کلمه جو
صفحه اصلی

integration


معنی : یک پارچگی، انضمام، ائتلاف، اختلاط، اتحاد عناصر مختلف اجتماع
معانی دیگر : کامل سازی، تکمیل، هماگنی، یکپارچه سازی، همبسته سازی، تلفیق، یکی سازی، ادغام، الحاق، ترکیب، اتحاد، هامیدگی، همبندی، همبستگی، همسازی، یگانگی، (برطرف سازی تبعیض نژادی و مذهبی و غیره و عمومی سازی) هم آمیزی گشودن به روی همه، (ریاضی) انتگرال گیری، نابسوده یابی، حساب جامعه، روش کسرهای ساده، بندک سازی، بندک گیری

انگلیسی به فارسی

کامل سازی، تکمیل، هماگنی، یکپارچه‌سازی، همبسته سازی، تلفیق، یکی سازی، ادغام، الحاق، ترکیب، اتحاد، هامیدگی، همبندی، همبستگی، همسازی، یگانگی


(برطرف سازی تبعیض نژادی و مذهبی و غیره و عمومی سازی) هم‌آمیزی گشودن به روی همه


(ریاضی) انتگرال گیری، نابسوده یابی، حساب جامعه، روش کسرهای ساده، بندک سازی، بندک گیری


(روان‌شناسی) پیوستگی، یکپارچگی شخصیت، درستش


ادغام، ائتلاف، انضمام، اختلاط، یک پارچگی، اتحاد عناصر مختلف اجتماع


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the process of bringing parts together into a whole.

- The essay showed excellent integration of ideas.
[ترجمه ترگمان] این مقاله یکپارچگی عالی ایده ها را نشان داد
[ترجمه گوگل] این مقاله ادغام عالی ایده ها را نشان داد

(2) تعریف: the ending of racial separation or segregation, esp. as occurring in the United States.
متضاد: segregation
مشابه: desegregation

- The integration of public schools was a process that was met with protest in some school districts, especially where it involved busing students out of their home neighborhoods.
[ترجمه ترگمان] ادغام مدارس دولتی فرآیندی بود که در برخی از مناطق تحصیلی، به ویژه در محل مشارکت دانش آموزان در خارج از محله خود، برگزار شد
[ترجمه گوگل] ادغام مدارس دولتی یک فرآیند بود که با اعتراض در بعضی از مناطق مدرسه ملاقات کرد، به ویژه در مواردی که دانشجویان از محل تحصیلشان خارج شدند

(3) تعریف: the psychological organization of personality characteristics into a unified whole.

• merging, joining; unification into a whole; abolition of segregation, act of bringing people together as equals regardless of race or religion

دیکشنری تخصصی

[شیمی] انتگرال گیرى، نابسوده یابی، حساب جامعه، روش کسرهاى ساده، بندک سازى، بندک گیرى
[سینما] مونتاژ کامل و تمام کننده
[کامپیوتر] مجتمع سازی
[برق و الکترونیک] انتگرال گیری
[ریاضیات] انتگرال گیری، تراکم، مجتمع
[آمار] انتگرال گیری
[آب و خاک] انتگرال گیری

مترادف و متضاد

یکپارچگی (اسم)
accretion, integration

انضمام (اسم)
integration, adhesion, annexation

ائتلاف (اسم)
union, association, integration, trust, coalition, pool

اختلاط (اسم)
integration, synthesis, mix, brew, mixture, melange, intermixture, medley, conglomerate, welter, commixture, macedoine

اتحاد عناصر مختلف اجتماع (اسم)
integration

unification


Synonyms: combination, amalgamation, assimilation, alliance, mixture, synthesis, union


جملات نمونه

1. integration of public schools
(امریکا) چند نژادی کردن مدارس دولتی

2. an integration of efforts
تلفیق کوشش ها

3. racial integration
هم آمیزی نژادی

4. the integration of blacks into the south african society
هم آمیزی سیاهان در جامعه ی آفریقای جنوبی

5. the automobile is an integration of many machine parts
اتومبیل ترکیبی از دستگاه های متعدد است.

6. We are working to bring about closer political integration in the EU.
[ترجمه ترگمان]ما در تلاشیم تا یکپارچگی سیاسی نزدیک تر را در اتحادیه اروپا به ارمغان آوریم
[ترجمه گوگل]ما در تلاش هستیم تا یکپارچگی سیاسی در اتحادیه اروپا را به ارمغان بیاوریم

7. The emphasis on social integration often served to obscure the real differences within the community.
[ترجمه ترگمان]تاکید بر یکپارچه سازی اجتماعی اغلب برای مبهم کردن تفاوت های حقیقی درون جامعه بکار می رفت
[ترجمه گوگل]تاکید بر ادغام اجتماعی اغلب به خنثی سازی تفاوت های واقعی در جامعه منجر می شود

8. The aim is to promote closer economic integration.
[ترجمه ترگمان]هدف ترویج یکپارچگی اقتصادی نزدیک تر است
[ترجمه گوگل]هدف این است که ترویج یکپارچگی اقتصادی نزدیک تر شود

9. We must progress towards full integration of Catholic and Protestant pupils in Ireland.
[ترجمه ترگمان]ما باید به سمت ادغام کامل دانش آموزان کاتولیک و پروتستان در ایرلند پیشرفت کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید به سمت یکپارچگی کامل دانش آموزان کاتولیک و پروتستان در ایرلند پیشرفت کنیم

10. Through the integration of feminine role learning with self-definition, housekeeping behaviours tend to be developed as personality functions.
[ترجمه ترگمان]از طریق ادغام نقش زنانه در یادگیری با تعریف خود، رفتارها به عنوان توابع شخصیت توسعه می یابند
[ترجمه گوگل]از طریق ادغام یادگیری نقش زنانه با تعریف خود، رفتارهای خانهداری تمایل دارند به عنوان توابع شخصیت توسعه پیدا کنند

11. It is precisely the integration of cybernetic mechanisms in a hierarchical order that enables animals to develop the more complex cognitive functions.
[ترجمه ترگمان]این دقیقا یکپارچگی مکانیزم های سایبرنتیک در یک ترتیب سلسله مراتبی است که به حیوانات امکان می دهد تا عملکردهای ادراکی پیچیده تر را توسعه دهند
[ترجمه گوگل]این دقیقا یکپارچگی مکانیزم های سایبرنتیک در یک سلسله مراتب است که حیوانات را قادر می سازد تا توابع شناختی پیچیده تر را توسعه دهند

12. Ultimately, the issue of integration within a complete system architecture will have to be addressed.
[ترجمه ترگمان]در نهایت، مساله ادغام در یک معماری سیستم کامل باید مورد توجه قرار گیرد
[ترجمه گوگل]در نهایت، مسئله ادغام در یک معماری کامل سیستم باید مورد توجه قرار گیرد

13. Mostly at issue was the integration of schools or public accommodations.
[ترجمه ترگمان]اغلب این مساله، ادغام مدارس یا مکان های عمومی بود
[ترجمه گوگل]اغلب در مورد این مسئله ادغام مدارس و محل های عمومی بود

14. Furthermore, its integration with other desktop applications allows it to be used as a powerful document transmission system.
[ترجمه ترگمان]علاوه بر این، ادغام آن با دیگر کاربردهای رومیزی به آن اجازه می دهد تا به عنوان یک سیستم انتقال سند قدرتمند استفاده شود
[ترجمه گوگل]علاوه بر این، ادغام آن با سایر برنامه های دسکتاپ اجازه می دهد تا آن را به عنوان یک سیستم انتقال قدرتمند اسناد استفاده شود

The automobile is an integration of many machine parts.

اتومبیل ترکیبی از دستگاه‌های متعدد است.


an integration of efforts

تلفیق کوشش‌ها


The integration of blacks into the South African society.

هم‌آمیزی سیاهان در جامعه‌ی آفریقای جنوبی.


integration of public schools

(امریکا) چند نژادی کردن مدارس دولتی


racial integration

هم‌آمیزی نژادی


seamless integrations

همبسته‌سازی یکپارچه


پیشنهاد کاربران

3 - تلفیق

انتگرال گیری

تلفیق

تجمیع

یکپارچگی

پیوستگی

یکپارچه سازی

همپیوندی

انسجام

alliance

یکپارچه سازی،
کامل سازی

This is the first concrete step on the road to integration

1 - هم پیمان، متحد، مشترک
2 - رابطه، نسبت، خویشی

ترکیب دو موضوع

استقرار

ادغام، تلفیق، الحاق

integration ( ریاضی )
واژه مصوب: انتگرال‏گیری
تعریف: عمل محاسبۀ انتگرال معین یا نامعین

همبستگی، ائتلاف

[روش شناسی]: یکپارچه سازی، ائتلاف، ادغام ( سومین مرحله از روش گراندد تئوری با رویکرد شاتزمن یا رویکرد تحلیل ابعاد است که در این مرحله محقق می کوشد با توجه به ماتریس تبیینی و بعد مرکزی یا بعد چشم انداز، الگوی مورد نظر و ارتباطات میان ابعاد مختلف را توصیف و تبیین کند ) .


کلمات دیگر: