کلمه جو
صفحه اصلی

intercom


(مخفف: intercommunication - سیستم یا سازگان مخابره میان اتاق های یک ساختمان یا بخش های هواپیما و کشتی و غیره) اینترکام، پیام گیر، پیام گیر درونی، system intercommunication دستگاه مخابره داخل ساختمان

انگلیسی به فارسی

( system intercommunication ) دستگاه مخابره داخل ساختمان


اینترکام، دستگاه مخابره داخل ساختمان


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a device or system that allows communication from room to room; intercommunications system.

• intercommunication system; internal two-way communication system
an intercom is a device like a small box with a microphone and loudspeaker which you use to talk to people in another room.

دیکشنری تخصصی

[سینما] ارتباط داخلی (اینترکام )

جملات نمونه

1. his voice came over the ship's intercom
صدای او از پیام گیر کشتی به گوش رسید.

2. I spoke to her on the intercom and said I'd call round later.
[ترجمه ترگمان]تلفنی با او صحبت کردم و گفتم بعدا تماس می گیرم
[ترجمه گوگل]من به او در اینترکسی صحبت کردم و گفتم که بعدا تماس خواهم گرفت

3. The intercom buzzed and he pressed down the appropriate switch.
[ترجمه ترگمان]تلفن زنگ زد و کلید مناسب را فشار داد
[ترجمه گوگل]Intercom buzzed و او سوئیچ مناسب را فشار داد

4. The manager spoke to the employees over the intercom.
[ترجمه ترگمان]مدیر با کارکنان ارتباط داخلی صحبت کرد
[ترجمه گوگل]مدیر با کارمندان در ارتباط با اینترکام صحبت کرد

5. The pilot's voice came over the intercom .
[ترجمه ترگمان]صدای خلبان از تلفن داخلی به گوش رسید
[ترجمه گوگل]صدای خلبان روی اینترفیس آمد

6. He pushed a button on the intercom. "Yes?" came a voice.
[ترجمه ترگمان]دگمه تلفن داخلی را فشار داد و گفت: \"بله؟\" صدایی به گوش رسید \"
[ترجمه گوگل]او یک دکمه را روی اینترفیس فشار داد بله؟ یک صدای آمد

7. Mr Jack's arrival was announced over the intercom.
[ترجمه ترگمان]ورود آقای جک از داخل تلفن با خبر شد
[ترجمه گوگل]ورود آقای جک بر روی اینترفیس اعلام شد

8. He examined the intercom again, but seemed to have forgotten how it worked.
[ترجمه ترگمان]دوباره ارتباط داخلی را بررسی کرد، اما ظاهرا فراموش کرده بود که چگونه کار می کند
[ترجمه گوگل]او مجددا اینترکام را بررسی کرد، اما ظاهرا فراموش کرده بود که چگونه کار می کرد

9. D'Arcy punched the intercom button and introduced himself to the disembodied Oriental voice at the other end.
[ترجمه ترگمان]د Arcy با مشت دگمه تلفن داخلی را زد و خود را به صدای شرقی و بی روح در آن طرف معرفی کرد
[ترجمه گوگل]D 'Arcy دکمه اینترکام را رفع کرد و خود را به انتهای دیگر به صدای شرقی شرقی تقسیم کرد

10. The buzzer on his intercom interrupted his thoughts.
[ترجمه ترگمان]زنگ تلفن صدای او را قطع کرد
[ترجمه گوگل]زنگ زدن در اینترکام، افکار خود را قطع کرد

11. The static over the intercom was terrible.
[ترجمه ترگمان]صدای پارازیت روی آیفون خیلی وحشتناک بود
[ترجمه گوگل]ایستا بیش از اینترکسی وحشتناک بود

12. I clicked in the intercom and asked the crew chief and the gunner if they were ready.
[ترجمه ترگمان]من در آیفون کلیک کردم و از فرمانده و توپچی خواستم که اگر آماده باشند
[ترجمه گوگل]من در داخل واتساپ کلیک کردم و اگر سرپرست خدمه و تفنگدار بود، از آنها خواسته شد

13. Most of them shouted over the intercom at every repeated mistake.
[ترجمه ترگمان]اکثر آن ها با هر اشتباه تکرار می کردند
[ترجمه گوگل]اکثر آنها بر روی اینترفیس در هر اشتباه تکراری فریاد زدند

14. They talked through their own intercom system, and the assistant made marks on the map with a grease pencil.
[ترجمه ترگمان]آن ها از طریق سیستم تهویه خودشان صحبت کردند و دستیار با مداد روغنی روی نقشه جا به جا شد
[ترجمه گوگل]آنها از طریق سیستم مخابره داخلی خودشان صحبت می کردند و دستیار با یک مداد چسبناک علامت ها را روی نقشه نشان می داد

15. It builds the handset for intercom announcements on the Boeing 76
[ترجمه ترگمان]این فیلم، گوشی آیفون ۷۶ را بر روی هواپیمای بوئینگ ۷۶ ایجاد می کند
[ترجمه گوگل]این گوشی برای اطلاعیه های داخلی در بوئینگ 76 ساخته می شود

His voice came over the ship's intercom.

صدای او از پیامگیر کشتی به گوش رسید.


پیشنهاد کاربران

آیفون

Speaker

ایفون صوتی

دستگاه مخابره داخلی

intercom ( عمومی )
واژه مصوب: آوابَر
تعریف: نوعی دستگاه برای برقراری ارتباط داخلی یا خارجی در یک ساختمان|||* این معادل در برابر لفظ آیفون که نامی تجاری و رایج در زبان فارسی است ساخته شده است.


کلمات دیگر: