کلمه جو
صفحه اصلی

live


معنی : دایر، موثر، زنده، سرزنده، زیستن، سکون کردن، منزل کردن، زندگی کردن، زنده بودن
معانی دیگر : عمر کردن، زنده ماندن، دوام آوردن، جان به در بردن، زندگی خود را (به طرز خاص) گذراندن، به سر بردن، خوب زیستن، خوش بودن، زندگی کردن (به کمک چیزی)، ارتزاق کردن، تغذیه کردن با، زیستن در، ساکن بودن در، ماوا داشتن در، منزل داشتن، سکونت کردن، طبق چیزی زندگی کردن، با پیروی از چیزی زیستن، در خاطره ها ماندن، باقیماندن، زنده (در برابر: مرده dead)، پراشتیاق، گرم، پرانرژی، با روح، درخشان و گیرا، پویا، (موضوع و داستان و خبر و غیره) حاد، داغ، جالب، گیرا، (آتش و غیره) افروخته، سوزان، درحال سوختن، فعال، کنشور، (چوب کبریت) آماده ی آتش زدن، (هنوز) نسوخته، (مواد منفجره) هنوز منفجر نشده (ولی آماده ی آن)، ترکیدنی، رزمی، (سیم و غیره) برق دار، گیرنده، به حالت طبیعی، (سنگ و مواد کانی) استخراج نشده، نابرهیخته، دارای خاصیت جهش (مانند توپ و لاستیک)، هجاک، جهشمند، جهمند، (رادیو و تلویزیون و غیره) برنامه ی زنده، (مکانیک) گردانگر، نیرو رسان، (ورزش) درحین بازی، مشغول بازی، وابسته به زنده بودن و زندگان، (هوا) تازه، خنک، پاک، (چاپ) صفحه بندی شده، آماده ی چاپ

انگلیسی به فارسی

زندگی کردن، زیستن، زنده بودن


زنده، سرزنده، موثر، دایر


زنده، زندگی کردن، زیستن، زنده بودن، منزل کردن، سکون کردن، دایر، سرزنده، موثر


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: lives, living, lived
(1) تعریف: to have life or to remain alive; exist in an active state.
مترادف: breathe, exist
متضاد: die
مشابه: subsist

- My grandfather lived to be a hundred years old.
[ترجمه amir] پدربزرگ من تا صد سالگی زندگی کرده است.
[ترجمه Nadrina] پدربزرگ من صد سال زندگی کرد.
[ترجمه iman] پدر برزرگم صد سال زندگی کرده بود.
[ترجمه هانیا] پدربزرگ من در صد سال زندگی کرد
[ترجمه ترگمان] پدربزرگم یک صد سال داشت
[ترجمه گوگل] پدربزرگ من یک صد ساله زندگی می کرد
- Few people lived after the crash.
[ترجمه tinabailari] افراد کمی بعد از تصادف زنده ماندند 🕗🕗
[ترجمه Susan] کمتر کسی از تصادف جان سالم به در برد.
[ترجمه ترگمان] افراد کمی بعد از سقوط جان خود را از دست دادند
[ترجمه گوگل] چند نفر پس از تصادف زندگی می کردند

(2) تعریف: to maintain oneself in life.
مترادف: exist, get along, subsist
مشابه: make ends meet, manage, survive

- I live on very little income.
[ترجمه ps85] من اینجا کوچک زندگی میکنم
[ترجمه ps85] من با حقوق خیلی کمی زندگی میکنم
[ترجمه ترگمان] من با درآمد کمی زندگی می کنم
[ترجمه گوگل] من درآمد بسیار کمی دارم

(3) تعریف: to dwell or reside (often fol. by in or at).
مترادف: abide, dwell, reside, stay
مشابه: lodge, settle, sojourn

- He lives on the mountain.
[ترجمه ترگمان] او در کوه زندگی می کند
[ترجمه گوگل] او در کوه زندگی می کند
- We've lived in the city for ten years now.
[ترجمه ترگمان] ده سال است که در شهر زندگی کرده ایم
[ترجمه گوگل] ما ده سال در شهر زندگی کرده ایم
- A long time ago, in a faraway kingdom, there lived a king, a queen, and their three small daughters.
[ترجمه ترگمان] مدت ها پیش در پادشاهی دوردست، یک پادشاه، یک ملکه و سه دختر کوچک آنجا زندگی می کردند
[ترجمه گوگل] مدتها پیش، در یک کشور دور، یک پادشاه، ملکه و سه دختر کوچکش زندگی میکرد

(4) تعریف: to continue to be in existence or be present to the memory.
مترادف: endure, last, survive
مشابه: abide, persevere, persist, prevail, stand, subsist

- Even though she's gone, the memory of her lives in her children.
[ترجمه ترگمان] با وجود اینکه او رفته، خاطره زندگی او در فرزندانش
[ترجمه گوگل] حتی اگر او رفته باشد، حافظه او در فرزندانش زندگی می کند

(5) تعریف: to dwell as a couple.
مترادف: cohabit
مشابه: abide, coexist, dwell, reside, room

- They live together.
[ترجمه ترگمان] با هم زندگی می کنند
[ترجمه گوگل] آنها با هم زندگی می کنند

(6) تعریف: to experience life keenly and with pleasure.
مشابه: flourish, prosper, succeed, thrive

- I don't want to be stuck in this boring place all my life. I want to live!
[ترجمه tinabailari] من نمی خواهم تمام زندگی ام را در این مکان خسته کننده گیر کنم . من می خواهم زندگی کنم 🕖🕖
[ترجمه ترگمان] نمی خوام تو این خونه خسته کننده کل زندگیم گیر بیفتم من می خواهم زندگی کنم!
[ترجمه گوگل] من نمیخواهم در این مکان خسته کننده تمام زندگی ام را بگیرم می خواهم زندگی کنم!

(7) تعریف: to have the will to stay alive for a particular purpose or pleasure (usually used figuratively).

- His wife complains that he lives only for his work.
[ترجمه ترگمان] همسرش شکایت می کند که فقط برای کارش زندگی می کند
[ترجمه گوگل] همسرش شکایت می کند که او فقط برای کارش زندگی می کند
- She lives to see the smiles on the faces of her grandchildren.
[ترجمه ترگمان] او زندگی می کند تا لبخند روی چهره نوه هایش را ببیند
[ترجمه گوگل] او برای دیدن لبخند روی چهره نوه هایش زندگی می کند
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: living (adj.)
(1) تعریف: to engage in or pass (one's life).
مترادف: pass, spend
مشابه: expend, lead

- He wanted to live his life in solitude.
[ترجمه ترگمان] می خواست زندگی خود را در تنهایی بگذراند
[ترجمه گوگل] او می خواست زندگی خود را در تنهایی زندگی کند

(2) تعریف: to show by action.
مترادف: embody, epitomize, incarnate, personify
مشابه: exemplify, illustrate, manifest, show

- He lives his religious beliefs.
[ترجمه آیدا اسماعیلی] او با اعتقادات مذهبی خودش زندگی می کند.
[ترجمه ترگمان] او اعتقادات مذهبی اش را دارد
[ترجمه گوگل] او اعتقادات دینی خود را می زند

(3) تعریف: to experience or endure (a certain type of life or existence).
مترادف: bear, endure, experience, stand, survive, tolerate
مشابه: undergo, withstand

- They were living a life of ease until the stock market crashed.
[ترجمه ترگمان] آن ها تا زمانی که بازار سهام سقوط کرد زندگی راحتی داشتند
[ترجمه گوگل] آنها تا زمانی که بازار سهام سقوط کردند، زندگی راحتی داشتند
- She was living a nightmare during those years of war.
[ترجمه آیدا اسماعیلی] او در سال های جنگ، همیشه با کابوس زندگی می کرد.
[ترجمه ترگمان] در آن سال ها جنگ با کابوس زندگی می کرد
[ترجمه گوگل] در طول این جنگها کابوس بود
صفت ( adjective )
(1) تعریف: being alive; possessing life.
مترادف: alive, animate, living
متضاد: dead, inanimate, lifeless
مشابه: existent, life, sentient, vital

- There is a big, live spider in the bathroom.
[ترجمه ترگمان] یه عنکبوت خیلی بزرگ تو دستشویی هست
[ترجمه گوگل] یک عنکبوت بزرگ و زنده در حمام وجود دارد
- The natural history museum doesn't have any live animals on exhibit.
[ترجمه Haniyeh] در موزه تاریخ طبیعی هیچ حیوان زنده ای در نمایشگاه وجود ندارد.
[ترجمه ترگمان] موزه تاریخ طبیعی هیچ حیوانی در نمایشگاه ندارد
[ترجمه گوگل] موزه تاریخ طبیعی هیچ حیوانی زنده در نمایشگاه ندارد

(2) تعریف: of current concern.
مترادف: active, current, hot
متضاد: dead
مشابه: extant, living, present-day, timely

- That is still a live issue, and there is a lot that still needs to be discussed.
[ترجمه آیدا اسماعیلی] این مسئله هنوز زنده است و چیزهای زیادی درباره اش هنوز نیاز به بحث دارد.
[ترجمه ترگمان] این هنوز یک مساله زنده است، و چیزهای زیادی وجود دارد که هنوز باید مورد بحث قرار گیرد
[ترجمه گوگل] این هنوز یک موضوع زنده است و هنوز هم هنوز هم باید مورد بحث قرار گیرد

(3) تعریف: carrying electric current.
مترادف: hot
متضاد: dead

- The electricians were careful to step around the live wires.
[ترجمه آیدا اسماعیلی] تکنسین های برق مراقب قدم هایشان در اطراف کابل ( سیم ) های فعال ( زنده ) برق بودند.
[ترجمه ترگمان] The مراقب بودند که سیم های زنده را دور بزنند
[ترجمه گوگل] برقان مراقب بودند که در اطراف سیم های زنده حرکت کنند

(4) تعریف: of radio or television programs, broadcast during performance.
متضاد: recorded

- Because the show was live, the actors were always a little nervous about making mistakes.
[ترجمه آیدا اسماعیلی] به دلیل این که نمایش زنده بود، بازیگران همیشه درباره ی اشتباه کردنشان کمی عصبی بودند.
[ترجمه ترگمان] چون نمایش زنده بود، بازیگران همیشه کمی عصبی بودند که مرتکب اشتباه شوند
[ترجمه گوگل] از آنجا که این نمایش زنده بود، بازیگران همیشه اشتباهات خود را کمی عصبی کردند

(5) تعریف: (informal) full of energy or activity.
مترادف: alive, animate, animated, lively, living, vital, vivacious
متضاد: dead, inactive, inanimate, inert
مشابه: active, dynamic, energetic, keen, quick, spirited, vigorous

- Your dad's a real live guy, isn't he?
[ترجمه ترگمان] پدرت واقعا آدم زنده آیه، مگه نه؟
[ترجمه گوگل] پدر شما یک مرد واقعی است، آیا او نیست؟
قید ( adverb )
• : تعریف: of radio and television programs, during performance.

- This program comes live from Chicago.
[ترجمه آیدا اسماعیلی] این یک برنامه زنده از شیکاگو است.
[ترجمه ترگمان] این برنامه از شیکاگو می آید
[ترجمه گوگل] این برنامه از شیکاگو پخش می شود

• be alive, exist; survive, remain alive; reside, dwell; support oneself, earn money; cohabit; enjoy life
alive, living, possessing life; lively, energetic; important; carrying an electric current; transmitted by live broadcast
by live broadcast; in person
if someone lives in a particular place, their home is there.
the way someone lives is the kind of life they have, or the circumstances they are in.
to live means to be alive.
live animals or plants are alive, rather than being dead or artificial.
a live television or radio programme is one in which an event is broadcast at the time that it happens.
a live performance is one that is done in front of an audience.
a live wire or piece of electrical equipment is directly connected to a source of electricity.
live ammunition or bullets are made of metal, rather than rubber or plastic, and are intended to kill people rather than injure them.
if you live it up, you have a very enjoyable and exciting time, for example by going to parties; an informal expression.
see also lives, living, short-lived.
if you cannot live down a mistake or failure, you cannot make people forget it.
if you live for a particular thing, it is the most important thing in your life.
if someone lives in, they live in the place where they work or study.
if you live off a particular source of money, you get from it the money that you need.
if you live on a particular amount of money, you have that amount of money to buy things.
if you live on a particular kind of food, it is the only kind you eat.
if something lives on, it is remembered for a long time.
if you live out your life in a particular place or in particular circumstances, you stay in that place or remain in those circumstances until the end of your life.
if someone lives out, they do not live in the place where they work or study.
if you live through an unpleasant event, you experience it and survive.
if two people live together, they live in the same house and have a sexual relationship but are not married to one another.
if someone or something lives up to people's expectations, they are as good as they were expected to be.
if you live with someone, you live in the same house as them and have a sexual relationship with them, but are not married to them.
if you have to live with an unpleasant situation, you have to accept it and carry on with your life or work.

دیکشنری تخصصی

[سینما] برنامه زنده (مستقیم )
[برق و الکترونیک] زنده و مستقیم 1. پخش مستقیم و همزمان با تولید بجای پخش برنامه های ضبط شده 2. energized

مترادف و متضاد

Antonyms: dead, non-existent


energetic, vigorous


Synonyms: active, alert, brisk, burning, controversial, current, dynamic, earnest, effective, effectual, efficacious, efficient, functioning, hot, lively, operative, pertinent, pressing, prevalent, running, topical, unsettled, vital, vivid, working


دایر (صفت)
operational, active, open, functioning, live, operative, operable

موثر (صفت)
operational, valid, drastic, effective, live, operative, striking, impressive, affective, efficient, efficacious, effectual, sensational, pivotal, forcible, weighty, pithy, forceful, fruity, operant

زنده (صفت)
alive, living, live, quick, fresh, vivid, lively

سرزنده (صفت)
alive, fast, animate, live, quick, brisk, brave, bold, snappy, vivid, lively, spirited, animated, vivacious, daring, heartsome, sprightly, buxom, canty, sprightful

زیستن (فعل)
be, live, exist, shack

سکون کردن (فعل)
live, bide

منزل کردن (فعل)
inhabit, lodge, live, roost, camp

زندگی کردن (فعل)
habit, live

زنده بودن (فعل)
live

existent


Synonyms: alive, animate, aware, breathing, conscious, living, vital


Antonyms: apathetic, dispirited, inactive, lethargic


exist


Synonyms: abide, be, be alive, breathe, continue, draw breath, endure, get along, get by, have life, last, lead, maintain, make it, move, pass, persist, prevail, remain, remain alive, subsist, survive


Antonyms: cease, depart, die


inhabit a dwelling


Synonyms: abide, bide, bunk, crash, dwell, hang one’s hat, hang out, locate, lodge, nest, occupy, perch, reside, roost, settle


Antonyms: not use


enjoy being alive


Synonyms: be happy, delight, experience, flourish, love, luxuriate, make the most of, prosper, relish, savor, take pleasure, thrive


make money to support living


Synonyms: acquire a livelihood, earn a living, earn money, fare, feed, get along, get by, maintain, make ends meet, make it, profit, subsist, support


جملات نمونه

a live match

کبریت زنده


1. live amunition
مهمات رزمی (آماده ی کاربرد)

2. live and let live
زندگی کن و بگذار (دیگران) زندگی کنند.

3. live cartridge
فشنگ رزمی

4. live charcoal
زغال سرخ،زغال گرفته

5. live coverage
گزارش زنده،گزارش مستقیم

6. live fish
ماهی زنده

7. live rocks
سنگ های دست نخورده

8. live and let live
گذشت و اغماض داشتن،در کار دیگران دخالت نکردن،زیست کن و بگذاز بزیند

9. live by one's wits
با کلک و بامبول امرار معاش کردن

10. live down
(خاطره ی شکست یا شرم یا فاجعه و غیره را) منکوب کردن و به زندگی ادامه دادن

11. live every day as though it were your last
طوری زندگی کن که گویی امروز آخرین روز عمر تو است،فرصت را غنیمت شمار

12. live high
با تجمل زندگی کردن،در رفاه زیستن

13. live in
در محل خدمت (یا پیشخدمتی) خود زیستن

14. live in exile
در تبعید به سر بردن،دور از میهن زیستن

15. live in sin
(قدیمی) بدون ازدواج با هم زندگی کردن

16. live in the wild
در حالت طبیعی و دست نخورده زیست کردن،ناپرورده بودن،در دامن طبیعت زیستن

17. live it up
1- عیش و عشرت کردن،در رفاه و تجمل زیستن 2- خوش بودن

18. live out
تا آخر (چیزی) دوام آوردن،تا پایان چیزی زنده بودن

19. live to tell the tale
از خطر جان به در بردن و برای دیگران گزارش دادن

20. live up to
طبق انتظار (یا شهرت یا آرمان خود) زندگی کردن

21. live up to other people's expectations
توقعات و انتظارات دیگران را برآورده کردن

22. live well
1- در رفاه و تجمل زندگی کردن 2- پارساوار زیستن

23. live with
1- با کسی زندگی کردن،در خانه ی کسی زندگی کردن،هم خانه بودن 2- هم خوابگی کردن با 3- تحمل کردن،ساختن با،تاب آوردن

24. a live ball
توپ که دارند با آن بازی می کنند

25. a live bomb
بمب زنده

26. a live broadcast
پخش زنده،پخش مستقیم

27. a live color
رنگ زنده

28. a live match
کبریت زنده

29. a live organization
یک سازمان پر فعالیت

30. a live rubber ball
گوی لاستیکی جهمند

31. a live spark
اخگر درخشان

32. a live volcano
آتشفشان فعال

33. a live wire
سیم برق دار

34. fishes live in water
ماهی ها در آب زندگی می کنند.

35. long live our leader!
زنده باد رهبر ما!

36. nuns live in convents
تارک دنیاها (راهبه ها) در دیر زندگی می کنند.

37. the live center of a lathe
مرکز گردنده ی ماشین تراش

38. they live five miles out of town
آنها پنج مایل دور از شهر زندگی می کنند.

39. they live in misery and want
آنان در فقر و تنگدستی زندگی می کنند.

40. they live in momentary fear of earthquakes
آنها در هر لحظه در ترس از زلزله به سر می برند.

41. they live in peace and harmony
آنان در صلح و صفا و هماهنگی زندگی می کنند.

42. they live in sordid poverty
در فقر رقت آور زندگی می کنند.

43. they live over the road
آنها در آن طرف جاده زندگی می کنند.

44. to live a life of misery
زندگی مصیبت باری داشتن

45. to live honorably
با شرافت زندگی کردن

46. to live in insecurity
در عدم تامین زندگی کردن

47. to live in luxury
در تجمل زندگی کردن کردن

48. to live in peace and tranquility
در صلح و آرامش زیستن

49. to live in poverty
در فقر زندگی کردن

50. to live in style
در ناز و نعمت زندگی کردن

51. to live is sweet
زندگی کردن شیرین است.

52. to live on a pension
با حقوق بازنشستگی زندگی کردن

53. to live on bread alone
فقط با نان زندگی کردن

54. to live on bread and cheese
با نان و پنیر زندگی کردن

55. to live one's faith
طبق دین خود زندگی کردن

56. to live simply
با سادگی زندگی کردن

57. to live well
خوب (یا در رفاه) زندگی کردن

58. to live within one's income
به اندازه ی درآمد خود خرج کردن

59. to live within one's purse
به قدر استطاعت خود خرج کردن

60. today's live issue
مطلب داغ امروز

61. we live a stone's throw from the school
ما در نزدیکی مدرسه زندگی می کنیم.

62. we live at a reasonable distance from the hospital
ما در فاصله ی قابل قبولی از بیمارستان زندگی می کنیم.

63. we live hard by the river
ما در مجاورت رودخانه زندگی می کنیم.

64. you'll live to rue it!
روزی خواهد آمد که افسوس آن را بخوری !

65. to live beyond one's means
بیش از درآمد خود خرج کردن

66. does anyone live in that house?
آیا در آن خانه کسی سکونت دارد؟

67. i now live in san diego
من اکنون در سان دیاگو زندگی می کنم.

68. most students live on campus and a few (of them) live in town
بیشتر دانشجویان در پردیس دانشگاه و معدودی از آنان در شهر زندگی می کنند.

69. music broadcast live from a concert
موسیقی که به طور زنده از یک کنسرت پخش می شود

70. some animals live for centuries
برخی جانوران صدها سال عمر می کنند.

a live bomb

بمب زنده


He lived a useful life.

او زندگی پرثمری داشت.


is his father still living?

(آیا) پدر او هنوز زنده است؟


He lived a long life.

او خیلی عمر کرد.


Some animals live for centuries.

برخی جانوران صدها سال عمر می‌کنند.


one of the few who lived through war and famine

یکی از اشخاص معدودی که از جنگ و قحطی جان به‌در برد


He is not expected to live through the night.

انتظار نمی‌رود که امشب زنده بماند.


She lived her days happily.

او ایام خود را به خوشی به‌سر می‌برد.


to live honorably

با شرافت زندگی کردن


He really knows how to live.

او به‌راستی می‌داند که چگونه باید زیست.


I am tired of working like a slave -- I want to live.

از اینکه مانند یک برده کار کنم خسته شده‌ام، می‌خواهم واقعاً زندگی کنم.


to live on a pension

با حقوق بازنشستگی زندگی کردن


He still lives off his father.

هنوز پدرش خرجی او را می‌دهد.


She lives on fruits and vegetables.

غذای او میوه و سبزیجات است.


living in an apartment

زندگی کردن در آپارتمان


I now live in San Diego.

من اکنون در ساندیاگو زندگی می‌کنم.


Fishes live in water.

ماهی‌ها در آب زندگی می‌کنند.


does anyone live in that house?

آیا در آن خانه کسی سکونت دارد؟


(Ferdowsi) ... for he who sorrows, lives a shorter life

... که کمتر زید هر که او غم خورد(فردوسی)


to live one's faith

طبق دین خود زندگی کردن


Men's good deeds live after them.

کارهای نیک مردم پس از آن‌ها باقی می‌ماند.


That memory will live in my heart forever.

آن خاطره همیشه در قلبم زنده خواهد بود.


what happens if I live out my savings?

اگر پس از تمام شدن پس‌اندازم زنده باشم چی؟


I have to live up to my own moral standards, not yours!

من باید مطابق معیارهای اخلاقی خودم زندگی کنم نه معیارهای شما!


live fish

ماهی زنده


This ship carries live sheep from Australia to Iran.

این کشتی گوسفند زنده از استرالیا به ایران حمل می‌کند.


a live organization

یک سازمان پر فعالیت


a live color

رنگ زنده


an old woman with live eyes

پیرزنی با چشمان درخشان و گیرا


today's live issue

مطلب داغ امروز


Air pollution is still a live subject.

آلودگی هوا هنوز یک موضوع مورد بحث است.


live charcoal

زغال سرخ، زغال گرفته


a live spark

اخگر درخشان


He tossed a live cigaret out of the window.

سیگار روشن را از پنجره بیرون انداخت.


a live volcano

آتش‌فشان فعال


live cartridge

فشنگ رزمی


live amunition

مهمات رزمی (آماده‌ی کاربرد)


a live wire

سیم برق‌دار


live rocks

سنگ‌های دست‌نخورده


a live rubber ball

گوی لاستیکی جهمند


a live broadcast

پخش زنده، پخش مستقیم


live coverage

گزارش زنده، گزارش مستقیم


Music broadcast live from a concert.

موسیقی که به‌طور زنده از یک کنسرت پخش می‌شود.


the live center of a lathe

مرکز گردنده‌ی ماشین‌تراش


A live ball.

توپ که دارند با آن بازی می‌کنند.


اصطلاحات

live and let live

گذشت و اغماض داشتن، در کار دیگران دخالت نکردن، زیست کن و بگذاز بزیند


live down

(خاطره‌ی شکست یا شرم یا فاجعه و غیره را) منکوب کردن و به زندگی ادامه دادن


live high

با تجمل زندگی کردن، در رفاه زیستن


live in

در محل خدمت (یا پیش‌خدمتی) خود زیستن


live it up

1- عیش و عشرت کردن، در رفاه و تجمل زیستن 2- خوش بودن


live out

تا آخر (چیزی) دوام آوردن، تا پایان چیزی زنده بودن


live up to

طبق انتظار (یا شهرت یا آرمان خود) زندگی کردن


live well

1- در رفاه و تجمل زندگی کردن 2- پارساوار زیستن


live with

1- با کسی زندگی کردن، در خانه‌ی کسی زندگی کردن، هم‌خانه بودن 2- هم‌خوابگی کردن با 3- تحمل کردن، ساختن با، تاب آوردن


where one lives

(عامیانه) در جای حساس و آسیب‌پذیر


live every day as though it were your last

طوری زندگی کن که گویی امروز آخرین روز عمر تو است، فرصت را غنیمت شمار


پیشنهاد کاربران

زندگی
Actually I learned many interesting things about our scientists’ lives
در واقع من چیز های زیاد جالبی در مورد زندگی دانشمندانمان یاد گرفتم 🕘🕘🕘

ببخشید لیو ( live ) کی میگند و لایو ( live ) کی میگند؟

schooling live
آموزش موثر

Live up to
انجام دادن

محل زندگی

زندگی کردن

سپری کردن
گذراندن
گذشتن

زندگی

به سر بردن
But he lives 2 hours away via public transit
https://www. youtube. com/watch?v=rVBhvVK8RwM
زندگی کردن
set me free and live your life
a part of Dr. Alban's "It's My Life" the music
ما رو بیخیال شو و زندگیتو بکن


به نام خدای صفت دهنده معنی این کلمه در مجموع صفات مترادف و متضادی که تا به حال از بنده های دیگر معنی و بیان شده برای جستجوگران این است ( کسی که همهی امورش را به خداوند یگانه میسپارد ) و میداند که او عمقهای کشف نشده راهم میداند

زنده

زنده بحیات
At that time my childhood memories were alive
در آن زمان خاطرات دوران کودکی من زنده بود

به نام خدای صفت دهنده معنی این کلمه در مجموع صفات مترادف و متضادی که تا به حال از بنده های دیگر معنی و بیان شده برای جستجوگران این است ( کسی که همهی امورش را به خداوند یگانه میسپارد ) و میداند که او عمقهای کشف نشده راهم میداند
زندگی کلید خوشبختی معرفت و شجاعت و عشق به هم نوع است .

زنده بمان

اگر تلفظ آن در جمله ( لیو ) باشد به معنی زندگی و محل زندگی است
اگر تلفظ آن ( لایو ) باشد یعنی زنده

lived= واقعی

زندگی کن تا زندگی کردن رو یاد بگیری


بچه ها، بزرگاوبزرگترها فکر نمی کنید معنیش زندگی میشه

گذراندن. زندگی

پخش زنده ی مسابقات یا برنامه های تلویزیونی

[برق و الکترونیک]=فاز
Neutral=نول

در صنعت و ایمنی: به معنی دارای انرژی از جمله برق
برای مثال: live lines خطوط برقدار یا live equipments تجهیزات برقدار

به مهسا باید گفت:
لیو زمانی که دو نفر یا چیزی کنار هم برای زندگی کردن قرار بگیرند. مثلا تو و شوهرت دارین لیو میکنین
لایو به معنای زنده بودن هست. مثلا شوهرت رفته ترکیه و داره با موبایل بصورت تصویری و زنده باهات میحرفه
خیلی ساده هست

Live. . V. . فعل. . لیو. . زندگی کردن
Live. . . adj. . صفت. . . لایو. . . زنده

پخش زنده

زنده، زنده بودن

adverb
بصورت زنده
1 ) Three great local bands will be playing live
2 ) We'll be reporting live from Beijing

البته تلفظ در معنای فعلی میشه: lɪv
و در معنای صفت و قید میشه : laɪv

( live ( adverb
if people perform live, they perform in front of people who have come to watch, rather than for a film, record etc
روی آنتن

اثرات
Limited lives
اثرات محدود ( در بورس )

زنده ، زنده بودن ، زندگی کردن

Live یعنی زندگی در شهری مثل I live in gonbad

Engagement course together
Living in the house of love
دوره نامزدی با هم
زندگی در خانه عشق

live=زنده بودن، زندگی
alive=زنده


کلمات دیگر: