کلمه جو
صفحه اصلی

grain


معنی : ذره، جو، خرده، شاخه، حالت، دانه، حبوبات، حبه، حب، رگه، مشرب، دان، تفاله حبوبات، یک گندم معادل 0/0648 گرم، غله، چنگال، رنگ، دانه دانه کردن، دانه زدن، پشمکندن، متبلور شدن، جوانه زدن، تراشیدن
معانی دیگر : (گندم و سایر غلات) دانه، جودانه، گندمه، (هر گیاهی که تخم آن دانه مانند و خوراکی باشد) غله، غلات، شالی، هرچیز ریز مثل دانه ی شن یا شکر، دانه ی نمک، مقدار کم، سنگ دانه، گندمک، نخودک، طینت، خو، خصلت اساسی، (کوچکترین واحد سنجش وزن معادل 648% گرم - مخفف آن: gr) گرین، جهت آوندها (در چوب)، جهت لایه ها و نقش نگار (در سنگ و غیره)، (در سنگ و چوب و چرم) سطح زبر، سطح شن مانند، وضع لیف (در چوب)، روی چرم (که صاف و براق شده است)، نقش و نگار روی چرم، (مهجور) قرمزدانه، رنگ قرمز (که از قرمز دانه درست می شد)، رنگ ثابت، (قدیمی) رنگ، سایه ی رنگ، دانه دانه شدن، به صورت ذرات ریز درآمدن یا درآوردن (بیشتر می گویند: granulate)، (چوب) رنگ زدن و نقش و نگار مصنوعی ایجاد کردن، چوب نما کردن، چرم را از مو زدودن، (چرم) پرداخت کردن، (چرم) دانه نما کردن، یک گندم مقیاس وزن معادل 8460/0گرم، خوی، بازو

انگلیسی به فارسی

دانه، جو، حبه، حبوبات، دان، تفاله حبوبات، یک گندم(مقیاس وزن) معادل ۰/۰۶۴۸ گرم، خرده، ذره، رنگ،رگه، (مجازا) مشرب، خوی، حالت، بازو، شاخه، چنگال،دانه دانه کردن، جوانه زدن، دانه زدن، تراشیدن،پشم کندن، (در سنگ) رگه، طبقه


غلات، دانه، غله، حبوبات، ذره، جو، دان، رگه، مشرب، حبه، خرده، چنگال، رنگ، شاخه، تفاله حبوبات، حب، حالت، یک گندم معادل 0/0648 گرم، دانه دانه کردن، جوانه زدن، دانه زدن، تراشیدن، پشمکندن، متبلور شدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: collectively, the small hard seeds of cereal plants such as wheat or rice, used for food and often ground into flour.
مترادف: cereal
مشابه: barley, buckwheat, corn, grist, groats, oats, rice, rye, seed, wheat

- These animals are typically fed grain.
[ترجمه mdnw] این حیوانات توسط غلات تغذیه میشوند
[ترجمه ترگمان] این حیوانات معمولا غلات خورده می شوند
[ترجمه گوگل] این حیوانات معمولا خوراک دانه می خورند
- The grain is stored in the silo.
[ترجمه ترگمان] دانه در سیلوی انبار می شود
[ترجمه گوگل] دانه در سیلو ذخیره می شود

(2) تعریف: a hard, individual seed of a cereal plant.
مترادف: kernel

- A few grains of wheat spilled out of the sack.
[ترجمه ترگمان] چند دانه گندم از کیسه بیرون ریخت
[ترجمه گوگل] چند دانه گندم از کیسه ریخته شد
- She sprinkled the grains over the yard for the chickens.
[ترجمه ترگمان] دانه های ذرت را روی حیاط ریخت تا جوجه ها را پیدا کند
[ترجمه گوگل] او دانه ها را در حیاط برای جوجه ها آبیاری کرد

(3) تعریف: cereal plants, such as wheat, corn, rice and the like.
مترادف: cereals
مشابه: grasses, seed plants

- The farmer planted grain in the larger fields and vegetables in the smaller.
[ترجمه ترگمان] کشاورز گندم را در مزارع بزرگ تر و سبزیجات در مناطق کوچک تر کاشت
[ترجمه گوگل] کشاورز دانه ها را در حوزه های بزرگتر و سبزیجات کوچکتر کشت

(4) تعریف: any tiny, hard particle.
مترادف: granule, particle, speck
مشابه: crumb, fleck, kernel, molecule, pellet

- Only a few grains of salt came out of the shaker.
[ترجمه ترگمان] فقط چند دانه نمک از the بیرون آمد
[ترجمه گوگل] فقط چند دانه نمک از شاکر خارج شد

(5) تعریف: the lengthwise pattern in materials such as wood, fabric, or leather.
مشابه: pattern, streaks, surface, texture

- By looking at the grain, he can tell which kind of wood the table is made of.
[ترجمه ترگمان] با نگاه کردن به غلات، می تواند بگوید که کدام چوب از آن ساخته شده است
[ترجمه گوگل] با نگاه کردن به دانه، او می تواند بگوید که چوب از میز ساخته شده است

(6) تعریف: in certain systems of weight, the smallest unit, derived from the weight of a ripe grain of wheat and equal to one seven-thousandth of a pound or 64.798 milligrams.

(7) تعریف: the smallest amount.
مترادف: atom, hint, iota, jot, molecule, particle, scintilla, smidgen, soup�on, touch, trace, whit
مشابه: bit, modicum, mote, shred, speck

- There's not a grain of honesty in him.
[ترجمه ترگمان] هیچ ذره ای از صداقت در او وجود ندارد
[ترجمه گوگل] در او وجود ندارد

(8) تعریف: natural character or disposition.
مترادف: disposition, spirit, temperament, tendency
مشابه: character, inclination, mentality

- against the American grain
[ترجمه ترگمان] در برابر گندم آمریکایی
[ترجمه گوگل] علیه دانه آمریکایی
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: grains, graining, grained
(1) تعریف: to form into grains; granulate.
مترادف: granulate
مشابه: pellet

(2) تعریف: to paint in imitation of wood, stone, or the like.
مترادف: striate
مشابه: comb, fleck, stipple, streak
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to form grains.
مترادف: granulate

• cereal; seed; granule; plants producing grain; particle; small portion of; texture, weave
manufacture grains; crumble into granules; paint in imitation of a grain (such as wood grain)
a grain of wheat, rice, or other cereal crop is a seed from it.
grain is a cereal crop, especially wheat or corn, that has been harvested for food.
a grain of something such as sand or salt is a tiny hard piece of it.
a grain of a quality is a very small amount of it; a literary use.
the grain in wood is the natural pattern and direction of lines on its surface.
if an idea or action goes against the grain, it is very difficult to accept it or do it, because it conflicts with your beliefs.

دیکشنری تخصصی

[سینما] دانه نقره - دانه های ریز - ریز و درشت بودن دانه های تشکیل دهنده تصویر یا بافت - فیلم - دانه - برفک - بافت - سطح فیلم - دانه امولسیون
[عمران و معماری] دانه - ذره
[برق و الکترونیک] دانه ذره کوچکی از فلز نقره که بعد از فرایند ظهور و ثبوت در امولسیون عکاسی باقی می ماند. مجموعه این دانه ها نواحی تاریک تصویر عکاسی را پدید می آورند. - دانه
[زمین شناسی] دانه در سنگ شناسی، فاکتور بافت یک سنگ از ذرات بلوری مجزایی تشکیل شده که به اندازه مطلق آنها بستگی دارد .
[نساجی] دانه
[ریاضیات] هسته، بلور، دانه، ذره
[معدن] دانه (عمومی)
[پلیمر] دانه
[آب و خاک] دانه

مترادف و متضاد

ذره (اسم)
ace, particle, bit, whit, speck, grain, jot, quantum, atomy, minim, nip, iota, shred, mammock, fraction, dust, stiver, corpuscle, flyspeck, vestige, frustum, groat, little bit, little part, scruple, tittle

جو (اسم)
grain, aerosphere, atmosphere, barley, flapdoodle

خرده (اسم)
small, particle, bit, grain, sliver, fragment, fritter, anything small, crumb, debris, filings, mote, piece, shred, shiver, splinter, spall, vestige, groat, snip, small piece, spill, tittle, vestigium

شاخه (اسم)
grain, wing, horn, branch, arm, tributary, limb, bifurcation, bough, sprout, branch line, embranchment

حالت (اسم)
speed, case, grain, situation, status, disposition, trim, temper, temperament, pose, condition, self, fettle, state, estate, attitude, mood, expression, posture, predicament, stance, standing

دانه (اسم)
grain, kernel, bait, seed, granulation, bean, piece, granule, berry, pill, birdseed, furuncle, rash, whelk, knurl, currant, semen

حبوبات (اسم)
grain, bean, cereal, frijol

حبه (اسم)
grain, bean, berry

حب (اسم)
grain, berry, pill

رگه (اسم)
grain, nervure, costa, streak, thread, vein, midrib, fibril

مشرب (اسم)
nature, grain, disposition, mood, humor, watering place

دان (اسم)
grain

تفاله حبوبات (اسم)
grain

یک گندم معادل 0/0648 گرم (اسم)
grain

غله (اسم)
grain, cereal, corn

چنگال (اسم)
paw, grain, fork, claw, clutch, prong, pitchfork, nail, talon, cleft, rake, nipper

رنگ (اسم)
indigo, tune, grain, hue, paint, color, dye, tint, pigmentation, complexion, tincture, tinct, speckle

دانه دانه کردن (فعل)
grain, corn, granulate

دانه زدن (فعل)
grain

پشمکندن (فعل)
grain

متبلور شدن (فعل)
grain, solidify

جوانه زدن (فعل)
grain, tiller, branch, nip, leaf, bud, erupt, peep, germinate, sprout, burgeon, shoot

تراشیدن (فعل)
erase, carve, scrape, face, grain, trim, expunge, pare, grave, shave, whittle, excoriate, exfoliate, raze, rase, resect

seed, piece


Synonyms: atom, bit, cereal, corn, crumb, drop, fragment, granule, grist, iota, jot, kernel, mite, modicum, molecule, morsel, mote, ounce, particle, pellet, scintilla, scrap, scruple, smidgen, spark, speck, tittle, trace, whit


texture of fabric


Synonyms: character, current, direction, fiber, make-up, nap, pattern, staple, striation, surface, tendency, tissue, tooth, warp and woof, weave, weft


جملات نمونه

1. a grain of salt
یک دانه نمک

2. a grain of sense
یک ذره شعور

3. ants hoard grain
مورچه ها دانه می اندوزند.

4. maturity of grain
رسیده شدن دانه های غلات

5. against the grain
به طور عمود بر آوندهای چوب،برخلاف میل یا ظرفیت شخص

6. with a grain of salt
با شک و تردید،با بدبینی

7. with a grain of salt
با بدبینی،با ناباوری،با شک و تردید

8. there is no grain of truth in what he said
حرف های او ذره ای صحت ندارد.

9. he counted each particular grain of wheat
او دانه های گندم را تک تک شمرد.

10. it goes against my grain
با طینت من جور در نمی آید.

11. against the (or one's) grain
برخلاف میل یا طینت کسی،ناخوشایند،رنجه آور

12. take his predictions with a grain of salt!
پیش بینی های او را جدی نگیر!

13. take what he says with a grain of salt
حرف های او را باور نکن.

14. to have wherewith to stock one's grain
داشتن وسیله برای انبار کردن غله(ی خود)

15. he is a fake and doesn't possess a grain of truth
او آدم دغلکاری است و یک جو درستی در وجودش نیست.

16. Whiskey is distilled from a fermented mash of grain.
[ترجمه ترگمان]ویسکی از یک خمیر تخمیر شده، تقطیر می شود
[ترجمه گوگل]ویسکی از مخلوط دانه غنی شده جدا شده است

17. Old women were rationed to 14 kilograms of grain a month.
[ترجمه ترگمان]زنان سالخورده با تقسیم ۱۴ کیلوگرم گندم در ماه جیره بندی شدند
[ترجمه گوگل]زنان سالم به 14 کیلوگرم دانه در ماه تعلق میگیرند

18. A buffer stock of grain was held in case of emergency shortages.
[ترجمه ترگمان]یک انبار غله ذخیره در صورت کمبود برق برگزار شد
[ترجمه گوگل]در صورت کمبود اوراق بهادار، سهام بافر دانه ها برگزار شد

19. A windmill is used to crush grain into.
[ترجمه ترگمان]آسیاب بادی برای خرد کردن گندم استفاده می شود
[ترجمه گوگل]برای آسیاب کردن دانه، آسیاب بادی استفاده می شود

20. This machine crushes wheat grain to make flour.
[ترجمه ترگمان]این ماشین گندم گندم را له می کند تا آرد تولید کند
[ترجمه گوگل]این ماشین دانه گندم را به آرد تبدیل می کند

21. There were about 300 million tons of grain in the fields at the start of the harvest.
[ترجمه ترگمان]حدود ۳۰۰ میلیون تن گندم در مزارع در آغاز برداشت وجود داشته است
[ترجمه گوگل]در ابتدای برداشت حدود 300 میلیون تن دانه در مزرعه وجود دارد

a grain of sense

یک ذره شعور


It goes against my grain.

با طینت من جور در نمی‌آید.


a few grains of wheat

چند دانه گندم


long-grain rice

برنج دانه دراز (برنج دم سیاه)


Iowa produces different grains.

ایالت ایوا غلات گوناگونی تولید می‌کند.


a grain of salt

یک دانه نمک


fine grains of sand

دانه‌های ریز شن


take his predictions with a grain of salt!

پیش‌بینی‌های او را جدی نگیر!


اصطلاحات

against the (or one's) grain

برخلاف میل یا طینت کسی، ناخوشایند، رنجه‌آور


with a grain of salt

با شک و تردید، با بدبینی


پیشنهاد کاربران

دانه
البته باید توجه داشت که فرق اساسی بین grain و seed ( بذر ) وجود دارد. از نظر علمی grain فاقد قوه نامیه ( سبز شدن در اثر کاشت ) می باشد برخلاف seed.

غَلّه

چگالی - ذرات سازنده مواد . ( مهندسی ساخت و تولید ) و سایر رشته های مشابه. . .

بذر

Thanks to the Oxford Elementary Dictionary

غلات ( ذرت، جو، گندم و غیره )
Some grain dealers were offering to buy cash grain from farmers, but only at a discount

غلات

جو

: دانه، جو، حبه، حبوبات، دان، تفاله حبوبات، یک گندم ( مقیاس وزن ) معادل 0. 0648 گرم، خرده، ذره، رنگ، رگه، ( مجازى ) مشرب، خوى، حالت، بازو، شاخه، چنگال، دانه دانه کردن، جوانه زدن، دانه زدن، تراشیدن، پشم کندن، ( در سنگ ) رگه، طبقه grain

در نقاشی و معماری: زبری و خشن بودن سطح بافت کاغذ

رگه هایی که در روکش های چوب وجود داره: cherry veneer straight grains یعنی رگه های مستقیم روکش چوب گیلاس. همون خط های مستقیمی که روی روکش چوب دیده میشه.

اندازه یه مشت یا اندازه یه کف دیت

کاشت

the way in which the lines of fibre run in wood, leather etc
جهت لایه ها و نقش و نگار

در مهندسی نفت به معنای دانه های سازنده ماتریس سنگی


کلمات دیگر: