کلمه جو
صفحه اصلی

zest


معنی : میل، خوش مزگی، مزه، رغبت، خوش مزه کردن
معانی دیگر : چاشنی، چشته، شور، شور و شوق، شوق و ذوق، اشتیاق، نیازش، تراشه ی پوست پرتقال یا لیمو ترش (که برای خوش طعم سازی در مشروب یا خوراک می اندازند)

انگلیسی به فارسی

مزه، رغبت، میل، خوشمزه کردن


خستگی، مزه، رغبت، میل، خوش مزگی، خوش مزه کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: zestful (adj.), zesty (adj.), zestfully (adv.), zestfulness (n.)
(1) تعریف: great pleasure; keen enjoyment; relish.
مترادف: gusto, relish
متضاد: apathy
مشابه: �lan, animation, appetite, delight, elation, enjoyment, enthusiasm, exhilaration, exuberance, joie de vivre, joy, passion, pleasure, taste, verve, zeal

- The elderly woman's zest for living made her seem much younger.
[ترجمه ترگمان] علاقه زنی مسن به زندگی باعث می شد که او جوان تر به نظر برسد
[ترجمه گوگل] زایمان زن سالخورده برای زندگی باعث شد تا او خیلی جوانتر به نظر برسد
- He set to work on the project with great zest.
[ترجمه ترگمان] او با شور و شوق بسیار روی این پروژه کار می کرد
[ترجمه گوگل] او برای کار با این پروژه با خستگی کامل کار کرد

(2) تعریف: sharpness or intensity of flavor.
مترادف: nip, piquancy, pungency, tang
متضاد: blandness
مشابه: bite, flavor, kick, savor, spice

- This salad dressing has a lot of zest!
[ترجمه ترگمان] این سس سالاد تراشه پوست بسیار زیادی دارد
[ترجمه گوگل] این پانسمان سالاد دارای خستگی زیاد است!

(3) تعریف: excitement; interest.
مترادف: excitement, interest, spice
مشابه: life, vitality, zip

- This room used to be so dull; the new bright colors give it some zest.
[ترجمه ترگمان] این اتاق به قدری کسل کننده بود که رنگ های روشن و روشن آن کمی شور و شوق به آن می بخشید
[ترجمه گوگل] این اتاق خیلی خسته کننده بود رنگ های روشن آن به شما کمک می کند
- She bought a sexy red dress to add a little zest to her wardrobe.
[ترجمه ترگمان] اون یه لباس قرمز سکسی خریده که یه کم شور و شوق به کمدش اضافه کنه
[ترجمه گوگل] او یک لباس قرمز سکسی را برای افزودن کمی عجیب و غریب به کمد لباس او خرید
- You should go out more and put some zest back into your life.
[ترجمه ترگمان] تو باید بیشتر بری بیرون و یکم شور زندگی کنی
[ترجمه گوگل] شما باید بیشتر بیرون بیایید و برخی از خجالتی ها را در زندگی خود قرار دهید

(4) تعریف: the topmost layer of the peel of a lemon, lime, orange or other citrus fruit, often grated and used to add flavor to foods.

- The pie recipe calls for the zest of one lemon.
[ترجمه ترگمان] دستور پخت کیک خواستار تراشه پوست لیمو است
[ترجمه گوگل] دستور العمل پای مورد نیاز برای چمن زنی از یک لیمو است

• excitement, craving, desire, longing; spice, seasoning, flavoring; outer colored part of the peel of a citrus fruit
zest is a feeling of pleasure and enthusiasm.
zest is also a quality in an activity or situation which you find exciting.
the zest of a lemon, orange, or lime is the rind when it is grated to give flavour to something such as a cake or a drink.

مترادف و متضاد

energy, gusto


taste, flavor


Synonyms: bite, body, charm, flavoring, ginger, guts, interest, kick, nip, piquancy, punch, pungency, relish, salt, savor, seasoning, smack, snap, spice, tang, zap, zip


Antonyms: blandness, dullness


میل (اسم)
stomach, addiction, bar, desire, liking, tendency, will, shaft, propensity, leaning, goodwill, penchant, relish, axle, rod, bent, vocation, inclining, predilection, zest, hade, milestone, predisposition, proclivity

خوش مزگی (اسم)
relish, flavor, gust, joke, humor, jest, bon mot, jocularity, zest, sapidity, jocosity, nice taste, pepper

مزه (اسم)
taste, smack, savor, relish, flavor, gusto, zest, sapor, sapour

رغبت (اسم)
propensity, relish, zest, goo

خوش مزه کردن (فعل)
taste, relish, flavour, flavor, sauce, zest

Synonyms: appetite, ardor, bliss, bounce, cheer, delectation, delight, eagerness, ecstasy, elation, enjoyment, enthusiasm, fervor, guts, happiness, keenness, moxie, passion, pep, pleasure, relish, satisfaction, zeal, zing


Antonyms: apathy, indifference, laziness, lethargy


جملات نمونه

1. youthful zest
شور و شوق جوانی

2. after his wife's death, abbas lost his zest for life
پس از مرگ همسرش،عباس شوق خود را به زندگی از دست داد.

3. olive oil with a bit of lemon zest
روغن زیتون با کمی چاشنی لیمو

4. He has a zest for life and a quick intellect.
[ترجمه ترگمان]او شور زندگی و هوش سریعی دارد
[ترجمه گوگل]او یک زندگی عاشقانه و یک عقل سریع دارد

5. Last month's victory has given him a renewed zest for the game.
[ترجمه ترگمان]پیروزی ماه گذشته برای او شور و اشتیاق تازه ای برای این بازی به ارمغان آورده است
[ترجمه گوگل]پیروزی ماه گذشته، او را برای یک بازی خیره کننده تازه به ارمغان آورده است

6. We entered into the sport with zest.
[ترجمه ترگمان]ما با شور و شوق وارد ورزش شدیم
[ترجمه گوگل]ما وارد ورزش شدیم

7. Her zest for life is as great as ever.
[ترجمه ترگمان]شور و شوق او برای زندگی مثل همیشه عالی است
[ترجمه گوگل]غرق شدن او برای زندگی به همان اندازه بزرگ است

8. We tucked into the food with zest.
[ترجمه ترگمان]ما با شور و شوق به درون غذا رفتیم
[ترجمه گوگل]ما به غذا با خجالت می کشیم

9. Add the zest of half a lemon.
[ترجمه ترگمان]تراشه پوست پرتقال را اضافه کنید
[ترجمه گوگل]نعناع نیمی از لیمو را اضافه کنید

10. She danced with the zest of a twenty-year-old.
[ترجمه ترگمان]او با شور و اشتیاقی که بیست سال داشت می رقصید
[ترجمه گوگل]او با جنجال یک بیست ساله رقصید

11. Live interviews add zest and a touch of the unexpected to any piece of research.
[ترجمه ترگمان]مصاحبه های زنده، شور و اشتیاق و تماس غیر منتظره ای را به هر نوع از تحقیقات اضافه می کنند
[ترجمه گوگل]مصاحبه های زنده افزودن غم و اندوه و لمس غیر منتظره به هر قطعه تحقیق

12. The slight risk added zest to the experience.
[ترجمه ترگمان]ریسک اندک تراشه پوست پرتقال را به این تجربه می افزود
[ترجمه گوگل]این ریسک کمی باعث اضافه شدن به تجربه شده است

13. The outer skin of the orange is called the "zest".
[ترجمه ترگمان]پوست خارجی پرتقال، تراشه پوست پرتقال نامیده می شود
[ترجمه گوگل]پوست بیرونی پرتقال نامیده می شود

14. He approached every task with a boundless zest.
[ترجمه ترگمان]با شور و شعف فراوان به هر وظیفه ای که می رسید نزدیک می شد
[ترجمه گوگل]او هر کاری را با نگرانی بی حد و حصر دنبال کرد

15. He entered into our plans withterrific zest.
[ترجمه ترگمان] اون وارد نقشه ما شد
[ترجمه گوگل]او در برنامه های ما با خشم وحشتناک وارد شده است

olive oil with a bit of lemon zest

روغن زیتون با کمی چاشنی لیمو


youthful zest

شور و شوق جوانی


After his wife's death, Abbas lost his zest for life.

پس از مرگ همسرش، عباس شوق خود را به زندگی از دست داد.


پیشنهاد کاربران

To zest
رنده کردن پوست مرکبات
To remove/scrape/cut /grate small pieces of peel of citrus fruits

طعم و مزه

علاقه و شور زیاد داشتن
She always has a zest for art
اون همیشه برای هنر شوق و اشتیاق داره

پوست رنده شده مرکبات

شور و شوق gusto


بامزگی


کلمات دیگر: