کلمه جو
صفحه اصلی

ubiquitous


معنی : حاضر، همه جا حاضر، موجود درهمه جا
معانی دیگر : همه جا موجود، هر جا هست

انگلیسی به فارسی

حاضر، همه جا حاضر، موجود درهمه جا


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: ubiquitously (adv.), ubiquitousness (n.)
• : تعریف: being or appearing to be in all places at the same time; omnipresent.

- The war was a time of ubiquitous fear; even those living in the countryside did not feel safe.
[ترجمه تجلی] جنگ، زمان ترس همه گیر بود. حتی آنهایی که در حومه شهر ها و ییلاقات به سر می بردنداحساس امنیت نداشتند.
[ترجمه علی غفاریان] زمانی جنگ، مانند یک ترس همه جا حضور داشت، حتی آن هایی که در حومه شهرها زندگی میکردند، احساس امنیت نداشتند
[ترجمه سامان] جنگ، لحظه ترسی همه جانبه بود. حتی کسانی که در حومه شهر ها زندگی می کردند احساس امنیت نمی کردند
[ترجمه ترگمان] جنگ زمان ترس همه جا حاضر بود؛ حتی کسانی که در حومه شهر زندگی می کردند احساس امنیت نمی کردند
[ترجمه گوگل] جنگ زمان ترس همه جا بود حتی کسانی که در حومه شهر زندگی می کنند احساس امنیت نمی کنند
- His mother-in-law seemed to him to be ubiquitous; everywhere he turned, there she would be.
[ترجمه reyhaneh] به نظر او مادرخوانده اش همه جا بود؛ هرجا که میچرخید، او آنجا بود.
[ترجمه ترگمان] مادرش در همه جا حاضر و حاضر در همه جا حاضر بود، هر جا که می گشت، می شد
[ترجمه گوگل] مادرش به نظر می رسید او را همه جا جمع می کند؛ در همه جا او تبدیل شده است، او وجود خواهد داشت

• present everywhere (especially at the same time)
something that is ubiquitous is everywhere or seems to be everywhere; a formal word.

مترادف و متضاد

حاضر (صفت)
present, stock, willing, assistant, agreeable, ubiquitous

همه جا حاضر (صفت)
ubiquitous

موجود در همه جا (صفت)
ubiquitous

ever-present


Synonyms: all-over, everywhere, omnipresent, pervasive, ubiquitary, universal, wall-to-wall


Antonyms: rare, scarce


جملات نمونه

1. a ubiquitous insect, like the fly
حشره ای که در همه جا هست،مثل مگس

2. Sugar is ubiquitous in the diet.
[ترجمه marjan] قند همیشه در رژیم غذایی هست
[ترجمه ترگمان]قند در رژیم غذایی حاضر است
[ترجمه گوگل]شکر در رژیم غذایی شایع است

3. Is there no escape from the ubiquitous cigarette smoke in restaurants?
[ترجمه ترگمان]آیا هیچ گونه گریزی از دود سیگار در همه جا حاضر در رستوران ها وجود ندارد؟
[ترجمه گوگل]آیا هیچ فرار از سیگار کشیدن سیگار در رستوران ها وجود ندارد؟

4. We were plagued by the ubiquitous mosquito.
[ترجمه ترگمان]پشه در حال حاضر از طریق پشه در همه جا گرفتار شده بود
[ترجمه گوگل]ما توسط پشه همه جا پریدیم

5. Coffee shops are ubiquitous these days.
[ترجمه ترگمان]مغازه های قهوه این روزها در همه جا حاضر هستند
[ترجمه گوگل]مغازه های قهوه این روزها همه جا هستند

6. The radio, that most ubiquitous of consumer-electronic appliances, is about to enter a new age.
[ترجمه ترگمان]رادیو، که اکثر وسایل الکترونیکی - الکترونیکی در همه جا حاضر است، در شرف ورود به عصر جدید است
[ترجمه گوگل]رادیو، که بیشترین رایج در لوازم الکترونیکی مصرفی است، در حال ورود به عصر جدید است

7. An ubiquitous feature of post-colonialism is the dominance of the state in the process of capital accumulation.
[ترجمه ترگمان]ویژگی بارز از بعد از استعمار، تسلط دولت در فرآیند انباشت سرمایه است
[ترجمه گوگل]یکی از ویژگی های همه جانبه پس از استعمار، تسلط دولت در روند انباشت سرمایه است

8. All nationalized industries require very competent and ubiquitous managers.
[ترجمه ترگمان]همه صنایع ملی نیازمند مدیران بسیار صلاحیت دار و حاضر حاضر هستند
[ترجمه گوگل]تمام صنایع ملی دارای مدرک معتبر و همه جانبه هستند

9. At the shopping center, the ubiquitous closed-circuit camera may soon be smart enough to seek him out personally.
[ترجمه ترگمان]در مرکز خرید، ممکن است دوربین مدار بسته حاضر به زودی به اندازه کافی باهوش باشد که شخصا به دنبال او بگردد
[ترجمه گوگل]در مرکز خرید، دوربین تعبیه شده در همه جا ممکن است به زودی به اندازه کافی هوشمند باشد تا شخصا به دنبال او باشد

10. The themes of dependence and danger are ubiquitous in Semai life and are intricately intertwined.
[ترجمه ترگمان]موضوعات وابستگی و خطر در زندگی Semai وجود دارند و به شکلی پیچیده درهم تنیده شده اند
[ترجمه گوگل]تم ها وابستگی و خطر در زندگی سامی زندگی می کنند و پیچیده ای در هم آمیخته اند

11. A ubiquitous process that starts immediately after death is of course decay, which in small mammals progresses very quickly.
[ترجمه ترگمان]یک فرآیند در همه جا حاضر که بلافاصله پس از مرگ آغاز می شود، از بین می رود، که در پستانداران کوچک به سرعت پیشرفت می کند
[ترجمه گوگل]فرآیند همه جا حاضر که بلافاصله پس از مرگ شروع می شود، البته از بین رفته است، که در پستانداران کوچک بسیار پیشرفت می کند

12. Envy, the thesis runs, is universal and ubiquitous in human beings.
[ترجمه ترگمان]رشک، تز، فراگیر و در همه جا موجود بشری است
[ترجمه گوگل]حسادت، پایان نامه اجرا می شود، در همه انسان ها جهانی و همه جا هست

13. The ubiquitous flora gushed in waves around them, soft, curling, ticklish.
[ترجمه ترگمان]گیاهان حاضر در همه جا موج می زدند، نرم و فرفری و ticklish
[ترجمه گوگل]فلور همه جا حاضر در امواج در اطراف آنها، نرم، پیچش یا حلقه زنی، وحشت زده

14. The ubiquitous Penny combination led Cambridge Harriers to victory in both team races.
[ترجمه ترگمان]این ترکیب پنی در همه جا منجر به پیروزی کمبریج در هر دو مسابقه تیمی شد
[ترجمه گوگل]ترکیب پنی هرج و مرج، کمبریج هریرز را به پیروزی در هر دو مسابقه تیم منتقل کرد

a ubiquitous insect, like the fly

حشره‌ای که در همه‌جا هست، مثل مگس


پیشنهاد کاربران

رایج

همم جا حاضر

همه گیر

همه جانبه

متداول، رایج

The Swedes are not alone in finding their language under pressure from the ubiquitous spread of English


فراگیر , رایج

# The ubiquitous spread of English
# The war was a time of ubiquitous fear
# Coffee shops are ubiquitous these days

فراگیر

فراگستر

دردسترس

فراگیر - گسترده

شایع

غالب، رایج

ubiquitous ( مهندسی مخابرات )
واژه مصوب: همه جاگاه
تعریف: ویژگی آنچه در همه جا یا در جاهای بسیار به طور هم زمان حضور دارد

همه جایی بودن


کلمات دیگر: