کلمه جو
صفحه اصلی

wake


معنی : رد پا، احیاء، شب زنده داری، بیداری، شب نشینی، دنباله کشتی، از خواب بیدار کردن، شب زندهداری کردن
معانی دیگر : (معمولا با : up - از خواب و غیره) بیدار شدن، بیدار ماندن، بیداربودن، (معمولا با: up) فعال شدن، کنشور شدن، هشیار شدن، واقف شدن، به خود آمدن یاآوردن، تحریک کردن، به شور آوردن، انگیزاندن، (محلی - در مراسم سوگواری یا در کنار جسد متوفی) شب زنده داری کردن، (نادر) بیداری، بی خوابی، شب زنده داری (در کنار جسد)، رد کشتی (یا قایق وغیره بر روی آب)، آبشیار (که حرکت کشتی بر سطح آب ایجاد می کند)، دنبال، دنباله، عقب

انگلیسی به فارسی

از خواب بیدار، بیداری، احیاء، شب زنده داری، شب نشینی، رد پا، دنباله کشتی، از خواب بیدار کردن، شب زندهداری کردن


بیداری، شب زنده داری، شب نشینی، احیا ، شب زنده داری کردن، از خواب بیدار کردن، رد پا، دنباله کشتی


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: wakes, waking, waked, woke, woken
(1) تعریف: to emerge from sleep (often fol. by up).
مترادف: awake, awaken, rouse, waken
مشابه: arise, arouse, revive, rise

- I usually wake up at seven o'clock, but today I woke earlier.
[ترجمه آرش صباحی] من معمولا ساعت هفت از خواب بیدار میشوم ولی امروز زودتر از خواب برخاستم
[ترجمه امیررضا عابدینی] من معمولا ساعت 7 از خواب بیدار میشوم، ولی امروز زودتر از خواب بیدار شدم.
[ترجمه ترگمان] من معمولا ساعت هفت بیدار می شوم، اما امروز صبح زود از خواب بیدار شدم
[ترجمه گوگل] من معمولا در ساعت 7 بیدار می شوم، اما امروز پیشتر بیدار شدم

(2) تعریف: to be or stay awake.
متضاد: sleep

(3) تعریف: to become aware or alert.
مترادف: awake, awaken
مشابه: arouse, revive, rouse
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to cause to stop sleeping (often fol. by up).
مترادف: awake, awaken, rouse, waken
مشابه: arouse, call, raise

- Please wake me up before dinner.
[ترجمه ترگمان] لطفا قبل از شام بیدارم کن
[ترجمه گوگل] لطفا قبل از شام بیدار شوید

(2) تعریف: to rouse from a state of dormancy, apathy, or inactivity.
مترادف: arouse, rouse, stimulate, waken
مشابه: agitate, animate, awake, awaken, excite, stir

(3) تعریف: to make aware of (often fol. by to).
مترادف: alert, awake, awaken

- The accident woke him to the importance of safe driving.
[ترجمه ترگمان] تصادف او را به اهمیت رانندگی ایمن از خواب بیدار کرد
[ترجمه گوگل] حادثه او را به اهمیت رانندگی ایمن متهم کرد
اسم ( noun )
(1) تعریف: a vigil; watch.
مشابه: lookout, night watch, vigil, watch

(2) تعریف: a vigil kept over the body of a dead person before burial.
مشابه: funeral, memorial, vigil
اسم ( noun )
عبارات: in the wake of
(1) تعریف: the track of waves left by something that is moving through water.
مترادف: backwash, wash
مشابه: track, trail

(2) تعریف: the trail or track left behind by something that has passed.
مترادف: path, track, trail
مشابه: aftermath, contrail, spoor, trace

- The hurricane left houses destroyed in its wake.
[ترجمه ترگمان] طوفان خانه ها را از خواب به جا گذاشته بود
[ترجمه گوگل] طوفان خانه ها را از خانه بیرون راند

• trail, trace, track left by ship in water, path of anything that has passed; practice of viewing a dead body in its coffin before the burial; funeral gathering characterized by festive remembrance of the deceased
arouse someone or something (as from sleep or inactivity); be aroused (as from sleep or inactivity); cause to be aware; become aware
when you wake or when someone wakes you, you become conscious again after being asleep.
a wake is a gathering of people who have collected together to mourn someone's death.
if one thing follows in the wake of another, it happens after the other thing is over, often as a result of it.
your waking hours are the times when you are awake rather than asleep.
if you leave something in your wake, you leave it behind you as you go.
when you wake up or are woken up, you become conscious again after being asleep.
if you wake up to a dangerous situation, you become aware of it.

Simple Past: woke, Past Participle: woken


دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] دنباله - رد - برخاستگی

مترادف و متضاد

رد پا (اسم)
trace, run, runway, scent, track, footstep, footprint, footmark, spoor, wake

احیاء (اسم)
regeneration, instauration, wake

شب زنده داری (اسم)
vigilance, vigil, wake, lucubration

بیداری (اسم)
rouse, wake, vigilantism

شب نشینی (اسم)
wake, soiree

دنباله کشتی (اسم)
wake

از خواب بیدار کردن (فعل)
wake

شب زنده داری کردن (فعل)
wake

formal observance of a body before funeral


Synonyms: deathwatch, funeral service, last rites, obsequies, rites, vigil, watch


trail behind something


Synonyms: aftermath, backwash, furrow, path, track, train, wash, wave


stop sleeping


Synonyms: arise, awake, awaken, be roused, bestir, bring to life, call, come to, get out of bed, get up, nudge, open one’s eyes, prod, rise, rise and shine, roll out, rouse, shake, stir, stretch, tumble out, turn out, wake up


Antonyms: nap, sleep


excite, stimulate


Synonyms: activate, animate, arouse, awaken, challenge, enliven, fire, fire up, freshen, galvanize, grasp, jazz up, key up, kindle, notice, pep up, provoke, quicken, rally, renew, rouse, see, steam up, stir up, switch on, understand, whet, zip up


Antonyms: discourage, dissuade


جملات نمونه

The noise woke the baby.

صدا کودک را بیدار کرد.


I woke up to the fact that nobody was my friend.

به این حقیقت پی بردم که هیچ‌کس دوست من نیست.


The king doth wake tonight.

(شکسپیر) امشب پادشاه بیدار می ماند.


1. a wake of dust behind the truck
دنباله ای از گرد و خاک در پس کامیون

2. in the wake of the war
در اثر جنگ،بعد از جنگ

3. the boat's wake was v-shaped
آبشیار قایق به شکل v بود.

4. in the wake of
1- در عقب (چیزی )،دنبال،دنباله 2- در اثر،پیامد،در نتیجه ی

5. don't cry, you'll wake up the baby!
داد نزن ! بچه را بیدار می کنی !

6. the king doth wake tonight
(شکسپیر) امشب پادشاه بیدار می ماند.

7. speak so that the baby doesn't wake up
جوری حرف بزن که بچه بیدار نشود.

8. we whispered so as not to wake up the baby
برای اینکه کودک را بیدار نکنیم پچ پچ می کردیم.

9. don't talk too loudly, the baby will wake up
خیلی بلند حرف نزن بچه بیدار می شود.

10. if anyone comes they must wait until i wake up
اگر کسی آمد باید صبر کند تا بیدار شوم.

11. In his galumphing way he managed to wake the whole house on his return.
[ترجمه ترگمان]به طوری که تمام خانه را از خواب بیدار کرد
[ترجمه گوگل]در راه طمفین او توانست تمام خانه را پس از بازگشت خود بیدار کند

12. Jim listlessly streeked his limbs after wake - up.
[ترجمه ترگمان]جیم پس از بیدار شدن، پاهایش را با بی حالی تکان می داد
[ترجمه گوگل]جیم بدون هیچ زحمتی اندامهای خود را پس از بیدار شدن به سر می برد

13. Come on, wake up - breakfast is ready.
[ترجمه ترگمان] زود باش، بیدار شو صبحونه آمادست
[ترجمه گوگل]بیدار بشوید - صبحانه آماده است

14. I wake at seven every morning.
[ترجمه ترگمان]هر روز ساعت هفت صبح از خواب بیدار می شوم
[ترجمه گوگل]هر روز صبح هفت صبح بیدار می شوم

15. Wake up everyday stronger than yesterday, face your fear and wipe your tears.
[ترجمه ترگمان]هر روز از دیروز قوی تر از دیروز بیدار شو، صورتت رو با ترس پاک کن و اشک های تو رو پاک کن
[ترجمه گوگل]هر روز روزانه قوی تر از دیروز بیدار شوید، ترس خود را از بین ببرید و اشک هایتان را پاک کنید

16. Not every morning wake up your alarm clock, but dream!
[ترجمه ترگمان]نه، هر بامداد ساعت alarm را بیدار کنید، اما خواب!
[ترجمه گوگل]هر روز صبح روز بیدار شدن از خواب بیدار می شود، اما رویای!

17. Did you wake at all during the night?
[ترجمه ترگمان]تو تمام شب بیدار شدی؟
[ترجمه گوگل]آیا در تمام شب بیدار شدید؟

18. She trod lightly so as not to wake the baby.
[ترجمه ترگمان]به آرامی گام بر می داشت تا بچه را بیدار نکند
[ترجمه گوگل]او به آرامی به طوری که کودک را بیدار نمی کند

19. Don't clatter the dishes - you'll wake the baby up.
[ترجمه ترگمان]ظرف ها رو سر و صدا نکن - بچه رو بیدار می کنی
[ترجمه گوگل]غذاها را لرز نزنید - کودک را بیدار کنید

The old feelings had woken.

احساسات سابق بیدار شده بودند.


my waking hours

ساعات بیداری من


today, I woke up at six a.m.

امروز ساعت شش بامداد بیدار شدم.


That insult woke his anger.

آن توهین خشم او را برانگیخت.


The boat's wake was V-shaped.

آبشیار قایق به شکل V بود.


a wake of dust behind the truck

دنباله‌ای از گرد و خاک در پس کامیون


in the wake of the war

در اثر جنگ، بعد از جنگ


اصطلاحات

in the wake of

1- در عقب (چیزی )، دنبال، دنباله 2- در اثر، پیامد، درنتیجه‌ی


پیشنهاد کاربران

دنباله کشتی یا رد پا که در روی آب توسط کشتی بوجود می آید [noun]
بیدار بودن یا آگاه بودن [verb]

بیدار شدن ، باز کردن چشم[verb]

مراسم بعد از تدفین مرده یا قبل از تدفین مرده

in the wake of
ناشی از

زمان حیات

wake ( علوم جَوّ )
واژه مصوب: پَسایه
تعریف: منطقه‏ای متلاطم درست پشت سر جسمی جامد و متحرک نسبت به شاره

فعل wake به معنای بیدار شدن یا بیدار کردن
معادل فعل wake در فارسی بیدار شدن یا بیدار کردن است. این فعل اشاره به از خواب بیدار شدن و یا کسی را از خواب بیدار
کردن دارد. برای مثال:
. i woke up with a headache ( من با سردرد ( از خواب ) بیدار شدم. )
. wake up! it's eight o'clock ( بیدار شو! ساعت هشت است. )
نکته: این فعل معمولا با قید up به معنای بالا به کار می رود.

منبع: سایت بیاموز


کلمات دیگر: