کلمه جو
صفحه اصلی

wagon


معنی : واگن، ارابه، بارکش، با واگن حمل کردن
معانی دیگر : (راه آهن) واگن باری (امریکا: freight car)، گاری، دلیجان، گاری بچگانه، ارابه ی کودک، مخفف: station wagon، waggon واگن

انگلیسی به فارسی

( waggon )واگن، ارابه، بارکش، با واگن حمل کردن


واگن، ارابه، بارکش، با واگن حمل کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: on the wagon, off the wagon
(1) تعریف: a vehicle with a sturdy, rectangular body and four wheels, usu. drawn by horses.
مشابه: cart

(2) تعریف: a small, rectangular open cart with four wheels and a handle, used as a child's toy.

(3) تعریف: any of several light motor vehicles used for transporting or delivering passengers or goods.

(4) تعریف: a police van for carrying prisoners; patrol wagon.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: wagons, wagoning, wagoned
• : تعریف: to convey or transport by means of a wagon.

- They wagoned their goods into town.
[ترجمه ترگمان] They را به شهر wagoned
[ترجمه گوگل] آنها کالاهای خود را به شهر منتقل کردند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to transport goods or travel by wagon.

- He wagoned across the prairie.
[ترجمه ترگمان] از چمن زار گذشت
[ترجمه گوگل] او در اطراف پرنیان حرکت کرد

• waggon; cart; carriage, coach,
a wagon is a strong vehicle with four wheels which is used for carrying heavy loads, and which is usually pulled by a horse or tractor.
wagons are also large containers on wheels pulled by a railway engine.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] واگن
[زمین شناسی] واگن - [استخراج] واگنها ارابه هایی هستندکه روی ریل حرکت کرده و موادمختلف رادرداخل معدن حمل میکنند.درمعادن کوچک معمولا واگنهابه حالت تکی و به وسیله کارگردر روی خط حرکت میکنند،ولی درمعادن بزرگ چند واگن رابه یکدیگرمتصل میکنند وآنها را یک جا توسط وسایل کشنده درطول خط حرکت میدهند.

مترادف و متضاد

واگن (اسم)
car, wain, wagon, waggon

ارابه (اسم)
cart, wagon, waggon, chariot, quadriga

بارکش (اسم)
transport, truck, lorry, wagon, waggon, freighter, tractor

با واگن حمل کردن (فعل)
wagon, waggon

جملات نمونه

1. the wagon jolted down the slope
گاری تکان خوران از سرازیری پایین آمد.

2. a closed wagon
واگن دارای طاق و دیوار

3. fix one's wagon
(خودمانی) تلافی کردن،دخل کسی را آوردن

4. hitch one's wagon to a star
همت بلند داشتن،دنبال هدف های عالی رفتن

5. hitch your wagon to the stars
همت بلند دار (که مردان روزگار از همت بلند به جایی رسیده اند)

6. off the wagon
(امریکا - خودمانی) معتاد به الکل که اعتیاد را رها کرده است

7. on the wagon
(امریکا- خودمانی) معتاد به الکل که دوباره شروع به میخوارگی کرده است

8. to haul a wagon
واگن را کشیدن

9. to load a wagon
واگن را بارگیری کردن

10. the sideboards of a wagon
تخته های دیوار واگن

11. farmers were pitching bundles of cotton into the wagon
کشاورزان بسته های پنبه را به داخل واگن می انداختند.

12. I'm on the wagon for a while. Cleaning out my system.
[ترجمه ترگمان]برای مدتی در گاری هستم سیستم من رو تمیز می کنه
[ترجمه گوگل]من برای مدتی در واگن هستم تمیز کردن سیستم من

13. An abandoned circus wagon with peeling paint is in the background, in it a hopeless dark woman imprisoned behind bars.
[ترجمه ترگمان]یک استیشن متروک با رنگ پوست peeling در پس زمینه است، در آن زن تاریک امیدی در پشت میله های زندان محبوس شده است
[ترجمه گوگل]واگن سیرک رها شده با رنگ لایه برداری در پس زمینه است، در آن یک زن تیره نا امید در پشت میله زندان است

14. I was trying to ease the wagon down a short slope when it broke loose and almost broke my leg.
[ترجمه ترگمان]داشتم سعی می کردم که گاری را کمی شل کنم که پاره شد و تقریبا پایم را شکست
[ترجمه گوگل]من سعی کردم که واگن را در یک شیب کوتاه زمانی که شکسته شد و تقریبا پای من را شکست

15. In other words, the commercial band wagon is huge enough to be unstoppable.
[ترجمه ترگمان]به عبارت دیگر، واگن گروه تجاری به اندازه کافی بزرگ است که غیرقابل توقف باشد
[ترجمه گوگل]به عبارت دیگر، واگن گروه تجاری به قدر کافی بزرگ است که قابل توقف نیست

16. Everybody circled up like wagon trains around the bleach vats and wood room and even the goddamn lunch table.
[ترجمه ترگمان]همه مثل واگن استیشن دور هم جمع شدند و دور میز چوبی و حتی یک میز ناهار لعنتی دور هم جمع شدند
[ترجمه گوگل]همه مثل قطارهای واگن در اطراف حوض های سفید کننده و اتاق چوب و حتی میز ناهار خسته و عصبی سرازیر شدند

اصطلاحات

fix one's wagon

(عامیانه) تلافی کردن، دخل کسی را آوردن


hitch one's wagon to a star

همت بلند داشتن، دنبال هدف های عالی رفتن


off the wagon

(امریکا - عامیانه) معتاد به الکل که اعتیاد را رها کرده است


on the wagon

(امریکا- عامیانه) معتاد به الکل که دوباره شروع به میخوارگی کرده است


پیشنهاد کاربران

کرباس

The horses pulling the wagon stopped suddenly
اسبهایی که بارکش ( ارابه ) رو میکشیدن ناگهان متوقف شدن

wagon ( حمل‏ونقل ریلی )
واژه مصوب: واگن
تعریف: وسیله‏ای برای حمل مسافر یا بار که بر روی ریل حرکت می‏کند

کالسکه


کلمات دیگر: