کلمه جو
صفحه اصلی

paced


(در ترکیب) دارای آهنگ حرکت مشخص

انگلیسی به فارسی

(در ترکیب) دارای آهنگ حرکت مشخص


اندازه‌گیری شده با گام برداری


گام بردارید، گام زدن، با قدم اهسته رفتن، قدم رو کردن، پیمودن


انگلیسی به انگلیسی

• having a particular pace (e.g. "fast-paced"); measured by steps; running at a set pace

جملات نمونه

1. paced by tanks, the infantrymen stormed an enemy bunker
سربازان پیاده ای که تانک ها جلودار آنها بودند به سنگر دشمن تاختند.

2. he paced off the length and breadth of the carpet
او طول و عرض قالی را گز کرد.

3. the horse paced the mile track in 1. 55 flat
اسب زمین یک میلی را درست در یک دقیقه و 55 ثانیه طی کرد.

4. advertising must be paced so that its frequency increases as we get closer to norooz
تبلیغ باید طوری تنظیم شود که هر چه به نوروز نزدیک تر می شویم بسامد آن بیشتر شود.

5. The state has paced the whole nation in the economical reform.
[ترجمه ترگمان]دولت در اصلاحات اقتصادی کل کشور را طی کرده است
[ترجمه گوگل]دولت تمام کشور را در اصلاحات اقتصادی گام بر میدارد

6. We paced out one hundered meters and then begin to have a race.
[ترجمه ترگمان]ما از یک hundered متر شروع به قدم زدن کردیم و سپس شروع به رقابت کردیم
[ترجمه گوگل]ما یک مترمربع هجوم بردیم و سپس شروع به یک مسابقه کردیم

7. We paced off the distance and found it to be 200 meters.
[ترجمه ترگمان]ما از دور قدم زدیم و آن را ۲۰۰ متر پیدا کردیم
[ترجمه گوگل]ما فاصله را گذراندیم و آن را 200 متر یافتیم

8. He paced off five meters, and then made a mark.
[ترجمه ترگمان]او پنج متر طول کشید و بعد یک نشانه گرفت
[ترجمه گوگل]او پنج متر را می گذراند و سپس علامت گذاری کرد

9. She paced up and down outside the room.
[ترجمه ترگمان]در اتاق قدم می زد و در اتاق قدم می زد
[ترجمه گوگل]او در بیرون اتاق به سمت بالا حرکت کرد

10. He paced up and down restlessly, trying to put his thoughts in order.
[ترجمه ترگمان]او با بی قراری در حال قدم زدن بود و سعی می کرد افکارش را مرتب کند
[ترجمه گوگل]او قدم زده و بی سر و صدا، تلاش می کند افکار خود را به ترتیب قرار دهد

11. The lion paced the floor of its cage.
[ترجمه ترگمان]شیر روی کف قفسش قدم می زد
[ترجمه گوگل]شیر چسبیده به کف قفسش بود

12. He paced nervously up and down on the platform.
[ترجمه ترگمان]با حالتی عصبی از سکو بالا و پایین می رفت
[ترجمه گوگل]او عصبی به سمت پلت فرم رفت و بالا رفت

13. He paced out the room and thought that it's large enough.
[ترجمه ترگمان]از اتاق بیرون رفت و فکر کرد که به اندازه کافی بزرگ است
[ترجمه گوگل]او اتاق را گشت و فکر کرد که به اندازه کافی بزرگ است

14. We paced the bicyclists at five kilos every hour.
[ترجمه ترگمان]هر ساعت پنج کیلو قدم زدیم
[ترجمه گوگل]ما دوچرخه سواران را هر کیلو 5 کیلوگرمی کردیم

15. Team A paced team B with five points in the ten games.
[ترجمه ترگمان]تیم A در تیم B با پنج امتیاز در ده بازی بازی کرد
[ترجمه گوگل]تیم تیم B گامی با پنج امتیاز در ده بازی

fast-paced

دارای آهنگ سریع، تند گام


پیشنهاد کاربران

پس و پیش رفتن


کلمات دیگر: