کلمه جو
صفحه اصلی

lug


معنی : گوش پوش، پس زدن دهنه اسب، گوشک، دیرک، قالب زدن، هر عضو جلو امده چیزی، تیر، اویزه، کودن، ادم کله خر، بزور کشیدن، کشیدن و بردن، گنجانیدن
معانی دیگر : (چیز سنگین را) کشان کشان بردن، دنبال خود کشیدن و بردن، خرکش کردن، به خرکشیدن، (قدیمی) خرکشی، (بدون دلیل کافی) مطلبی را وارد بحث یا مکالمه کردن، گریز زدن (به)، (اسکاتلند) گوش، هر چیز گوش مانند یا گیره مانند که با آن چیزی را نگه می دارند، قلاب، گیره، حلقه ی افسار اسب (درشکه یا گاری و غیره) که تیر وسط از میان آن رد می شود، (آکسل یا محور چرخ) میله یا پیچ سر محور (که چرخ در آن قرار می گیرد و با مهره یا lug nut در جای خود نگه داشته می شود)، جعبه ی کم عمق (برای ارسال میوه و سبزیجات)، مخفف: lugsail، دسته یاهرچیزی که بوسیله ان چیزی را حمل یا بیاویزند، عذاب دادن

انگلیسی به فارسی

گوشک، گوش پوش، اویزه، دسته یاهرچیزی که بوسیله آن چیزی را حمل یا بیاویزند، هر عضو جلو آمده چیزی،دیرک، تیر، آدم کله خر، کودن، عذاب دادن، بزورکشیدن،کشیدن وبردن، قالب زدن (بزو)، گنجانیدن، پس زدن دهنه اسب، سنگین حرکت کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: lugs, lugging, lugged
• : تعریف: to move with a great effort, esp. by pulling or lifting.
مترادف: haul, schlep
مشابه: carry, cart, drag, heave, move, pull, struggle, tote, tow, tug

- She lugged the crate onto her truck.
[ترجمه ترگمان] جعبه را به طرف کامیون برد
[ترجمه گوگل] او جعبه را روی کامیونش گذاشت
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: of an engine, to move under a strain, as in too high a gear up a hill.
مشابه: strain
اسم ( noun )
(1) تعریف: an earlike projection used to support or hold something, such as a machine.

(2) تعریف: a large nut that fits on a large bolt, or a nut that has an opening at only one end; lug nut.

• act of pulling, hauling; act of carrying; handle; projection by which something is held or supported; projecting part that supplies traction; awkward or clumsy person; ear (slang); rectangular sail; wooden box for transporting fruits and vegetables
pull, drag; carry with effort; operate poorly, hesitate or jerk due to strain; insert irrelevant material into a conversation
if you lug a heavy object somewhere, you carry it there with difficulty; an informal word.

دیکشنری تخصصی

[سینما] بست
[عمران و معماری] قلاب - گوشواره - گیره - میله
[زمین شناسی] موج شکن اصلی- قلاب -گوشواره -گیره

مترادف و متضاد

گوش پوش (اسم)
lug, earmuff

پس زدن دهنه اسب (اسم)
lug

گوشک (اسم)
lug, mumps, parotitis

دیرک (اسم)
lug, pole, pillar, mast

قالب زدن (اسم)
lug

هر عضو جلو امده چیزی (اسم)
lug

تیر (اسم)
ache, pain, bar, shot, arrow, firing, fire, shaft, prop, mercury, lug, gunshot, dart, timber, staff, stanchion, butt shaft, staple, perch, spike, mast, quintain

اویزه (اسم)
appendix, lug, pendant

کودن (اسم)
lug, birdbrain, hammerhead, midget, dunce, dunderhead, ninny, witling

ادم کله خر (اسم)
lug, bonehead, jackass

بزور کشیدن (فعل)
drag, lug

کشیدن و بردن (فعل)
lug

گنجانیدن (فعل)
lug

drag something around


Synonyms: bear, buck, carry, convey, draw, ferry, haul, heave, hump, jerk, lift, lurch, pack, pull, rake, schlepp, snap, tote, tow, transport, trawl, tug, vellicate, yank


جملات نمونه

1. i had to lug her suitcases too
مجبور بودم چمدان های او را هم دنبال خود بکشم.

2. to put the lug on
پول در کشیدن از (برای کارهای انتخاباتی)

3. Nobody wants to lug around huge suitcases full of clothes.
[ترجمه ترگمان]هیچ کس نمی خواهد چمدان بزرگ پر از لباس را بیندازد
[ترجمه گوگل]هیچ کس نمی خواهد در اطراف چمدان های بزرگ پر از لباس

4. Do I have to lug those suitcases all the way to the station?
[ترجمه ترگمان]آیا من باید آن چمدان ها را تمام کنم تا به ایستگاه بروم؟
[ترجمه گوگل]آیا من باید چمدانها را تا انتهای ایستگاه باز کنم؟

5. I had to lug my bags up to the fourth floor. sentence dictionary
[ترجمه ترگمان]مجبور شدم تا bags را در طبقه چهارم ببندم فرهنگ لغت
[ترجمه گوگل]من تا به حال به کیسه های من تا طبقه چهارم فرهنگ لغت جمله

6. I don't want to lug these shopping bags around with me all day.
[ترجمه ترگمان]من نمی خواهم تمام روز این کیف های خرید را با هم بکنم
[ترجمه گوگل]من نمی خواهم این کیسه های خرید را در تمام طول روز با من ببرم

7. She began to lug her suitcase up the stairs.
[ترجمه ترگمان]چمدان خود را روی پله ها کشید و از پله ها بالا رفت
[ترجمه گوگل]او شروع به جمع کردن چمدان او را از پله ها کرد

8. Beadness Sker produced cod into double-figures on lug and frozen crab.
[ترجمه ترگمان](Beadness Sker)ماهی ماهی را به صورت دو رقمی در روی یک خرچنگ یخ زده تولید کرد
[ترجمه گوگل]Beadness Sker کوسه را به صورت دو رقمی در کاغذ و خرچنگ یخ زده تولید کرد

9. Then I lug the carboy back up the hill and set it down next to the cast-iron sink.
[ترجمه ترگمان]بعد the را بالا می کشم و کنار ظرف شویی می اندازم
[ترجمه گوگل]سپس منو را به عقب تا تپه می اندازم و آن را در کنار سینک ریخته گری آهن قرار می دهم

10. That is the laird's lug!
[ترجمه ترگمان]این توپ laird است!
[ترجمه گوگل]این لوح لرد است!

11. Lug body available with ISO flange dimensions and metric bolt hole threads.
[ترجمه ترگمان]مهره ها با ابعاد flange و نخ های سوراخ قفل استاندارد موجود هستند
[ترجمه گوگل]بدنه لبه با ابعاد فلنج ایزوله و موضوعات سوراخ پیچ و مهره متریک

12. The design of the plate after spring lug parts of the processing order of the processes and some special fixture design.
[ترجمه ترگمان]طراحی صفحه بعد از بهار بخش هایی از ترتیب پردازش فرایندها و برخی طراحی fixture خاص را بررسی می کند
[ترجمه گوگل]طراحی صفحات پس از بهار قسمت های از پردازش سفارش فرآیندها و برخی از طراحی خاص ثابت

13. Lug valves can be specified with threaded or thru hole bolting.
[ترجمه ترگمان]شیرها را می توان با پیچ کردن پیچ و یا پیچ راهرو واقعی مشخص کرد
[ترجمه گوگل]دریچه های لجن را می توان با پیچ و مهره پیچ یا سوراخ مشخص کرد

14. This paper introduces a lug mantle and solution of bottom protuberance.
[ترجمه ترگمان]این مقاله به معرفی یک پوشش و راه حل of پایینی می پردازد
[ترجمه گوگل]این مقاله، یک گوشته گوساله و راه حل پروتئینی پایین را معرفی می کند

15. We carried him by the lug and the horn before a justice of the peace.
[ترجمه ترگمان]مهره ها و بوق را قبل از اجرای عدالت آوردیم
[ترجمه گوگل]ما او را با قیچی و شاخ قبل از عدالت صلح انجام دادیم

I had to lug her suitcases too.

مجبور بودم چمدانهای او را هم دنبال خود بکشم.


They lugged him out of the room.

او را کشان‌کشان از اتاق بیرون بردند.


to put the lug on

پول در کشیدن از (برای کارهای انتخاباتی)


پیشنهاد کاربران

کشیدن و بردن , گنجانیدن

I'm pretty tired from lugging the tress around

من بخاطر کندن و بردن درخت ها واقعاً خسته ام


کلمات دیگر: