کلمه جو
صفحه اصلی

flip


معنی : تلنگر، ضربت سبک وناگهانی، جسور، گستاخ، پر رو، تلنگر زدن، از خود بیخود شدن
معانی دیگر : (با یک حرکت تند) انجام دادن، شیر یا خط کردن، (سکه را) به هوا پراندن، ورق زدن، (صفحه ی کتاب و غیره را) برگرداندن، (تند و سطحی) زدن به، (با شلاق و غیره) یواش زدن، (کج و کوله) حرکت کردن، به این سو و آن سو رفتن، زیگ زاگ رفتن، معلق زدن، کله معلق، پشتک، (با: through) تند و سرسری نگاه کردن (به چیزی به ویژه حین ورق زدن)، (عامیانه) ذوق زده شدن، از خوشی معلق زدن، (عامیانه) جوشی شدن، از کوره دررفتن، اختیار از کف دادن (flip out هم می گویند)، ضربه ی تند و سبک، نرمکوبه، حرکت تند، پرتاب، فلیپ (مشروب حاوی شکر و تخم مرغ و ادویه و آبجو یا شراب)، (عامیانه) گستاخ، دهان دریده، سمج، adj : گستا

انگلیسی به فارسی

تلنگر، ضربت سبک وناگهانی، از خود بیخود شدن، تلنگر زدن، گستاخ، جسور، پر رو


(عامیانه) از خود بیخود شدن، تلنگر، ضربت سبک و ناگهانی، تلنگر زدن


گستاخ، جسور، پررو


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: flips, flipping, flipped
(1) تعریف: to toss sharply so as to cause to turn over or spin.

- The chef flipped the pancake in the air.
[ترجمه ترگمان] سر آشپز pancake را در هوا تکان داد
[ترجمه گوگل] آشپز پانکک را در هوا تلنگر کرد
- The choice was made by flipping a coin.
[ترجمه رضا پرهیزگار] برای انتخاب شیر و خط کردند
[ترجمه ترگمان] این انتخاب با تغییر یک سکه انجام شد
[ترجمه گوگل] انتخاب توسط flipping یک سکه ساخته شده است

(2) تعریف: to toss with a snapping wrist motion.

- He flipped the baseball to me with his usual air of confidence.
[ترجمه ترگمان] او با حالت عادی خودش بیسبال را به طرف من پرت کرد
[ترجمه گوگل] او بیس بال را به من هدایت کرد و با اعتماد به نفس معمولی او
- Could you flip me the remote?
[ترجمه ترگمان] میشه کنترل رو بهم بدی؟
[ترجمه گوگل] آیا می توانید از راه دور من را تغییر دهید؟

(3) تعریف: to turn or overturn rapidly and easily.
مشابه: reverse

- She flipped the pages until she found the map.
[ترجمه ترگمان] او صفحه را ورق زد تا آن که نقشه را پیدا کرد
[ترجمه گوگل] او صفحات را تا زمانی که نقشه را پیدا کرد برگرداند
- He flipped the turtle on its back.
[ترجمه ترگمان] لاک پشت را روی پشتش انداخت
[ترجمه گوگل] او لاک پشت را روی پشتش گذاشت
- Those burgers will burn if you don't flip them soon.
[ترجمه حمید] اگر همبر گرها رو پشت و رو نکنی میسوزند
[ترجمه ترگمان] اگه به این زودی ها پیداشون نکنی، اون burgers می سوزند
[ترجمه گوگل] این همبرگر ها اگر شما آنها را به زودی نچرخانید، سوزاند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: flip one's wig, flip one's lid
(1) تعریف: to make a striking or flicking movement.

- He flipped at the dog's nose with the newspaper.
[ترجمه ترگمان] با روزنامه به بینی سگ ضربه زد
[ترجمه گوگل] او با روزنامه به صورت سگ افتاد

(2) تعریف: to move in a sudden or jerky manner, as with a flipper, wing, or the like.

- The fish flipped left then right.
[ترجمه ترگمان] سپس به چپ و راست نگاه کرد
[ترجمه گوگل] ماهی به سمت چپ سمت چپ راست کرد

(3) تعریف: to do a somersault in the air.

- The gymnast flipped as part of her dismount.
[ترجمه ترگمان] همچنان که از اسب پیاده می شد، ژیمناستیک کار را به سرعت تکان داد
[ترجمه گوگل] ژیمناست به عنوان بخشی از تخفیف او تلنگر شده است

(4) تعریف: (slang) to become excited or angry (often fol. by out).

- Her parents completely flipped out when they heard she had stayed out all night.
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش وقتی شنیدند که تمام شب بیرون مانده بود، کاملا گیج شده بودند
[ترجمه گوگل] والدینش وقتی که شنیدند او تمام شب را ترک کرده بود، کاملا از بین رفت
- If I get a good grade on this test, I will absolutely flip.
[ترجمه ترگمان] ، اگه توی این آزمایش نمره خوب بگیرم کاملا قاطی می کنم
[ترجمه گوگل] اگر من در این آزمون خوب هستم، من کاملا تلنگر خواهم شد
اسم ( noun )
(1) تعریف: an act or instance of flipping, esp. a jerky movement.

- With a flip of his wrist, he sent the stone flying.
[ترجمه ترگمان] با یک چرخش مچ دستش را به پرواز در آورد
[ترجمه گوگل] با یک تلنگر از مچ دستش، او پرواز سنگ را فرستاد

(2) تعریف: a somersault in the air.

- The skater dazzled the audience with his flip at the end of the performance.
[ترجمه ترگمان] اسکیت باز تماشاچیان را در پایان نمایش گیج کرد
[ترجمه گوگل] اسکیت باز با پایان دادن به تلوزیون تماشاچیان را خیره کرد
- She taught the dog to do a flip.
[ترجمه ترگمان] او به سگ یاد داد که یک تلنگر بزند
[ترجمه گوگل] او سگ را به انجام تلنگر آموزش داد
اسم ( noun )
• : تعریف: a mixed drink made with an alcoholic beverage, sugar, and beaten eggs.
صفت ( adjective )
(1) تعریف: (informal) disrespectful; discourteous.
مشابه: disrespectful, saucy

(2) تعریف: not appropriately serious; unconcerned; flippant.

• light slap; sudden motion; somersault, jumping and twisting movement; alcoholic drink containing eggs and sugar
toss and cause to spin or turn over (as of a coin); do a somersault; move suddenly; go crazy (slang)
sarcastic, flippant, disrespectful
if you flip something that weighs very little into a different position, you quickly push it into that position.
if you flip a switch or flip a light or a machine on or off, you turn it on or off.
if you flip, you suddenly become angry because of something that has happened; an informal use.
see also flipping.
if something flips over, or if someone flips something over, it turns over suddenly and sometimes crashes.
if you flip through a book or file, you turn the pages and look at them quickly to get a rough idea of their contents.

دیکشنری تخصصی

[سینما] وارونگی
[ریاضیات] ضربه

مترادف و متضاد

throw, jump with abandon


تلنگر (اسم)
flick, fillip, click, flip

ضربت سبک وناگهانی (اسم)
flip

جسور (صفت)
wanton, presumptuous, rude, bold, defiant, forward, fresh, insolent, daring, bumptious, cocky, presuming, presumptive, assured, hardy, immodest, malapert, pert, bold-faced, flip, high-spirited, lippy, peart, venturous, pushing

گستاخ (صفت)
indecent, wanton, presumptuous, rude, perky, bold, forward, insolent, impudent, unshaped, unshapen, arrogant, presumptive, brash, unabashed, immodest, barefaced, flippant, malapert, cheeky, pert, impertinent, bold-faced, jaunty, flip, tumorous, lippy, peart, venturous

پر رو (صفت)
fresh, impudent, brassy, presuming, immodest, barefaced, saucy, cheeky, nervy, pert, bold-faced, brazen-faced, flip, lippy, pushing

تلنگر زدن (فعل)
fillip, flip

از خود بیخود شدن (فعل)
transport, ravish, flip

Synonyms: cast, chuck, flick, jerk, pitch, snap, spin, toss, twist


جملات نمونه

He flipped through the cards trying to find an ace.

او تند به ورق‌ها نگاه می‌کرد و می‌کوشید یک تک‌خال پیدا کند.


1. flip one's lid (or wig)
(خودمانی) دیوانه شدن،اختیار از کف دادن،از خود بی خود شدن

2. let's flip a coin to see who should pay for dinner
بیا شیر یا خط کنیم تا معلوم شود کی باید پول شام را بدهد.

3. the flip side of this matter
جنبه ی معکوس این قضیه

4. to flip pages in a book
صفحات کتابی را ورق زدن

5. to flip the dust from one's shoes
گرد و خاک کفش های خود را زدن

6. The trade deficit is the flip side of a rapidly expanding economy.
[ترجمه ترگمان]کسری تجاری طرف دیگر اقتصاد در حال توسعه است
[ترجمه گوگل]کسری تجاری از طرف یک اقتصاد سریع در حال رشد است

7. Each classroom has a flip chart to write on.
[ترجمه ترگمان]هر کلاس یک نمودار فلیپ چارت برای نوشتن دارد
[ترجمه گوگل]هر کلاس درس دارای یک نمودار تلنگر برای نوشتن است

8. The flip side of the treatment is that it can make patients feel very tired.
[ترجمه ترگمان]جنبه دیگر درمان این است که باعث می شود بیماران احساس خستگی کنند
[ترجمه گوگل]طرف تلنگر درمان این است که می تواند بیماران را بسیار خسته کند

9. When one side is done, flip the pancake to cook the other side.
[ترجمه ترگمان]وقتی یک طرف انجام می شود، the را عوض کنید تا طرف مقابل را بپزید
[ترجمه گوگل]وقتی یک طرف انجام می شود، پنکیک را تکان دهید تا طرف دیگر را طبخ کنید

10. The whole thing was decided on the flip of a coin.
[ترجمه ترگمان]کل قضیه توسط یه سکه مشخص شد
[ترجمه گوگل]همه چیز بر روی تلنگر یک سکه تصمیم گرفت

11. I had a quick flip through the report while I was waiting.
[ترجمه ترگمان]وقتی منتظر بودم سریع گزارش را رد کردم
[ترجمه گوگل]در حالی که منتظرش بودم، از طریق این گزارش تلطیف کردم

12. She'll flip her lid when she finds out.
[ترجمه ترگمان]وقتی بفهمه درش رو باز می کنه
[ترجمه گوگل]وقتی او پیدا می کند، درب او را تلنبار می کند

13. We're now starting to see the flip side of the government's economic policy.
[ترجمه ترگمان]اکنون ما شروع می کنیم که جنبه دیگر سیاست اقتصادی دولت را ببینیم
[ترجمه گوگل]ما در حال حاضر شروع به مشاهده تلنگر سیاست های اقتصادی دولت است

14. Oh, flip, I've missed the bus.
[ترجمه ترگمان] اوه، شیر، اتوبوس رو از دست دادم
[ترجمه گوگل]آه، تلنگر، من اتوبوس را از دست دادم

15. I tripped and almost did a backward flip down the stairs.
[ترجمه ترگمان]سکندری خوردم و تقریبا از پله ها پایین رفتم
[ترجمه گوگل]من به طرف پله ها رفتم و تقریبا به عقب برگشتم

16. The tone of the book is sometimes too flip.
[ترجمه ترگمان]لحن کتاب گاهی اوقات تغییر می کند
[ترجمه گوگل]تن از کتاب گاهی اوقات بیش از حد تلنگر

When she kissed me I (nearly) flipped.

وقتی مرا بوسید از خوشی پر درآوردم.


She flipped the drawer shut.

با یک تکان کشو را بست.


He flipped the switch on.

او سوییچ را زد.


Let's flip a coin to see who should pay for dinner.

بیا شیر یا خط کنیم تا معلوم شود کی باید پول شام را بدهد.


to flip pages in a book

صفحات کتابی را ورق زدن


to flip the dust from one's shoes

گرد و خاک کفش‌های خود را زدن


I flipped him on the ear with my gloves

با دستکش یواش زدم به گوشش


A small bird flipping over the rocks.

پرنده‌ی کوچکی که روی صخره‌ها به راست و چپ می‌رفت.


He flipped in the air and landed on his two feet.

او در هوا معلق زد و بر دو پای خود فرود آمد.


اصطلاحات

flip one's lid (or wig)

(عامیانه) دیوانه شدن، اختیار از کف دادن، از خود بیخود شدن


پیشنهاد کاربران

پشت و رو کردن

برعکس کردن

شیر یا خط انداختن

پشتک وارو

عامیانش میشه
خیره نگاه کردن
quit flipping me off
نگاه خیرتو از من بردار

حرکت دادن، هل دادن، پرت کردن، انداختن، افکندن

جابجایی ناگهانی

بستگی دارد به جمله ای که در آن بکار رفته . مثلا بر عکس کردن , تلنگر زدن , تکان دادن هل دادن برگردان های خوبی برای این واژه هستند

از خود بیخود شدن. گستاخ. پر رو

در متون مرتبط با املاک و مستغلات، واژه flip هم معنی resell هست یعنی فروش مجدد برای کسب سود. در واقع در زبان انگلیسی ( خصوصا در آمریکا ) وقتی کسی خانه ای را بخره و بعد از مدتی ( مثلا دو ماه بعد ) آن را بفروشه، از flip استفاده میشه. یا اگر کسی خانه ای را که نیاز به ترمیم و بازسازی داره، بخره و آن را تعمیر جزئی کنه یا حتی کلا خانه را خراب کنه و از نو بسازه و بعدش بفروشه، باز هم میشه از flip استفاده کنیم.
در زبان فارسی اگه خواستیم این واژه را معنا کنیم، معادل های مناسبی نداریم. با این حال میشه از عبارت �بخر و بفروش� استفاده کرد.
مثال: which cities across Iran are better for flipping house?
معنی: کدام شهرهای ایران برای بخر بفروش خانه بهتر است؟


انداختن، پرتاب کردن

( فعل ) این لغت معانی متعددی دارد که باید در متن درک شود؛ ولی یکی از معانی پیشنهادی برای ایم فعل : پشت و رو کردن

این رو آن رو کردن، این ور و آن ور کردن، به یک ور دیگر برگرداندن***وارانه شدن، چپه شدن
I lost my place in my book when the pages flipped over in the win
I flipped the book ( over ) to look at the back cover
***
I stuck that broom in your bike spokes, and you flipped over

تغییر نظر دادن مخصوصا در مورد جایگاه سیاسی

کله ملق زدن


قرار گرفتن
جابجا شدن
عمل کردن

در خصوص ملک و املاک:
to buy and usually renovate ( real estate ) so as to quickly resell at a higher price
مثال:
He's flipped three houses for a substantial profit.
برگرفته شده از وبستر

Flip=turn over

برای خونه اگه به کار بره یعنی خونه رو نو نوار کنی و تعمیر کنی تا بتونی با قیمت بهتری بفروشی


flip one's hair
با یک حرکت سریع دست، موهاش رو از جلوی صورتش به عقب بردن.

برگردوندن , پشت و رو کردن ؛ انداختن ( سکه ) ؛ پشتک

# Flip the tape to play the other side
# He was flipping burgers on the barbecue
# He flipped a coin into the air
# She flipped the key through the air
# The acrobats were doing somersaults and flips

چپ شدن ماشین

ورق زدن هم میشه

یکی دیگه از معنی هاش:
to make a statement in court against someone when you are both accused of a crime; to persuade someone to do this

تاشو
قابل تا شدن

چرخاندن


کلمات دیگر: