کلمه جو
صفحه اصلی

intermediate


معنی : میانجی، مداخله کننده، در میان واقع شونده، متوسط، واسطه، در میان اینده
معانی دیگر : (آنچه که میان دو چیز قرار دارد یا روی می دهد) میان مرحله(ای)، میان رخداد(ی)، میان آیند(ی)، در وسط، در میان، میانی، میانه، بینابین، وسط، وسطی، واسط، میان رده، وابسته به کلاس های چهارم و پنجم و ششم (که میان سال های اول دبستان و دبیرستان قرار دارند)، در سطح متوسط (نه مبتدی و نه پیشرفته)، (اتومبیل) نه خیلی بزرگ و نه خیلی کوچک، (در واکنش های شیمیایی: ماده ای که بین مرحله ی نخستین و فرآورده یا ماده ی پایانی است) ماده ی میانی، رجوع شود به: intermediary، میانجی گری کردن، میان آیند شدن، میان روی کردن (رجوع شود به: mediate)

انگلیسی به فارسی

میانه، متوسط، درمیان آینده، مداخله کننده، در میان واقع شونده، واسطه، میانجی


حد واسط، میانجی، مداخله کننده، متوسط، واسطه، در میان اینده، در میان واقع شونده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: being or occurring between two things, stages, positions, persons, or the like; being in the middle.
مشابه: mean, medium

- Seventh grade students are at an intermediate level in their education.
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان کلاس هفتم در سطح میانی تحصیلات خود قرار دارند
[ترجمه گوگل] دانش آموزان کلاس هفتم در تحصیلات خود در سطح متوسط ​​هستند
- The intermediate skaters can do simple turns and are just learning how to execute jumps.
[ترجمه ترگمان] اسکیت بازان میانی می توانند حرکات ساده ای داشته باشند و فقط یاد می گیرند که چگونه پرش های را اجرا کنند
[ترجمه گوگل] اسکیت بازان میانی می توانند چرخش های ساده انجام دهند و فقط یاد می گیرند چگونه جهش ها را اجرا کنند
اسم ( noun )
(1) تعریف: an intermediate person or thing.
مشابه: middle

- This class is for intermediates, but it seems advanced to me.
[ترجمه ترگمان] این کلاس برای واسط ها به نظر می رسد، اما به نظر من پیشرفت کرده است
[ترجمه گوگل] این کلاس برای میان وعده است، اما به نظر من پیشرفته است

(2) تعریف: one who serves as an agent between persons or groups; intermediary.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: intermediates, intermediating, intermediated
مشتقات: intermediately (adv.), intermediacy (n.), intermediation (n.), intermediator (n.)
• : تعریف: to serve as an intermediary or go-between; intervene or mediate.

- Who will intermediate between the two factions?
[ترجمه ترگمان] چه کسی بین دو جناح میانی خواهد بود؟
[ترجمه گوگل] چه کسی میان دو جناح بین المللی خواهد بود؟

• mediator, intermediary, one who intervenes; something which exists between two stages (or points, things, etc.)
mediate, arbitrate, intervene
mediatory, acting between persons or parties; existing between two stages (or points, things, etc.)
an intermediate stage is one that occurs between two other stages.
intermediate students are no longer beginners, but are not yet advanced.

دیکشنری تخصصی

[سینما] نسخه واسطه - مرحله میانی - صحنه واسطه
[عمران و معماری] میانی - متوسط
[برق و الکترونیک] میانی
[مهندسی گاز] واسطه شدن، واسطه، میانه
[نساجی] ماده واسطه- واسطه- حد واسط
[ریاضیات] متوسط، بینابینی، واسطه، میانی، وسط، میانه، بینی
[آب و خاک] حدواسط

مترادف و متضاد

میانجی (اسم)
moderator, intermediary, arbitrator, mediator, intermediate, intercessor, go-between, come-between, contact man, paraclete, in-between

مداخله کننده (اسم)
intermediary, intermediate, marplot, tamperer

در میان واقع شونده (صفت)
intermediate

متوسط (صفت)
mean, tolerable, normal, average, medium, intermediate, middle, mediocre, medial, middling, run-of-the-mill

واسطه (صفت)
intermediate, psychic

در میان اینده (صفت)
intermediate, intercurrent

middle, in-between


Synonyms: average, between, center, central, common, compromising, fair, halfway, indifferent, intermediary, interposed, intervening, mean, medial, median, mediocre, medium, mid, middling, midway, moderate, neutral, so-so, standard, transitional


Antonyms: end, extreme


جملات نمونه

1. intermediate algebra
جبر (و مثلثات) در سطح متوسط (میانی)

2. intermediate compound
ترکیب واسطه

3. intermediate french courses
کلاس های فرانسه در سطح متوسط

4. intermediate stage of growth
مرحله ی میانی رشد

5. intermediate stops on a journey
توقف های میان راه در طی سفر

6. intermediate value
ارزش میانی

7. intermediate gear
(مکانیک) دنده (یا چرخ دنده ی) میانی

8. intermediate results
پی آیندهای میانی،نتایج میانه

9. a dye intermediate
ماده ی میانی رنگ

10. clothes of intermediate sizes
لباس های میان اندازه (اندازه ی وسط)

11. goods of intermediate quality
کالاهای با مرغوبیت حد وسط

12. The pupa is at an intermediate stage of development; it is intermediate between the egg and the adult butterfly.
[ترجمه ترگمان]pupa در مرحله میانی رشد است؛ بین تخم مرغ و پروانه بزرگ سال میانی است
[ترجمه گوگل]pupa در مرحله ای از رشد است؛ بین تخم مرغ و پروانه بالغ متوسط ​​است

13. Setting intermediate goals and providing an assessment of them is another way that feedback can help the student adjust her learning.
[ترجمه ترگمان]تعیین اهداف میانی و ارائه یک ارزیابی از آن ها یک روش دیگر است که بازخورد می تواند به دانش آموزان کمک کند یادگیری خود را تعدیل کند
[ترجمه گوگل]تعیین اهداف میانجی و ارائه ارزیابی از آنها یکی دیگر از راه هایی است که بازخورد می تواند به دانش آموز کمک کند تا یادگیری خود را تنظیم کند

14. Between 2 and around 6 is an intermediate zone which is fine provided the patient has no other risk factors.
[ترجمه ترگمان]بین ۲ تا ۶ یک منطقه میانی است که برای بیمار مناسب است و هیچ عامل ریسک دیگری ندارد
[ترجمه گوگل]بین 2 تا 6، یک ناحیه میانی است که خوب است و بیمار هیچ فاکتور خطر دیگری ندارد

15. Yet this is only one intermediate event among the numerous reverberating consequences of social work intervention.
[ترجمه ترگمان]با این حال، این تنها یک رویداد میانی در میان چندین پیامد مداخله اجتماعی است
[ترجمه گوگل]با این حال، این فقط یک رویکرد بینابینی است که در میان عواقب ناگوار متعدد مداخله در کارهای اجتماعی وجود دارد

16. Intermediate and advanced teaching in the main areas continues in the second- and third-year courses.
[ترجمه ترگمان]آموزش متوسطه و پیشرفته در مناطق اصلی در دوره های دوم و سوم ادامه دارد
[ترجمه گوگل]تدریس متوسطه و پیشرفته در زمینه های اصلی در دوره های دوم و سوم ادامه دارد

17. His scripts represent an intermediate stage in the process.
[ترجمه ترگمان]متن او یک مرحله میانی در این فرآیند است
[ترجمه گوگل]اسکریپت هایش نشان دهنده یک مرحله متوسط ​​در روند است

18. Their properties are in some ways intermediate between those of the skeletal muscles and the smooth muscles found in other phyla.
[ترجمه ترگمان]خواص آن ها در برخی روش ها بین ماهیچه های اسکلتی و ماهیچه های نرم یافت می شود که در مناطق دیگر یافت می شوند
[ترجمه گوگل]خواص آنها در برخی موارد از میان عضلات اسکلتی و عضلات صاف در سایر فیش ها بین می گذارند

We sell compact cars as well as intermediates.

ما اتومبیل‌های کوچک (و جمع و جور) و اتومبیل‌های متوسط می‌فروشیم.


intermediate compound

ترکیب واسطه


intermediate value

ارزش میانی


a dye intermediate

ماده‌ی میانی رنگ


intermediate French courses

کلاسهای فرانسه در سطح متوسط


intermediate algebra

جبر (و مثلثات) در سطح متوسط (میانی)


goods of intermediate quality

کالاهای با مرغوبیت حد وسط


intermediate stage of growth

مرحله‌ی میانی رشد


intermediate stops on a journey

توقف‌های میان راه در طی سفر


clothes of intermediate sizes

لباس‌های میان‌اندازه (اندازه‌ی وسط)


اصطلاحات

intermediate gear

(مکانیک) دنده (یا چرخ دنده‌ی) میانی


intermediate results

پیامدهای میانی، نتایج میانه


پیشنهاد کاربران

[شیمی] حدواسط

احتمال

محوظه ، مانند حمل کالا با کانتیتر

نیمه

رده میانی ، رده میانگین

در این بین

میانی

متوسط

intermediate ( شیمی )
واژه مصوب: مادۀ واسط
تعریف: ترکیبی که در مسیر واکنش تولید می شود و از آن در تولید محصول نهایی به عنوان پیش ماده استفاده می کنند

متوسط
حدواسط


کلمات دیگر: