کلمه جو
صفحه اصلی

wad


معنی : توده، کهنه، نمد، لایی، تودهکاه، لایی گذاشتن، کپه کردن، فشردن
معانی دیگر : (پنبه یا کاغذ و غیره) گلوله، مچاله، دسته، لوله، نواله، چونه، قلمبه، (عامیانه) مقدار زیاد، یک عالمه، یک دنیا، (عامیانه) دار و ندار، همه ی پول شخص، هست و نیست، دارایی، پول زیاد، مچاله کردن، گلوله کردن، لوله کردن، قلمبه کردن، (با پنبه یا کهنه و غیره) سوراخ یا درز چیزی را گرفتن، پر کردن، کیپ کردن، چپاندن، تپاندن، (توده ی پنبه یا پارچه و غیره که برای گرفتن درز یا سوراخ یا برای بسته بندی و لفاف و غیره به کار می رود) لنت، لفاف، آستری، تودوزی، (لوله ی تفنگ و فشنگ و غیره) سر پرکن، زه پوکه، لوله بند، تو لحافی، (عامیانه) یک دسته اسکناس، (اسکاتلند) رجوع شود به: would

انگلیسی به فارسی

لایی، کهنه، نمد، استری، توده کاه، توده، کپه کردن،لایی گذاشتن، فشردن


واد، نمد، کهنه، لایی، تودهکاه، توده، کپه کردن، لایی گذاشتن، فشردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a small mass or ball.

- a wad of gum
[ترجمه mothre] یک بسته آدامس
[ترجمه ترگمان] یک تکه آدامس
[ترجمه گوگل] یک لکه دار کردن آدامس
- a wad of paper
[ترجمه ترگمان] یک تکه کاغذ
[ترجمه گوگل] یک ورقه کاغذ

(2) تعریف: an amount of soft material used for stuffing or padding.

- wads of insulation
[ترجمه ترگمان] کیسه های مواد عایق
[ترجمه گوگل] عناصر عایق
- wads of newspaper in the carton
[ترجمه ترگمان] در کارتن جمع و جور شده
[ترجمه گوگل] سکه های روزنامه در کارتن

(3) تعریف: (informal) a roll or large amount of paper, esp. paper money.
مشابه: roll

- He walked into the store with a big wad in his hand.
[ترجمه ترگمان] او با یک تکه بزرگ در دستش وارد مغازه شد
[ترجمه گوگل] او در فروشگاه با یک دستبند بزرگ راه می رفت

(4) تعریف: a plug or pad of material used to hold shot in place in a gun or shell.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: wads, wadding, wadded
(1) تعریف: to compress or roll into a wad (often fol. by up).
مشابه: ball

- She wadded up the paper.
[ترجمه ترگمان] کاغذ را روی کاغذ فشار داد
[ترجمه گوگل] او کاغذ را بافته بود

(2) تعریف: to plug, fill, or pad with a wad or wadding.
مشابه: plug

- You can wad this hole with some tissue.
[ترجمه ترگمان] میتونی این سوراخ رو با چند تا دستمال پیچیده کنی
[ترجمه گوگل] شما می توانید این سوراخ را با برخی از بافت پوشانید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to become wadded.

• file attached to computer game programs (contains information about game options, game levels, targets, graphic design, etc.)
small mass, small ball; padding material; (slang) large amount (as of money, friends, etc.)
plug with cotton wool; line or pad with wadding; hold in place with padding; form into a wad
a wad of something such as papers or banknotes is a thick bundle of them.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] آستر - نمد - لایی - توده

مترادف و متضاد

توده (اسم)
gross, stack, aggregate, accumulation, agglomeration, cumulation, mass, pile, lump, bulk, heap, volume, aggregation, hill, congeries, shock, block, wad, barrow, bloc, clot, cob, ruck, rick, dollop, conglomeration, cumulus, midden, riffraff, oodles, tump

کهنه (اسم)
rag, wad, lint, pokey

نمد (اسم)
muffler, wad, felt

لایی (اسم)
wad, stuffing, pad, gasket, wadding

توده کاه (اسم)
wad

لایی گذاشتن (فعل)
wad, pad

کپه کردن (فعل)
bank, wad

فشردن (فعل)
shrink, crush, wad, tighten, twitch, push, press, squeeze, wring

ball of something


Synonyms: back, block, boodle, bunch, bundle, chunk, clump, cushion, fortune, gathering, heap, hunk, lining, lump, mass, mint, nugget, packet, pad, pile, plug, pot, ream, roll, slew, stuff, tuft, wadding


جملات نمونه

1. To decrease the effects of the pressure, the diver put wads of cotton in his ears.
غواص برای کاهش تاثیر فشار آب، گلوله هایی از پنبه را داخل گوش خود قرار داد

2. The officer challenged George to explain the wad of fifty dollars which he had in his pocket.
افسر "جورج" را مورد بازخواست قرار داد که توضیح دهد بسته های 50 دلاری که در جیبش بود، از کجا آورده است

3. Because the automatic firing mechanism was defective, the hunter had to wad the powder into the gun by hand.
شکارچی به علت اینکه سیستم شلیک خود کار اسلحه معیوب بودف مجبور شد آن را با دست از باروت پُر کند

4. a wad of chewing gum
یک قلمبه آدامس

5. a wad of chewing tobacco
یک قلمبه تنباکوی جویدنی

6. a wad of crumpled papers
یک مشت کاغذ مچاله شده

7. a wad of dirty bank notes
یک دسته اسکناس کثیف

8. a wad of old letters
یک دسته نامه های قدیمی

9. to wad putty into a crack
زاموسقه (زاماسکه) در درزی چپاندن

10. he lost his wad in gambling
همه ی دارایی خود را در قمار از دست داد.

11. he made quite a wad and then retired
او پول زیادی به دست آورد و پس از آن بازنشسته شد.

12. recently she has gotten a wad of attention
اخیرا خیلی مورد توجه قرار گرفته است.

13. Philpott tamped a wad of tobacco into his pipe.
[ترجمه ترگمان]پس از آن که در tamped فرو رفت، a یک تکه توتون در چپقش ریخت
[ترجمه گوگل]فیلپات یک لوله از تنباکو را به داخل لوله گذاشت

14. Wad the space with paper, please.
[ترجمه ترگمان]لطفا فضا را با کاغذ عوض کنید
[ترجمه گوگل]لطفا فضا را با کاغذ ببرید

15. He took a wad of notes from his pocket.
[ترجمه ترگمان]یک دسته اسکناس از جیبش بیرون آورد
[ترجمه گوگل]او از یادداشت های خود از یادداشت هایش بیرون رفت

16. The nurse used a wad of cotton wool to stop the bleeding.
[ترجمه ترگمان]پرستار از یک توده پشمی پنبه برای جلوگیری از خونریزی استفاده کرد
[ترجمه گوگل]پرستار از پشم پنبه برای جلوگیری از خونریزی استفاده کرد

17. But they want a big, fat wad of that cash up front.
[ترجمه ترگمان]اما اونا یه کپه بزرگ از اون پول نقد میخوان
[ترجمه گوگل]اما آنها می خواهند یک چاقوی بزرگ و چاق داشته باشند که از پیش پرداخت می کنند

18. With trembling hands, she took the wad of bills from her pocket and began to count it out.
[ترجمه ترگمان]با دست های لرزان، یک دسته اسکناس را از جیبش بیرون آورد و شروع به شمردن آن کرد
[ترجمه گوگل]با دست های لرزان، او از جیبش دراز کشید و شروع به شمارش کرد

19. I wad tired of fighting for breath.
[ترجمه ترگمان]از جنگیدن برای نفس کشیدن خسته شدم
[ترجمه گوگل]من از مبارزه برای تنفس خسته شدم

20. I saw him trying to press a wad of cash into the woman's hand. She wouldn't take it.
[ترجمه ترگمان]او را دیدم که سعی می کرد یک کپه پول در دست زن بگذارد اون قبول نمی کنه
[ترجمه گوگل]من او را دیدم تلاش برای فشار دادن پول نقد به دست زن او آن را نمی گیرد

21. Beside them was a thick wad of thin notes.
[ترجمه ترگمان]در کنار آن ها یک دسته اسکناس نازک و نازک قرار داشت
[ترجمه گوگل]در کنار آنها یک ضخیم از یادداشت های نازک بود

22. You could wad it up into a ball with your fingers, light it, and heat your coffee.
[ترجمه ترگمان]می توانید آن را با انگشتان خود مخلوط کنید، آن را روشن کنید و قهوه را گرم کنید
[ترجمه گوگل]شما می توانید با انگشتان دست خود را به آن توپ بکشید، آن را روشن کنید و قهوه را گرم کنید

I took off my shirt and wadded it up.

پیراهن خود را در آوردم و آن را گلوله کردم.


The soldier wadded the barrel and got ready to fire.

سرباز لوله‌ی تفنگ را (با پنبه یا پارچه) کیپ کرد و آماده‌ی شلیک شد.


to wad putty into a crack

زاموسقه (زاماسکه) در درزی چپاندن


a wad of dirty bank notes

یک دسته اسکناس کثیف


a wad of chewing tobacco

یک قلمبه تنباکوی جویدنی


a wad of old letters

یک دسته نامه‌های قدیمی


The bottle-tops were stopped with wads of cotton.

سر بطری‌ها را با گلوله‌هایی از پنبه بسته بودند.


a wad of chewing gum

یک قلمبه آدامس


a wad of crumpled papers

یک مشت کاغذ مچاله‌شده


Recently she has gotten a wad of attention.

اخیراً خیلی مورد‌توجه قرار گرفته است.


He made quite a wad and then retired.

او پول زیادی به‌دست آورد و پس از آن بازنشسته شد.


He lost his wad in gambling.

همه‌ی دارایی خود را در قمار از دست داد.


The boys wadded their paper napkins into small balls.

پسرها دستمال کاغذی‌های خود را مچاله کردند و به‌صورت گلوله‌های کوچک در آوردند.


He gave the driver a wadded bill.

یک اسکناس مچاله شده به راننده داد.


پیشنهاد کاربران

مچاله کردن

تلفظ افریکن ( ابونی ) کلمه what

۱. توده نرم و کوچک
۲. مچاله کردن
۳. بسته ٬ کپه ( از چیزی )
۴. فشردن ٬ فشار دادن


کلمات دیگر: