کلمه جو
صفحه اصلی

tag


معنی : برچسب، سوش، علامت، منگوله یا نوار، بند گردان سرود، مثال یا گفته مبتذل، پلاک، تهلیل، ضمیمه شدن به، ضمیمه کردن، علامت زدن، اتیکت چسباندن به، بدنبال آوردن، گرگ بهوا بازی کردن، برچسب زدن
معانی دیگر : عبارت، اصطلاح، زبانزد، لغت، ورد زبان، (عبارت) فرمولی، ریختاری، کارت مشخصات، لقب، شهرت، بر چسب زدن به، کارت نام و نشانی چسباندن به، کارت مشخصات زدن به، شناساندن، (مجازی) بر چسب زدن، عنوان دادن، نامیدن، برگ جریمه دادن به، (اتومبیل را) جریمه کردن، خاطی شمردن، افزودن (به)، وصل کردن، (با سماجت) دنبال کسی یا چیزی رفتن، عقب کسی افتادن، تعقیب کردن، همراه رفتن (معمولا با: along)، (در اصل) بخش پاره شده و آویخته ی جامه (مثلا بخش پاره ی شلوار کهنه)، بخش مندرس، ژنده، (کاشی) وشگوا، (هر چیز) بخش آویخته، آویزه، منگوله، شرابه (tassel هم می گویند)، بخش فلزی دو سر بند کفش (aglet هم می گویند)، (تئاتر) آخرین حرف هنر پیشه (هنگام خروج از صحنه یا افتادن پرده - tag line هم می گویند)، پایان، آخرین بخش، حلقه، گیره، زبانه (مثلا زبانه ی چرمی که به پشت پوتین می زنند تا بتوان آن را آسان تر پوشید)، (نگارش) زیر و زبر، آرایش های خط نویسی، حلقه ی گیسو، تکه ی مو، تکه پشم، گندله ی پشم، (بازی کودکان) گرگم به هوا، (قدیمی) عوام الناس، اراذل و اوباش، (بیس بال) تگ کردن، بدنبال اوردن، گرگم بهوابازی کردن

انگلیسی به فارسی

برچسب، برچسب زدن، علامت زدن


برچسب، منگوله یا نوار، بند گردان سرود، تهلیل،مثال یا گفته مبتذل، ضمیمه کردن، ضمیمه شدن به،اتیکت چسباندن به، برچسب زدن، به دنبال آوردن، گرگم بهوا بازی کردن


برچسب، علامت، پلاک، سوش، منگوله یا نوار، بند گردان سرود، تهلیل، مثال یا گفته مبتذل، برچسب زدن، علامت زدن، ضمیمه کردن، ضمیمه شدن به، اتیکت چسباندن به، بدنبال آوردن، گرگ بهوا بازی کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a piece of cardboard, thin metal, cloth, or other material that identifies, labels, or gives information about the thing to which it is attached.
مترادف: label, tab, ticket
مشابه: docket, sticker, stub

- The sign says these shirts are $19.99, but the tag on this one says it's $14.99.
[ترجمه ترگمان] علامت می گوید این پیراهن ها ۱۹ ۹۹ دلار هستند، اما برچسب روی این یکی می گوید it دلار است
[ترجمه گوگل] این نشان می دهد که این پیراهن 19 99 دلار است، اما برچسب بر روی این یکی می گوید که این قیمت 14 99 دلار است
- The tag on this sweater always scratches the back of my neck.
[ترجمه ترگمان] برچسب روی این پلیور همیشه گردنم رو خراش میده
[ترجمه گوگل] برچسب بر روی این ژاکت همیشه پشت گردن من خراشیده است

(2) تعریف: any of various distinctive ends, esp. of something hanging loose, as a shoelace or an animal's tail.
مترادف: tail, trailer
مشابه: end, train

(3) تعریف: a floppy or ragged tatter or projection.
مترادف: flap, tail, tatter
مشابه: lap, lappet, shred, stub

(4) تعریف: a phrase, speech, or the like that serves as an ending or summation.
مترادف: annex, appendix
مشابه: codicil, postscript, rider, summation

(5) تعریف: a phrase, nickname, or the like that serves to characterize someone or something.
مترادف: label, name, nickname
مشابه: epithet, sobriquet, term
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tags, tagging, tagged
(1) تعریف: to attach a tag or tags to, as one or more items for sale.
مترادف: label, ticket
مشابه: tab

(2) تعریف: to identify or characterize, esp. with a word or phrase.
مترادف: call, label, nickname, term
مشابه: designate, dub, mark

- She tagged him as an egotist.
[ترجمه A.A] به او برچسب خودخواهی زد
[ترجمه ترگمان] جورج جورج را به عنوان یک فرد خودخواه دنبال کرد
[ترجمه گوگل] او او را یک egotist برچسب زد

(3) تعریف: to add or append.
مترادف: affix, annex, append, suffix, tack on
مشابه: attach, tack

- The lawyer tagged an extra fee on my bill.
[ترجمه ترگمان] وکیل یک دست مزد اضافی روی صورت حساب من گذاشت
[ترجمه گوگل] وکیل یک لایحه اضافی را به من نشان داد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: taglike (adj.)
• : تعریف: (informal) to follow or accompany someone closely (usu. fol. by after or along).
مترادف: tail, trail
مشابه: dog, follow, pursue

- Being curious, he tagged along with us.
[ترجمه A.A] چون کنجکاو است دنبال ما اومد
[ترجمه ترگمان] کنجکاو شده بود و با ما راه می رفت
[ترجمه گوگل] کنجکاو، او همراه با ما برچسب زد
اسم ( noun )
(1) تعریف: a children's game in which one player chases the others until he or she touches one of them, who then becomes the pursuer.

(2) تعریف: in baseball, an act or instance of tagging.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tags, tagging, tagged
(1) تعریف: to touch (a player) in the game of tag, or in a similar game.

(2) تعریف: in baseball, to touch (a runner) with the ball or with the hand or glove holding it.

• label; something which hangs loosely; phrase or nickname which characterizes something; (computers) label which instructs the computer to display the text following it in a certain way (in the programming language html)
furnish with a label or tag; characterize; append, attach; join in, follow along, accompany (informal)
a tag is a label which is tied to an object.
if you tag along with someone, you go with them, especially when they have not asked you to.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] علامت زدن ؛ برچسب زدن ؛ برچسب - برچسب - کدی که درون یک فایل یا ساختار داده درج می شود تا چگونگی تفسیر چیزی ار معین کند. قطعات بسیاری از نرم افزارها، از کدهای گوناگون برای اهداف متنوع استفاده می کنند. فرمانهای HTMLمعمولاً tags نامیده می شوند.نگاه کنید به HTML.
[برق و الکترونیک] برچسب بر چسب نسبت داده شده به بخشی از داده ها در جریان داده های کامپیوتری که مشخص می کند اطلاعات در کجای برنامه به کار می روند . - بر چسب

مترادف و متضاد

برچسب (اسم)
tally, label, ticket, banderol, banderole, tag

سوش (اسم)
tag, counterfoil

علامت (اسم)
significant, tally, indication, label, token, sign, index, mark, insignia, signal, emblem, symptom, omen, tag, tick, docket, intimation, milestone, ostent, portent

منگوله یا نوار (اسم)
tag

بند گردان سرود (اسم)
tag

مثال یا گفته مبتذل (اسم)
tag

پلاک (اسم)
tag, plate, plaque, license plate

تهلیل (اسم)
tag, stanza

ضمیمه شدن به (فعل)
supplement, tag

ضمیمه کردن (فعل)
annex, accompany, attach, add, tack, affix, tag

علامت زدن (فعل)
tag

اتیکت چسباندن به (فعل)
tag

به دنبال آوردن (فعل)
tag

گرگ به هوا بازی کردن (فعل)
tag

برچسب زدن (فعل)
label, tag

label, ticket


Synonyms: badge, button, card, check, chip, docket, emblem, flap, ID, identification, inscription, insignia, logo, mark, marker, motto, note, pin, slip, stamp, sticker, stub, tab, tally, trademark, voucher


label; attach label


Synonyms: add, adjoin, affix, annex, append, call, check, christen, designate, docket, dub, earmark, fasten, hold, identify, mark, name, nickname, style, tack, tally, tap, term, ticket, title, touch


follow


Synonyms: accompany, attend, bedog, chase, dog, heel, hunt, pursue, shadow, tail, trace, track, track down, trail


Antonyms: run away


جملات نمونه

We tagged every item in the store.

به همه‌ی اقلام مغازه برچسب زدیم.


One might tag this book "traditional".

این کتاب را می‌شود "سنتی" نامید.


He tags all of his opponents as "communists".

او به همه‌ی مخالفان خود عنوان «کمونیست» می‌دهد.


cars tagged for speeding

اتومبیل‌هایی که به‌خاطر سرعت زیاد جریمه می‌شوند


Some of the claims tagged on to the end of the book.

برخی از ادعاهایی که به پایان کتاب افزوده شده است.


1. tag questions such as "isn't it?" or" aren't you?"
پرسش های ریختاری مانند ((این طور نیست ؟)) یا ((نیستی ؟)).

2. tag up
(بیس بال) تگ کردن

3. one might tag this book "traditional"
این کتاب را می شود "سنتی " نامید.

4. the price tag of each commodity must be legible
بر چسب قیمت هر کالا باید خوانا باشد.

5. abbas used to tag his older brother mohsen around
عباس همه جا دنبال برادر بزرگترش محسن می رفت.

6. each suitcase must have a name tag
هر یک از چمدان ها باید بر چسب حاوی نام صاحب آن را داشته باشد.

7. i asked them if i could tag along and they said "yes"
از آنها پرسیدم که آیا من هم می توانم به همراه آنها بروم و گفتند ((آری)).

8. to the name of murderess was added the tag "prostitue"
علاوه بر نام آدمکش به او لقب "فاحشه " را هم افزوده بودند.

9. A tag was attached to each article.
[ترجمه ترگمان]برچسبی متصل به هر مقاله بود
[ترجمه گوگل]یک برچسب به هر مقاله اضافه شد

10. I let him tag along because he had not been too well recently.
[ترجمه زهرا مرادی] من اجازه دادم همراهمان بیاید، زیرا او اخیرا حالش زیاد خوب نبود
[ترجمه ترگمان]من به او اجازه دادم که به این دلیل که اخیرا خیلی خوب نبوده باشد
[ترجمه گوگل]من اجازه دادم او را به عنوان برچسب، زیرا او اخیرا به خوبی ندیده بود

11. This designer suit carries a price tag of £2 000.
[ترجمه ترگمان]این شلوار طراح یک برچسب قیمت از ۲۰۰۰ پوند به همراه دارد
[ترجمه گوگل]این کت و شلوار طراح دارای برچسب قیمت 2000 پوند است

12. His speed earned him the tag of 'the runner'.
[ترجمه ترگمان]سرعت او برچسب دونده را به او داد
[ترجمه گوگل]سرعت او او را تگ 'دونده' به دست آورد

13. He decided to tag on an extra paragraph at the end summarizing what he'd said.
[ترجمه ترگمان]او تصمیم گرفت در پایان آنچه گفته بود روی یک پاراگراف اضافه کند
[ترجمه گوگل]او تصمیم گرفت که در انتهای یک بیانیه اضافی به آنچه که او گفته بود خلاصه کند

14. Don't forget to tag your suitcases with your name and address.
[ترجمه ترگمان]فراموش نکن که suitcases را با اسم و آدرس خود نشان بدهی
[ترجمه گوگل]فراموش نکنید که چمدان خود را با نام و آدرس خود تگ کنید

15. Tag on a couple of paragraphs about recent events.
[ترجمه ترگمان]برچسب روی چند پاراگراف درباره رویداده ای اخیر
[ترجمه گوگل]برچسب در دو پاراگراف در مورد رویدادهای اخیر

His speech was full of Latin tags.

سخنرانی او پر از لغتهای لاتینی بود.


tag questions such as "isn't it?" or" aren't you?"

پرسش‌های ریختاری مانند «این‌طور نیست؟» یا «نیستی؟»


a postscript tagged on to the end of her letter

مطلب اضافی که به پایان‌نامه‌اش ضمیمه شده بود


The price tag of each commodity must be legible.

برچسب قیمت هر کالا باید خوانا باشد.


Attach your name tags to your lapels.

برچسب نام خود را به یقه‌ی کت خود بزنید.


To the name of murderess was added the tag "prostitue".

علاوه بر نام آدمکش به او لقب "فاحشه" را هم افزوده بودند.


A huge shark was tagging me.

یک کوسه‌ماهی بزرگ داشت مرا تعقیب می‌کرد.


Abbas used to tag his older brother Mohsen around.

عباس همه‌جا دنبال برادر بزرگ‌ترش محسن می‌رفت.


The dog tagged at my feet.

سگ در پشت پای من حرکت می‌کرد.


I asked them if I could tag along and they said "yes"

از آن‌ها پرسیدم که آیا من هم می‌توانم به همراه آن‌ها بروم و گفتند: «آری»


اصطلاحات

tag up

(بیسبال) تگ کردن


پیشنهاد کاربران

بازی گرگم به هوا

ضمیمه کردن

برچسب زدن - تهلیل - به دنبال آوردن

اطلاق کردن

بر چسب ( قیمت )

ماشین لباسشویی

دنبال بازی یا مثل دزد وپلیس

تگ ( tag ) برچسبی است که چسبانده نمی​شودبلکه بصورت منگوله یا اویخته استفاده میشود

Verb - informal :
نوشتن نام خود بر روی دیوار، خودرو و . . . . به صورت غیرقانونی

توی بازی گرگم به هوا وقتی کسی میگه "Tag" یعنی "سُک سُک" : )

لمس کردن کسی که در حال فرار یا تعقیب است ( در بازی گرگم به هوا یا کبدی ) .


کلمات دیگر: