کلمه جو
صفحه اصلی

wage


معنی : اجر، مزد، دستمزد، اجرت، کارمزد، دسترنج، حمل کردن، اجیر کردن
معانی دیگر : روزینه، روزگانه، راستاد، پاداش، جزا، سزا، (جنگ یا کشمکش) کردن، مصاف دادن، (انگلیس - محلی) اجیر کردن، (اقتصاد - جمع) مزدها و حقوق ها، هزینه ی کارگر و کارمند (در مقایسه با هزینه ی مواد خام و غیره)، جنگ بر پا کردن

انگلیسی به فارسی

حمل کردن


جنگ بر پا کردن


مزد، دستمزد، اجرت، کار مزد، دسترنج، اجر


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: (often pl.) money paid regularly to an employee in exchange for labor or services.
مترادف: compensation, pay, salary
مشابه: emolument, hire, remuneration

(2) تعریف: (usu. pl.; used with a sing. or pl. verb) suitable return; recompense.
مترادف: deserts
مشابه: compensation, pay, penalty, recompense, retribution, returns

- He foolishly ignored the wages of sin.
[ترجمه ghahremani] او از روی نادانی سزای گناه را نادیده گرفت
[ترجمه ترگمان] با حماقت، مزد گناه را نادیده گرفت
[ترجمه گوگل] او با اشتیاق به دستمزد گناه نادیده گرفت
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: wages, waging, waged
• : تعریف: to carry on or engage in (a war, conflict, or campaign).
مشابه: execute, fight, pursue

• salary, payment, earnings; just recompense (literary)
engage in, conduct (war, battle)
someone's wages are the money they are paid each week for working, especially when they have a manual or unskilled job.
to wage a campaign or war means to start it and carry it on over a period of time; a formal use.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] اجرت، مزد، دستمزد

مترادف و متضاد

carry on


اجر (اسم)
award, reward, wage, remuneration, defrayal, punishment

مزد (اسم)
pension, compensation, reward, wage, fee, wages, hire

دستمزد (اسم)
wage, fee, stipend

اجرت (اسم)
pay, wage, fee, hire

کارمزد (اسم)
journeywork, wage

دسترنج (اسم)
wage

حمل کردن (فعل)
remove, bear, carry, attribute, convey, ascribe, transport, haul, portage, wage, port, freight

اجیر کردن (فعل)
wage, fee, hire

Synonyms: carry out, conduct, do, engage in, fulfill, make, practice, proceed with, prosecute, pursue, undertake


Antonyms: cease, halt, stop


earnings for work


Synonyms: allowance, bacon, bacon and eggs, bread, compensation, cut, emolument, fee, hire, pay, payment, price, receipts, recompense, remuneration, return, returns, reward, salary, share, stipend, sugar, take, take-home


جملات نمونه

1. wage and price controls
کنترل (واپاد) دستمزد و قیمت

2. wage freeze
تثبیت دستمزدها

3. wage war on (or against)
مصاف دادن،جنگیدن،پیکار کردن

4. a wage hike
بالا بردن مزدها

5. a wage scale
معیار مزدها

6. his wage didn't amount to much
مزد او به جایی نمی رسید.

7. hourly wage
مزد ساعتی

8. minimum wage
حداقل دستمزد

9. the wage increase silenced the workers
افزایش مزد سروصدای کارگران را خواباند.

10. to wage war against the enemy
در برابر دشمن جنگیدن

11. a beggarly wage
مزد بسیار کم

12. a set wage
مزد ثابت

13. the average wage of an unskilled laborer is $ 6 per hour
مزد متوسط عمله ی ساده،شش دلار در ساعت است.

14. we must wage a campaign against illiteracy
ما بایستی بر ضد بیسوادی پیکار کنیم.

15. guaranteed annual wage
دستمزد تضمین شده ی سالانه

16. a uniform minimum wage for the whole country
حداقل دستمزد که در تمام کشور یکسان است

17. christians used to wage war against infidels
مسیحیان علیه کافران می جنگیدند.

18. he is a wage earner
او مزد بگیر است.

19. the policy of wage restraint
سیاست خودداری از دادن یا خواستن دستمزد بیشتر

20. the effective number of wage earners excluding part-timers
شمار واقعی مزد بگیران به استثنای نیمه وقت ها

21. the boss fixes each worker's wage
رئیس،مزد هر کارگر را معین می کند.

22. the upset of price and wage standards
به هم خوردن معیارهای قیمت و دستمزد

23. he skirted around the issue of wage increase
از اشاره به موضوع اضافه دستمزد خودداری کرد.

24. the government has put a floor under hourly wage
دولت برای مزدهای ساعتی میزان حداقل تعیین کرده است.

25. he hammered the table with his fists and demanded his wage
او با مشت بر میز می کوبید و مزد خود را می خواست.

26. The government exacts taxes from every wage earner above a certain level of income.
[ترجمه ترگمان]دولت مالیات ها را از هر درآمد سرانه بالاتر از سطح معینی از درآمد اعمال می کند
[ترجمه گوگل]دولت مالیات را از هر دستمزد بالاتر از سطح معینی از درآمد اجتناب می کند

27. Such measures are needed to equalize wage rates between countries.
[ترجمه ترگمان]چنین اقداماتی برای یک سان سازی نرخ دست مزد بین کشورها مورد نیاز است
[ترجمه گوگل]چنین اقداماتی برای مقایسۀ نرخ دستمزد بین کشورها مورد نیاز است

28. Wage increases are being kept to a minimum because of the recession.
[ترجمه ترگمان]افزایش دست مزد به دلیل رکود نگه داری می شود
[ترجمه گوگل]به دلیل رکود اقتصادی، افزایش دستمزد به حداقل می رسد

29. The government would not intervene in private-sector wage bargaining.
[ترجمه ترگمان]دولت در مذاکرات حقوق خصوصی دخالت نخواهد کرد
[ترجمه گوگل]دولت در چارچوب معوقه حقوق خصوصی دخالت نمی کند

30. The union had sought a wage increase and a shorter work week.
[ترجمه ترگمان]این اتحادیه به دنبال افزایش دست مزد و یک هفته کار کوتاه تر بود
[ترجمه گوگل]اتحادیه به دنبال افزایش دستمزدها و یک هفته کاری کوتاه بود

The average wage of an unskilled laborer is $ 6 per hour.

مزد متوسط عمله‌ی ساده، شش دلار در ساعت است.


They received their wages in cash and in wheat.

مزد خود را به صورت پول نقد و گندم دریافت کردند.


minimum wage

حداقل دستمزد


wage freeze

تثبیت دستمزدها


The wages of sin is death.

جزای گناه، مرگ است.


to wage war against the enemy

در برابر دشمن جنگیدن


We must wage a campaign against illiteracy.

ما باید بر ضد بی‌سوادی پیکار کنیم.


پیشنهاد کاربران

به جنگ رفتن، جنگ کردن، جنگیدن، در حال جنگ بودن

این کلمه به معنی دستمزد و معمولا به صورت هفتگی یا روزانه در ازای کار به فرد پرداخت می شود اما salary به معنی حقوق، مواجب و به پولی اشاره میکنه که به صورت ماهیانه و خصوصا به حساب شخصی واریز می شود

living wage
دستمزد کافی برای امرار معاش ( بخور نمیر )

انتخابات


مشارکت ، آغاز به جنگ

اسم: اجر و مزد، حقوق ( هفتگی )
فعل: درگیر جنگ با کسی یا چیزی شدن

* با wager به معنی "شرط" اشتباه نگیرید

social wage: حقوق اجتماعی

salary
حقوق
دستمزد

دستمزد ( واژه ای که برای کارگران استفاده می شود )

دستمزد

be careful not to wage war
مراقب باش جنگ به پا نکنی


کلمات دیگر: