده فروختن

شیفته

پر افاده


کلمات دیگر: