کلمه جو
صفحه اصلی

grab


معنی : ربایش، توقیف کردن، گرفتن، چنگ زدن، قاپیدن، تصرف کردن، ربودن
معانی دیگر : ناگهان و با زور گرفتن، بالا کشیدن، توجه را جلب کردن، تحت تاثیر قرار دادن، چنگی به دل (کسی) زدن، (در جرثقیل و غیره: اسباب گاز انبر مانندی که بار را گرفته و بلند می کند) چنگاله، چنگک، قلاب، (با شتاب) استفاده کردن، بدست آوردن، چیز قاپیده یا ربوده شده، سبقت گرفتن

انگلیسی به فارسی

ربودن، قاپیدن، گرفتن، توقیف کردن، چنگ زدن، تصرف کردن، سبقت گرفتن


ربایش


بیل، قلاب


گرفتن، ربایش، چنگ زدن، قاپیدن، ربودن، تصرف کردن، توقیف کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: grabs, grabbing, grabbed
(1) تعریف: to take hold of suddenly or forcefully; grasp.
مترادف: clutch, grasp, nab, nail, seize, snag, snatch
مشابه: catch, clasp, grapple, grip, hook, latch onto, pluck, snap, take

- The man grabbed his hat and rushed out.
[ترجمه فایزه] مرد کلاهش را برداشت و با عجله بیرون رفت
[ترجمه ترگمان] مرد کلاهش را برداشت و بیرون رفت
[ترجمه گوگل] این مرد کلاه خود را گرفت و سرازیر کرد

(2) تعریف: to occupy or possess by illegal or unethical means.
مترادف: appropriate, capture, expropriate
مشابه: commandeer, confiscate, misappropriate, seize, usurp

- The general grabbed territory from the neighboring country.
[ترجمه ترگمان] عموم مردم کشور همسایه را تصرف کردند
[ترجمه گوگل] کل منطقه را از کشور همسایه گرفت
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to make a sudden snatch (usu. fol. by at or for).
مترادف: grasp, seize, snatch
مشابه: catch, clutch, pluck

- She grabbed for her gun.
[ترجمه ترگمان] به خاطر تفنگش چنگ زد
[ترجمه گوگل] او اسلحه اش را گرفت

(2) تعریف: of machinery, to function with a sudden jolt.
مشابه: catch, jerk, jolt
اسم ( noun )
مشتقات: grabber (n.)
عبارات: up for grabs
(1) تعریف: the act or an instance of grabbing.
مترادف: grasp, seizure, snatch
مشابه: catch, clutch, grapple, grip, pluck, snap

(2) تعریف: the illegal or unethical seizure of something such as land or territory.
مترادف: appropriation, capture, expropriation
مشابه: confiscation, seizure, squatting, usurpation

• sudden grasp, snatch; forceful seizure
grasp firmly; snatch; seize forcefully or violently
if you grab something, you take it or pick it up roughly.
if you grab at something, you try to take it or pick it up. verb here but can be used as a count noun. e.g. he made a grab for the knife.
if you grab some food or sleep, you manage to get some quickly.
if you grab an opportunity, you take advantage of it eagerly.
if something is up for grabs, it is generally available to anyone who is interested in it; an informal expression.

دیکشنری تخصصی

[سینما] حرکت دادن دوربین به این طرف و آن طرف / گردونه
[عمران و معماری] ابزار گیر - چنگک - قلاب
[زمین شناسی] ابزار گیر، چنگک، قلاب
[نفت] چنگک کابل گیر

مترادف و متضاد

Antonyms: let go, release


ربایش (اسم)
snatch, grab, abduction, kidnapping, abstraction, rapine, rapture, seizure, ravishment

توقیف کردن (فعل)
grab, suppress, apprehend, arrest, book, confiscate, detain, distrain, embay, seize, intern, sequester, pull in, impound, sequestrate

گرفتن (فعل)
snatch, grab, cease, take, receive, obtain, hold, assume, engage, capture, pickup, catch, kindle, gripe, nail, educe, detract, devest, enkindle, obturate, wed

چنگ زدن (فعل)
grab, clapperclaw, grasp, catch, harp, claw, clutch

قاپیدن (فعل)
snatch, grab, snap, swoop, grasp, seize, catch, ravish, raven, pinch, nab, nail, grab off

تصرف کردن (فعل)
grab, get, hold, occupy

ربودن (فعل)
abduct, hijack, snatch, rob, steal, grab, abstract, get, usurp, bag, ravish, hook, subduct, purloin, reave, shanghai, suck in

latch on to


Synonyms: capture, catch, catch hold of, clutch, collar, corral, get one’s fingers on, get one’s hands on, glom, grapple, grasp, grip, hook, land, lay one’s hands on, nab, nail, pluck, seize, snag, snap up, snatch, take, take hold of


جملات نمونه

1. grab crane
بیل مکانیکی

2. grab hold of
قاپیدن،(ناگهان و محکم) گرفتن

3. to grab a branch and hold on hard
شاخه را گرفتن و محکم نگه داشتن

4. he didn't even get a chance to grab a bite of food
فرصت اینکه حتی یک لقمه غذا بخورد را هم نداشت.

5. if a diver is afraid of a whale's jaws, he will never grab ahold of precious pearls
غواص گر اندیشه کند کام نهنگ / هرگز نکند در گرانمایه به چنگ

6. A businessman should grab at any chance to make a profit.
[ترجمه ترگمان]یک تاجر باید از هر فرصتی برای کسب سود استفاده کند
[ترجمه گوگل]یک تاجر باید در هر فرصتی برای سود ایجاد کند

7. I managed to grab her hand.
[ترجمه ترگمان]تونستم دستش رو بگیرم
[ترجمه گوگل]من توانستم دستش را بگیرم

8. Don't grab at the balloons, children - there are plenty for everyone.
[ترجمه ترگمان]به بالون نگاه نکن، بچه ها - برای همه جا هست
[ترجمه گوگل]در بالن ها، بچه ها را جذب نکنید - برای همه وجود دارد

9. He managed to grab a couple of hours' sleep.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد چند ساعتی استراحت کند
[ترجمه گوگل]او موفق به گرفتن چند ساعت خواب شد

10. Let's grab a bite to eat before we go.
[ترجمه ترگمان]بیا قبل از اینکه بریم یه چیزی بخوریم
[ترجمه گوگل]بیایید قبل از رفتن به خوردن نیش بخوریم

11. He always manages to grab the headlines.
[ترجمه ترگمان]او همیشه این تی تر را بر می دارد
[ترجمه گوگل]او همیشه موفق به گرفتن سرفصل ها می شود

12. I'll grab a bite to eat in town.
[ترجمه ترگمان]من یک گاز برای خوردن در شهر بر می دارم
[ترجمه گوگل]من یک نیش خوردن را در شهر می خورم

13. The thief made a grab at my bag but I pushed him away.
[ترجمه ترگمان]دزد کیف مرا گرفت، اما من او را کنار زدم
[ترجمه گوگل]دزد دستگیره ای را بر روی کیسه ی من گرفت، اما من او را هل دادم

14. Grab hold of the rope and pull yourself up.
[ترجمه ترگمان]طناب رو بگیر و خودت رو بکش بالا
[ترجمه گوگل]گرفتن طناب را نگه دارید و خودتان را بکشید

15. grab I grabbed his arm to stop myself from falling.
[ترجمه ترگمان]دست او را گرفتم تا خودم را از افتادن جلوگیری کنم
[ترجمه گوگل]چنگ زدن دستش را گرفتم تا خودم را از سقوط جلوگیری کنم

16. When he felt someone grab him, he hit out wildly.
[ترجمه ترگمان]وقتی احساس کرد کسی او را می گیرد وحشیانه به بیرون ضربه می زند
[ترجمه گوگل]وقتی احساس کرد که کسی او را میگیرد، او به شدت ضربه می زند

17. He offered a grab bag of reasons for his decision.
[ترجمه ترگمان]او یک کیف دستی از دلایل تصمیم خود ارائه کرد
[ترجمه گوگل]او یک کیسه دلخواه برای تصمیم خود ارائه داد

The child grabbed my hand and would not let go.

کودک دستم را محکم گرفته بود و رها نمی‌کرد.


Somebody grabbed that lady's purse and ran off.

شخصی کیف آن خانم را قاپید و فرار کرد.


land-grabber

زمین‌خوار


The final scene really grabbed the audience.

صحنه‌ی نهائی واقعاً حضار را تحت‌تأثیر قرار داد.


He rushed home, grabbed a bag, and went to the airport.

با عجله به منزلش رفت، به سرعت حمام کرد و به فرودگاه رفت.


He didn't even get a chance to grab a bite of food.

فرصت اینکه حتی یک لقمه غذا بخورد را هم نداشت.


grab crane

بیل مکانیکی


up for grabs

(عامیانه) در دسترس، آماده‌ی استفاده کردن


his job is up for grabs.

شغل او آماده‌ی تصاحب است.


اصطلاحات

grab hold of

قاپیدن، (ناگهان و محکم) گرفتن


پیشنهاد کاربران

( محاوره، غذا ) به بدن /زدن
?Wanna go grab a few beers
میخوای بریم یک چند تا آب جو بزنیم؟

grasp

برداشتن

seize

معنای گرفتن یقه هم میده
مثلا
Someone grabs me
کسی یقه ام را گرفت

رفتن به جایی برای خودرن چیزی

بازدید کردن


قاپیدن
He grabbed my mobile and ran off.
او موبایل من را قاپید و در رفت.

گرفتن

بقول خودمون غذا زدن به بدن ( خوردن )
با نوشیدنی زدن به بدن
Do you wana grab dinner
میخوای یه شام بزنیم؟

Get quickly

1 - برداشتن/گرفتن ( چیزی یا کسی ناگهانی و با خشونت ) ، قاپیدن، زدن=snatch
i grabbed his collar, i grabbed my bag
they grabbed him and pushed him to the ground
he grabbed jewels and ran
2 - to quickly get some food or sleep because you are busy=snatch
grab some food یچی بزن
grab some sleep یکم بخواب
3 - to get sth for yourself sometimes unfairly
get there early and grab good seats زود برو جاهای خوب و بگیر
he grabbed all the money کل پولارو بالا کشید
4 - رو هوا زدن موقعیت، شانس و . . .
she grabbed her chance to go to America
5 - جلب کردن ( توجه )
The controversy grabbed the headlines

واژه، لغت یا کلمه ی جَلب یک واژه ی پارسی_آریایی ست که در لغتنامه ی اوستایی به شکل grab گرب و به مانای گرفتن، برداشتن، اخذ و به دیسه ی gr�fa گراَف در چَمِ زندان، بازداشتگاه، بند، سلول، حبس آمده است و در انگلیسی به شکل grab به چَمارِ گرفتن، توقیف کردن، تصرف کردن و ربودن است. این واژه در ترکیب جلب نَزَر ( نظر ) ، جلب توجه، حکم جلب و. . . به کار می رود. . .


قاپیدن she grabs his sandwich

محکم گرفتن

کَندن مثل grap a pear

جوشیدن از فعل جوشماق از تورکی وارد زبان فارسی شده است. جوشماق. و جوشار. جوشیدن. جونب جوش تورکی است. ( سماور جوشدی. علم جوشدی. آدام جوشدی )

grab ( the ) headlines:

to be given much attention in the news =

. A new cancer treatment grabbed ( the ) headlines this week
یک درمان جدید سرطان در این هفته، در صدر خبرها نشسته است ( توجه بسیاری را به خود جلب کرده است. )

قاپیدن، گرفتن چیزی، چنگ زدن
یا همان تصرف کردن چیزی. . .


grab ( حمل‏ونقل دریایی )
واژه مصوب: کاسچنگ
تعریف: وسیلۀ بلند کردن و جابه جایی بار متشکل از دو نیم کاسۀ بزرگ که از آن برای بارگیری و تخلیۀ بارهای فله ای استفاده می شود

احتمالا واژه ای آریایی است که با واژه پارسی ( گرفت ) همریشه است.

Do you want to grab a drink tomorrow night?
میخواین فرداشب بریم یه نوشیدنی بزنیم؟


کلمات دیگر: