کلمه جو
صفحه اصلی

tact


معنی : ملاحظه، نزاکت، کاردانی، سلیقه، درایت
معانی دیگر : مردم داری (مهارت در انجام کار یا گفتن سخن بموقع و بجا)، موقع شناسی، کیاست، فراست، تدبیر، ظرافت طبع، حساسیت (در امور هنری)، (در اصل) حس لامسه، پرماس، عقل، مهارت

انگلیسی به فارسی

تاکتیک، درایت، کاردانی، ملاحظه، نزاکت، سلیقه


عقل، ملاحظه، نزاکت، کاردانی، مهارت، سلیقه، درایت


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: graceful sensitivity in dealing with others; diplomacy.
مترادف: diplomacy, finesse
متضاد: tactlessness
مشابه: courtesy, discretion, grace, politesse, prudence, savoir-faire, savvy

- It will require great tact to talk to her about her dreadful table manners.
[ترجمه ناهید حجازی] صحبت با او در باره رفتار وحشتناکش سر میز ، نیاز به تدبیر بالایی دارد
[ترجمه ترگمان] باید با او راجع به رفتار dreadful حرف بزند
[ترجمه گوگل] این امر به صحبت کردن با او درباره شیوه های نادرست جدول او نیاز دارد

• diplomacy, ability to skillfully deal with people, finesse; sense of what is proper or appropriate, taste
if you behave with tact, you are careful to avoid upsetting or offending people.

مترادف و متضاد

ملاحظه (اسم)
remark, consideration, regard, reservation, caution, prudence, observation, chariness, tact

نزاکت (اسم)
politeness, suavity, civility, gentilesse, propriety, tact, politesse

کاردانی (اسم)
skill, policy, tact, know-how, resource

سلیقه (اسم)
taste, style, manner, tact

درایت (اسم)
tact

finesse, thoughtfulness


Synonyms: acumen, acuteness, address, adroitness, amenity, aptness, care, common sense, consideration, control, courtesy, delicacy, delicatesse, diplomacy, discernment, discretion, discrimination, gallantry, good taste, head, horse sense, intelligence, judgment, penetration, perception, perspicacity, poise, policy, politicness, presence, prudence, refinement, repose, savoir faire, sensitivity, skill, smoothness, suavity, subtlety, tactfulness, understanding, urbanity


Antonyms: carelessness, indiscretion, tactlessness, thoughtlessness


جملات نمونه

1. My aunt never hurts anyone's feelings because she always uses tact.
خاله ام هرگز احساسات کسی را جریحه دار نمی کند چون که او همیشه باتدبیر است

2. By the use of tact, Janet was able to calm her jealous husband.
ژانت توانست با استفاده از تدبیر شوهر حسودش را آرام کند

3. Your friends will admire you if you use tact and thoughtfulness.
اگر تدبیر و دقت داشته باشید دوستانتان شما را ستایش خواهند کرد

4. tact is one of her strong points
موقع شناسی یکی از صفات بارز اوست.

5. precision and tact of interpretation
دقت و ظرافت تفسیر

6. an unlearned sense of tact
شعور فطری وقت شناسی

7. it will require a lot of tact to keep her calm
آرام نگه داشتن او مستلزم تدبیر بسیار خواهد بود.

8. The situation called for considerable tact.
[ترجمه ترگمان]این موقعیت به خاطر درایت قابل توجه بود
[ترجمه گوگل]وضعیت خواستار تدابیر قابل توجهی شد

9. He showed tact in dealing with difficult customers.
[ترجمه ترگمان]او در برخورد با مشتریان دشوار مهارت زیادی به خرج داد
[ترجمه گوگل]او در برخورد با مشتریان دشوار نشان داد

10. She showed great tact in dealing with a tricky situation.
[ترجمه ترگمان]او در برخورد با یک موقعیت دشوار مهارت زیادی نشان داد
[ترجمه گوگل]او در برخورد با یک وضعیت پیچیده نشان داد که باهوش است

11. His tact was exemplary, especially considering the circumstances.
[ترجمه ترگمان]به خصوص با توجه به اوضاع و احوال، رفتارش شایان تقلید بود
[ترجمه گوگل]اوضاع و احوال او نمونه ای بود، به خصوص با توجه به شرایط

12. Whoever presides will need patience and tact.
[ترجمه ترگمان]هر کسی که تحت فرمان او باشد به صبر و درایت احتیاج دارد
[ترجمه گوگل]هر کسی که رئیس جمهور باشد، صبر و حوصله خواهد داشت

13. The incident should have been handled with more tact by the police.
[ترجمه ترگمان]این حادثه باید با درایت بیشتری از سوی پلیس اداره می شد
[ترجمه گوگل]این حادثه باید توسط پلیس انجام شود

14. Tact never was my strong point.
[ترجمه عبدالخالق] درایت هیچ وقت از خصوصیات بارز من نبوده
[ترجمه ترگمان] من همیشه احساس آرامش و آرامش می کردم
[ترجمه گوگل]تاکتیک هرگز نقطه قوت من نبود

15. With great tact, Clive persuaded her to apologize.
[ترجمه عبدالخالق] کلایو با مهارت زیاد قانعش کرد که عذرخواهی کنه
[ترجمه ترگمان]با این وجود، کلایو اون رو قانع کرد که عذرخواهی کنه
[ترجمه گوگل]با کلاهبرداری عالی، کلوی او را مجبور کرد عذرخواهی کند

16. Tact is not her strong point, judging by the way she behaved.
[ترجمه ترگمان]از طرز رفتار او راضی و خشنود است
[ترجمه گوگل]تاکت او نقطه قوت او نیست، با قضاوت در مورد نحوه رفتار او

17. Their host, who was the soul of tact, never mentioned the incident again.
[ترجمه ترگمان]میزبان، که روح of داشت هرگز درباره این حادثه اشاره ای نکرد
[ترجمه گوگل]میزبان آنها، که روح طاعت بودند، هرگز از این حادثه خبر نداشت

18. His tact and political skills disarmed his critics.
[ترجمه ساسان] مهارت او در درایت و سیاست منتقدانش را خلع سلاح کرد
[ترجمه ترگمان]مهارت و مهارت سیاسی او منتقدان خود را خلع سلاح کرد
[ترجمه گوگل]اوضاع و مهارت های سیاسی او منتقدان خود را نابود کرد

19. I think you showed admirable tact/restraint/self-control in your answer.
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم که شما در پاسخ خود مهارت قابل تحسین، خودداری و خودداری از خود نشان داده اید
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم شما در پاسخ شما نشان داده اید تحسین / محدودیت / کنترل خود را قابل تحسین

20. Her patience and tact are legendary.
[ترجمه ترگمان]صبر و شکیبایی او افسانه ای است
[ترجمه گوگل]صبر و حوصله او افسانه است

21. She is not exactly known for her tact.
[ترجمه ترگمان] اون دقیقا به خاطر هوشیاری اون شناخته نمیشه
[ترجمه گوگل]او دقیقا به خاطر تاکتیکش شناخته نشده است

It will require a lot of tact to keep her calm.

آرام نگه داشتن او مستلزم تدبیر بسیار خواهد بود.


precision and tact of interpretation

دقت و ظرافت تفسیر


پیشنهاد کاربران

کاردانی

توانایی در بیان سخن

تدبیر ، کیاست

سنجیدگی

با سیاست ( صحیح و درست ) حرف زدن

خوش زبانی . تدبیر

Terrorism Act0 ( واحدِ تروریسم )

Ability to say the right thing

در ادبیات اسکینر و در رفتار کلامی، به معنی نام گذاری است.

درایت

خوش زبانی

Sue is got a lot of friends because she use tact in her relationship


درایت ، نزاکت ، سلیقهesteem اعتبار قدر
Love I still cherished the first ( gift, reward ) valuable ( spiritual ) gift with good esteem
عشقم هنوز اولین هدیه ( جایزه ، پاداش ) باارزش ( معنوی ) را با سلیقه ی خوب گرامی داشتم ( حفظ کردم )

آداب دانی

تدبیر/مدبرانه/درایت/اندیشه

ملاحضه، تدبیر، کیاست

تدبیر. درایت. ملاحضه

تدبیر

you are able to do some sing


آداب معاشرت، نزاکت
رفتار و منش با ملاحظه.
رو برو شدن با مسائل با درایت و نکته سنجی

سنجیده گویی

Ability to say the right thing
منبع کتاب 504
توانایی گفتن حرف درست

you are able to do some to do some think


کلمات دیگر: