کلمه جو
صفحه اصلی

expression


معنی : سیما، حالت، بیان، قیافه، عبارت، تجلی، ابراز، کلمه بندی
معانی دیگر : به زبان آوری، آب و تاب، روش بیان، شور، حال، اصطلاح، صورت، زبانزد، هشته، بیانگر، نشانه، گویا، نشانگر، (قیافه یا حرکات و غیره که حالت یا معنی چیزی را برساند) قیافه، وجنه (وجنات)، افشردن، آب میوه گیری، روغن گیری، چلانش، نمایه، نمایش، تصویر (هر چیزی که به صورت هنری به ویژه موسیقی و نقاشی بیان شود)، (ریاضی) صورت، جمله، درایش

انگلیسی به فارسی

بیان، پیدایی (تجلی)، ابراز، کلمه‌بندی، سیما، قیافه، به زبان‌آوری


آب‌و‌تاب، روش بیان، شور، حال


اصطلاح، عبارت، صورت، زبانزد، هشته


بیانگر، نشانه، گویا، نشانگر


(قیافه یا حرکات و غیره که حالت یا معنی چیزی را برساند) قیافه، حالت، وجنه (وجنات)


(ریاضی) صورت، عبارت، جمله


اصطلاح، بیان، عبارت، ابراز، تجلی، حالت، قیافه، سیما، کلمه بندی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: expressionless (adj.), expressionlessly (adv.)
(1) تعریف: the act, process, or result of making thoughts or feelings known, esp. in words.
مترادف: communication, telling, utterance
مشابه: announcement, articulation, declamation, enunciation, narration, proclamation, relation, show, speech, statement, talk

- In a rare expression of his feelings, he told his wife how much he needed her.
[ترجمه ترگمان] در بیان نادری از احساساتش به همسرش گفت که چقدر به او احتیاج دارد
[ترجمه گوگل] در بیان نادرست احساسات او، به همسرش گفت که چقدر او به او نیاز دارد
- It's usual to send flowers as an expression of sympathy.
[ترجمه ترگمان] مثل همیشه است که گل ها را به عنوان یک ابراز همدردی بفرستم
[ترجمه گوگل] به طور معمول ارسال گل به عنوان یک ابراز همدردی است

(2) تعریف: a quality, as of a person's face, that has the capacity to make feelings known.
مشابه: air, appearance, aspect, bearing, countenance, demeanor, face, look, mien, posture, tone

- She said nothing, but it was obvious from her expression that something was terribly wrong.
[ترجمه آیلین] اون چیزی نگفت ولی از حالت چهره اش واضح بود که چیزی بسیار وحشتناک بود
[ترجمه s.m.t] او چیزی نگفت ولی از حالت چهره اش معلوم بود که چیزی بسیار مفتضحانه رخ داده بود.
[ترجمه ترگمان] چیزی نگفت، اما از حالت چهره اش معلوم بود که چیزی بسیار اشتباه است
[ترجمه گوگل] او چیزی گفت، اما از بیان او واضح بود که چیزی بسیار وحشتناک بود
- His quizzical expression made it clear that he had not understood.
[ترجمه ترگمان] چهره quizzical به وضوح نشان می داد که منظور او را درک نکرده است
[ترجمه گوگل] بیان فکری او روشن شد که او فهمید

(3) تعریف: the use of tone of voice, gestures, attitude of the body, or facial demeanor to communicate feeling.
مشابه: appearance, attitude, manner, mode, posture, set, way

- The teacher kept the students interested by reading the story with expression.
[ترجمه ترگمان] معلم دانش آموزان را با خواندن این داستان با بیان علاقه مند نگه داشت
[ترجمه گوگل] معلم دانشجویان علاقه مند به خواندن داستان با بیان است

(4) تعریف: the power of expressing with clarity and force, esp. in words.
مترادف: cogency, eloquence
مشابه: force, persuasion, power

- The expression in his speeches is what wins over his audiences.
[ترجمه ترگمان] این بیان در سخنرانی هایش آن چیزی است که بر مخاطبان خود برتری دارد
[ترجمه گوگل] بیان در سخنان او چیزی است که بر مخاطبانش برنده می شود

(5) تعریف: a saying or phrase, often generally known.

- "Break a leg" is an expression in the theater that means "I wish you luck."
[ترجمه ترگمان] \"شکستن پا\" اصطلاحی در تئاتر است که به این معنی است که \"آرزوی موفقیت شما را دارم\"
[ترجمه گوگل] 'شکستن پای' بیان در تئاتر است که به معنی 'من برای شما آرزوی موفقیت'

• putting into words; phrase, word; look which conveys a certain feeling or emotion; manifestation, process of producing visible or measurable genetic traits (about genetic characteristics)
the expression of ideas or feelings is the showing of them through words, actions, or art.
your expression is the way that your face shows what you are thinking or feeling.
an expression is a word or phrase, especially one that you are explaining or commenting on.

دیکشنری تخصصی

[سینما] افزایش زمان نور دادن / مقدار نور وارده به لنز و دوربین
[عمران و معماری] حالت
[کامپیوتر] عبارت - یک سری نشانه ها که می توان آنها را ارزیابی کرد تا مقدار خاصی داشته باشند . مثلاً 3 +2 عبارتی است که به 5 ارزیابی می شود . نمونه ای از عبارات عددی در زبان بیسیک : 3.5 3^ PI * R * (4/3) ( 2 ^ B + 2 ^ A ) SQRT برخی از زبانهای برناه نویسی عبارتی دارند که مقدارشان رشته های کاراکتری یا مقادیر بولی ( درست - غلط ) است، مثلاً " WALLA " + " WALLA" یک عبارت رشته کاراکتری است، و ( P OR Q ) AND R عبارت بولی است . - عبارت .
[برق و الکترونیک] عبارت، بیان، اظهار
[نساجی] نم - رطوبت - مقدار برداشت مایع توسط پارچه پس از فولارد شدن
[ریاضیات] عبارت، صورت، جمله، درایش

مترادف و متضاد

سیما (اسم)
countenance, physiognomy, appearance, air, aspect, features, visage, expression, brow, lineament, mien

حالت (اسم)
speed, case, grain, situation, status, disposition, trim, temper, temperament, pose, condition, self, fettle, state, estate, attitude, mood, expression, posture, predicament, stance, standing

بیان (اسم)
pronunciation, explanation, exposition, statement, declaration, display, quotation, remark, presentation, interpretation, mouth, presentment, averment, expression, lip, recitation, diction, wording, locution, say-so

قیافه (اسم)
countenance, face, gesture, sight, look, semblance, expression, mien, gest, leer, snoot

عبارت (اسم)
style, quotation, passage, expression, phrase, phraseology, diction, wording, wordage

تجلی (اسم)
phenomenon, influence, expression, emanation, epiphany

ابراز (اسم)
manifestation, expression, proposal

کلمه بندی (اسم)
expression, phrase, phraseology, wording

verbalization


Synonyms: announcement, argument, articulation, assertion, asseveration, choice of words, commentary, communication, declaration, definition, delivery, diction, elucidation, emphasis, enunciation, execution, explanation, exposition, formulation, idiom, interpretation, intonation, issue, language, locution, mention, narration, phrase, phraseology, phrasing, pronouncement, remark, rendition, set phrase, speaking, speech, statement, style, term, turn of phrase, utterance, vent, voice, voicing, word, writ


facial appearance


Synonyms: air, aspect, cast, character, contortion, countenance, face, grimace, grin, look, mien, mug, pout, simper, smile, smirk, sneer, visage


جملات نمونه

1. a hangdog expression
قیافه یا حالت حاکی از شرمندگی

2. a sick expression
حالت بیمارگونه

3. a spontaneous expression of affection
اظهار محبت بی شایبه

4. freedom of expression
آزادی بیان

5. freedom of expression is one of the indispensable conditions of democracy
آزادی بیان یکی از شرایط واجب دموکراسی است.

6. freedom of expression provides an atmosphere more hospitable to growth
آزادی بیان محیطی را ایجاد می کند که برای رشد مساعدتر است.

7. the quizzical expression on his face
حالت استفهام آمیز چهره ی او

8. the serene expression on her face
متانت قیافه ی او

9. laughter is an expression of joy
خنده نشانه ی شادی است.

10. to sing with expression
با حرارت و اشتیاق آواز خواندن

11. our gratification is beyond expression
امتنان ما بیان ناپذیر است.

12. a more public form of expression
روش بیان علنی تر

13. his clothing was an eloquent expression of his poverty
لباس هایش نشان گویای فقر او بود.

14. when she saw me, her expression became severe
وقتی که مرا دید قیافه اش درهم رفت.

15. therer was no truth in his expression of friendship
اظهار دوستی او از روی صداقت نبود.

16. words are a writer's tools of expression
واژه ها وسایل بیان یک نویسنده اند.

17. poetry is the most effective medium of expression
شعر موثرترین وسیله ی ابراز احساسات است.

18. he writes articles, but his favorite medium of expression is poetry
او مقاله می نویسند ولی بیانگر محبوب او شعر است.

19. one of our cherished privileges is the freedom of expression
یکی از امتیازاتی که ما به آن ارج می نهیم آزادی بیان است.

20. the assertion of the right to the freedom of expression is important
تاکید حق آزادی بیان اهمیت دارد.

21. the constitution guarantees the rights of assembly and freedom of expression
قانون اساسی حق گرد آمدن و آزادی بیان را تضمین کرده است.

22. i am radically opposed to your ideas but will defend your freedom of expression
من اساسا با عقاید شما مخالفم ولی از آزادی بیان شما دفاع خواهم کرد.

23. Her statement was a clear expression of her views on this subject.
[ترجمه ترگمان]بیانیه او بیان روشنی از نظرات او در مورد این موضوع بود
[ترجمه گوگل]بیانیه او بیان واضح دیدگاه های او در مورد این موضوع بود

24. Indifferent attitude, made light of expression. Comfort.
[ترجمه ترگمان]رفتار بی تفاوت و بی تفاوت، حالت چهره اش را روشن کرده بود آرامش
[ترجمه گوگل]نگرش بی گناه، نور را از بیان بیان کرد راحت

25. He had a passive expression on his face.
[ترجمه ترگمان]حالتی منفعل در چهره اش دیده می شد
[ترجمه گوگل]او بر روی چهره اش عبارتی منفعل داشت

26. Modernism seeks to find new forms of expression and rejects traditional or accepted ideas.
[ترجمه ترگمان]Modernism به دنبال یافتن اشکال جدید بیان و رد عقاید سنتی یا پذیرفته شده هستند
[ترجمه گوگل]مدرنیسم به دنبال یافتن اشکال جدید بیان است و ایده های سنتی یا پذیرفته شده را رد می کند

27. Wipe that smile/grin/expression off your face!
[ترجمه ترگمان]این لبخند رو از روی صورتت پاک کن
[ترجمه گوگل]پاک کردن لبخند / لبخند زدن / بیان کردن چهره شما!

28. Freedom of expression is a basic human right.
[ترجمه ترگمان]آزادی بیان یک حق اساسی بشر است
[ترجمه گوگل]آزادی بیان یک حق اساسی بشر است

29. She looked at me with an expression of.
[ترجمه ترگمان]او با قیافه ای حاکی از حیرت به من نگاه کرد
[ترجمه گوگل]او به بیان من نگاه کرد

30. He put on a sulky expression.
[ترجمه ترگمان]او قیافه ای عبوس به خود گرفت
[ترجمه گوگل]او یک بیان خشن قرار داد

These words are the expressions of my deepest feelings.

این سخنان بیانگر ژرف‌ترین احساسات من است.


to sing with expression

با حرارت و اشتیاق آواز خواندن


idiomatic expressions

اصطلاحات عامیانه


Don't use slang expressions in front of strangers.

جلو غریبه‌ها اصطلاحات خودمانی به کار نبر.


Laughter is an expression of joy.

خنده نشانه‌ی شادی است.


the quizzical expression on his face

حالت استفهام‌آمیز چهره‌ی او


پیشنهاد کاربران

تجلی خود

بیان ، گفتن ، عبارت ، اصطلاح ، حالت 🐟🐟
the expression in her eyes told me sth was wrong
حالت چهره اش بهم می گفت که یه مشکلی هست
زبان 95 ، ریاضی 93 ، تجربی 92 ، انسانی 85 و. . .

حالت

اصطلاح

نمود ، نمودار شدگی

حالت چهره، قیافه، اصطلاح

میزان - اندازه - مقدار

بیان ، گفته ، اظهار نظر

ضرب المثل، اصطلاح، عبارت

عبارت، اصطلاح

اصطلاح بیان شده، اصطلاح تشکیل دهنده

مفهوم

حالت چهره

حالت بیان اصطلاح

در زیست شناسی ( بخش مولکولی ) :پروسه رمزگشایی ژن ها و تبدیل آن ها به اجزای منظم عملگر در ساختار گیاه

جلوه

بیان ( مربوط به ژن )

بیان. اظهار. نمود.

قیافه، حالت

● ابراز
● گفته، بیان
● حالت

تعبیر

تجلی، نمود

سطح ( آمار )

عبارت

برون ریزی

ظاهر در یک فنوتیپ از یک ویژگی یا اثر منتسب به یک ژن خاص.
the appearance in a phenotype of a characteristic or effect attributed to a particular gene

ظهور، پیدایش

حالت چهره ( منظور حالتی از چهره که احساسات را نشان میدهد )

( مقدار ) پیشنهادى

the look on a person's face that shows what he/she is thinking or feeling:He had a puzzled expression on his face.


حالت ( صورت ) ،
سیما و غیره

I could tell from her expression that something serious had happened

در ریاضی و برنامه نویسی به معنای "عبارت" است.

بروز پیدا کردن

اصطلاح، حالت، قیافه

به نظر من حالت میشه
اما من یه جایی خوندم که گفته بود دین و مذهب معنی میده !! 😑😑

اصطلاح، حالت چهره

اصطلاح/نمونه/example

بیان، عبارت، فرمول

کامپیوتر: عبارت

دستور زبان ( Grammar )

Time Expression

گفتاره زمانی
نشانگر زمانی
گویاگر زمانی

مثل:
Tomorrow
In 2020
Last sunday
Next year
Tomorrow night
و . . .

( یا )

گفتواره
نشانواره

بیان در ژن ها


کلمات دیگر: