کلمه جو
صفحه اصلی

nagging


خرده گیری، عیبجویی، سرزنش

انگلیسی به فارسی

آزار دهنده، نق زدن، ازار دادن، مرتبا گوشزد کردن، عیب جویی کردن


انگلیسی به انگلیسی

• act of reminding incessantly; act of criticizing relentlessly; act of pestering or bothering
bothersome, annoying, incessant; criticizing relentlessly; reminding incessantly; of one who nags

جملات نمونه

1. a nagging toothache
درد دندان رنجه آور

2. There was still a nagging doubt in the back of her mind.
[ترجمه ترگمان]هنوز شک و تردید نهفته در ذهنش وجود داشت
[ترجمه گوگل]هنوز هم در پشت ذهن او شک و تردید وجود دارد

3. I had a nagging feeling that I had forgotten something.
[ترجمه ترگمان]احساس می کردم که چیزی را فراموش کرده ام
[ترجمه گوگل]احساس ناخوشایندی داشتم که چیزی را فراموش کرده بودم

4. Stop nagging—I'll do it as soon as I can.
[ترجمه ترگمان]نق نزن - به محض انکه بتوانم این کار را می کنم
[ترجمه گوگل]متزلزل کردن - من این کار را در اسرع وقت انجام خواهم داد

5. She felt a nagging anxiety that could not be relieved.
[ترجمه ترگمان]او نگران بود که مبادا خیالش راحت باشد
[ترجمه گوگل]او احساس اضطراب ناخوشایندی داشت که نمیتوانست از بین برود

6. If she'd only stop nagging at me, I might actually help.
[ترجمه ترگمان]اگر او فقط نق می زد و به من نق می زد، من واقعا می توانستم کمک کنم
[ترجمه گوگل]اگر او فقط مضطرب شدن را متوقف کند، ممکن است در واقع کمک کنم

7. He is tired of his wife's constant nagging.
[ترجمه ترگمان]او از نق زدن مداوم همسرش خسته شده است
[ترجمه گوگل]از خستگی همسرش خسته شده است

8. Her constant nagging is beginning to get to him.
[ترجمه ترگمان]نق زدن دائمی او کم کم دارد به او می رسد
[ترجمه گوگل]خارش ثابت او شروع به گرفتن او شده است

9. He complained a little of a nagging pain between his shoulder blades.
[ترجمه ترگمان]او از دردی که بین دو شانه اش درد گرفته بود شکایت می کرد
[ترجمه گوگل]او کمی از درد ناگهانی بین پره های شانه شکایت کرد

10. I got sick of her constant nagging.
[ترجمه ترگمان]از این که مدام نق می زد حالم به هم می خورد
[ترجمه گوگل]من مضطرب شدم

11. The same thought has been nagging away at me since last week.
[ترجمه ترگمان]همان فکری که از هفته پیش به من زده بود
[ترجمه گوگل]از همان هفته گذشته، همین فکر به من افتخار کرده است

12. Nadia's been nagging me to fix the lamp.
[ترجمه ترگمان]نادیا به من نق می زند که لامپ را درست کنم
[ترجمه گوگل]نادیا به من زنگ زد تا لامپ را تعمیر کند

13. I wish you'd stop nagging!
[ترجمه ترگمان]کاش نق نزنی!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم دلم برایت تنگ شود

14. He keeps nagging at me to get more exercise.
[ترجمه ترگمان]او مدام به من نق می زند که بیشتر ورزش کنم
[ترجمه گوگل]او به من نگاه می کند تا ورزش بیشتری ببرد

پیشنهاد کاربران

غرغر کردن. نق زدن

نق زدن

آزار دهنده

اعصاب خورد کن

دردسرساز

ناخوشایند

a nagging pain
کوره درد

غر زدن

در بعضی شهرها اصطلاح �کرکر کردن� هم به کار میره!

ازار دهنده
اعصاب خرد کن


کلمات دیگر: