کلمه جو
صفحه اصلی

hook


معنی : ضربه، دام، قلاب، چنگک، چنگک بزرگ، منقار نوک برگشته، منقار عقابی، تله، بدام انداختن، گیر اوردن، ربودن، بشکل قلاب دراوردن، گرفتار کردن، کج کردن
معانی دیگر : نشبیل، کجه، آکج، منشال، (عامیانه) جلب کننده، گیرا، وسوسه انگیز، مشتری آور، (مشت بازی) ضربه قوس دار، هوک، قلاب دار کردن، قلاب زدن به، با قلاب گرفتن یا بلند کردن، قلاب کردن، (گاو و گراز و غیره) شاخ زدن، با شاخ حمله کردن، (عامیانه) وسوسه کردن، به دام انداختن، مجذوب کردن، جلب کردن، معتاد کردن، خو دادن، (دریانوردی - خودمانی) لنگر کشتی، هر چیز قلاب مانند : پیشروی قلابدیس خشکی در دریا و بالعکس، پیچ قلابدیس رودخانه (یا جوی و غیره)، (در انداختن یا زدن گوی) توپ قوس دار، مسیر منحنی (گوی)، مسیر قوس دار دادن به، (موسیقی) انحنای نت، قلابدیس کردن، به شکل قلاب یا کجه درآوردن یا درآمدن، قوس دار کردن یا شدن، (عامیانه) دزدیدن، بلند کردن، (مشت بازی) ضربه ی قوس دار زدن، هوک زدن، (امریکا - خودمانی) فاحشگی کردن، (خودمانی - جمع) انگشتان

انگلیسی به فارسی

قلاب، چنگک، (مجازا) دام، تله، ضربه، بشکل قلاب درآوردن، کج کردن، گرفتار کردن، بدام انداختن، ربودن، گیر آوردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: by hook, hook, line, and sinker
(1) تعریف: a curved or angled piece of metal, plastic, or the like that is used for holding, hanging, securing, or pulling things.

(2) تعریف: a fishhook.

(3) تعریف: a sharp bend, curve, or angle in the course or length of something, such as a river, a road, or a piece of land next to water.
مشابه: turn

(4) تعریف: a curve or angle in a letter, mark, symbol, or the like.

(5) تعریف: in sports, the curve of a ball in the direction opposite to the throwing or striking hand. (Cf. slice.)

(6) تعریف: in boxing, a short swinging blow or punch, made with the arm bent.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: hooks, hooking, hooked
(1) تعریف: to hold, hang, secure, or pull with or as with a hook.
مشابه: grapple, hang up, snag

(2) تعریف: to snare (a fish) with a fishhook.

(3) تعریف: to shape into a hook; cause to bend sharply.

(4) تعریف: to pull (loops of yarn or thread) through coarse cloth with a hook.

(5) تعریف: to make (a rug or garment) in this way.

(6) تعریف: (informal) to entice and snare.
مشابه: addict

- He hooked her on heroin.
[ترجمه سید مرتضی بقامرادی] او وی را به هروئین گرفتار کرد.
[ترجمه ب گنج جو] اون مرده باعث و بانی گرفتاری دختره به هروئین شد .
[ترجمه ترگمان] اون رو به هروئین وصل کرده بود
[ترجمه گوگل] او او را به هروئین برد

(7) تعریف: in sports, to throw or strike (a ball) so that it curves away from the throwing or striking hand.

(8) تعریف: in boxing, to swing at or hit with the arm bent.

(9) تعریف: (slang) to steal.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: hookless (adj.), hooklike (adj.)
عبارات: hook up
(1) تعریف: to bend or curve sharply.

- The road hooks to the right.
[ترجمه ترگمان] قلاب ها به سمت راست - ه
[ترجمه گوگل] جاده به سمت راست چنگ زدن

(2) تعریف: to become connected, held, or fastened with or as with a hook.
مشابه: fasten, hitch, snag

- My sweater hooked on a nail.
[ترجمه ترگمان] ژاکتم به یه میخ قلاب شده بود
[ترجمه گوگل] ژاکت من بر روی ناخن قلاب کرده است

(3) تعریف: in sports, to curve away in a hook.

- The ball hooked to the left.
[ترجمه ترگمان] گلوله به سمت چپ ضربه زد
[ترجمه گوگل] توپ به طرف چپ چسبیده

(4) تعریف: (slang) to work as a prostitute.

• curved piece of metal or other material by which things are hung or attached; fishhook; curve, angle, sharp bend; short punch (boxing)
secure, fasten, hang, attach; bend; capture; ensnare, addict; catch a fish; be caught; be attached; pull loops of yarn through cloth with a hook; steal (slang); punch with the elbow bent (boxing)
a hook is a bent piece of metal or plastic used for holding things or hanging things on.
if you hook one thing onto another, you attach it there using a hook.
see also hooked.
if you take the phone off the hook, you take the receiver off the part that it normally rests on, so that the phone will not ring.
if your telephone is ringing off the hook, so many people are trying to telephone you that it is ringing constantly; used in american english.
if someone gets off the hook, they manage to get out of a difficult or dangerous situation; an informal expression.
if you hook up a computer or other electronic machine, you connect it to other similar machines or to a central power supply.

دیکشنری تخصصی

[سینما] چنگک
[عمران و معماری] قلاب - چنگک
[کامپیوتر] کد ماشینی که در یک ماژول یا پیمانه از سیستم عامل جای داده می شود تا کنترل را به روالی که وظیفه ای اضافی انجام می دهد انتقال داده و در محلی متفاوت از ماژول اصلی ذخیره نماید . - قلاب نوعی تهیه کنندگی و تامین در برنامه ی کامپیوتری به منظور تعامل با برنامه های دیگر که قرار است نوشته شوند . مثلاً asob photoshop , netscape navigator امکانات اضافی را برای plug - in فراهم می کنند که ویژگیهای جدیدی را به آن می افزایند . نگاه کنید به plug-in .
[مهندسی گاز] قلاب، چنگک
[زمین شناسی] قلاب
[نساجی] قلاب
[ریاضیات] حلقه ی استوانه ای، چنگک، قلاب، کلاهک، گیره
[نفت] قلاب

مترادف و متضاد

grab, catch


ضربه (اسم)
pelt, accent, emphasis, stress, impact, strike, stroke, thud, lash, acute, hook, tit, brunt, hack, flap, whop, sock, traumatism, whang

دام (اسم)
net, toil, ambush, trap, snare, pitfall, decoy, hook, noose, quicksand, grin, springe

قلاب (اسم)
link, grapnel, grappling, fish hook, hank, bracket, hook, clasp, pullback, buckle, tach, tache, gib, staple, creel, crampon, hamulus, grapple, frog, trigger, holdfast, pennant

چنگک (اسم)
drag, grapnel, peg, hook, gaff, tach, tache, prong, climbing irons, rake, quotation marks, inverted commas, crampon, hayfork

چنگک بزرگ (اسم)
hook

منقار نوک برگشته (اسم)
hook

منقار عقابی (اسم)
hook

تله (اسم)
trap, snare, pitfall, decoy, hook, snarl, noose, quicksand, fox trap

بدام انداختن (فعل)
trap, snare, decoy, inveigle, entrap, hook, enmesh, nail, ensnare, ensnarl, mesh

گیر اوردن (فعل)
grasp, hook

ربودن (فعل)
abduct, hijack, snatch, rob, steal, grab, abstract, get, usurp, bag, ravish, hook, subduct, purloin, reave, shanghai, suck in

بشکل قلاب دراوردن (فعل)
hook

گرفتار کردن (فعل)
confuse, incriminate, draw, implicate, hook, involve, enlace, enmesh, entangle, embrangle, tangle, muddle, immesh, enwrap

کج کردن (فعل)
top, tip, incline, deflect, bend, strain, slant, list, crook, tilt, contort, inflect, recurve, distort, hook, incurve

curved fastener


Synonyms: angle, catch, clasp, crook, curve, grapnel, grapple, hasp, holder, link, lock, peg


Synonyms: angle, bag, clasp, crook, curve, enmesh, ensnare, entrap, fasten, fix, hasp, lasso, net, pin, secure, snare, trap


Antonyms: let go, release, unhook, unlatch, unlock


جملات نمونه

1. hook your skirt!
قلاب یا گیره ی دامنت را ببند!

2. hook up
به هم وصل کردن،به برق وصل کردن

3. by hook or by crook
هرجوری شده،به هر نحوی از انحا

4. get the hook
(خودمانی) اخراج شدن،(از خدمت) منفصل شدن

5. off the hook
(عامیانه) فارغ البال،رها،آزاد از دردسر

6. she wants to hook a husband
می خواهد شوهری را به تور بزند.

7. i landed a left hook on his chin
یک هوک چپ به چانه ی او فرود آوردم.

8. hang your overcoat on the hook
پالتو خود را به چنگک بیاویز.

9. the sale advertisement was a hook to attract customers
آگهی حراج،قلابی برای جلب مشتری بود.

10. to catch fish with a hook
با قلاب ماهی گرفتن

11. i hung my overcoat from the hook
پالتو خود را از قلاب آویختم.

12. the butcher hung the sheep carcass from a hook
قصاب لاشه ی گوسفند را به قلاب آویخت.

13. if you press this button, your parachute will be disengaged from the hook
اگر این دکمه را فشار بدهید چتر نجات شما از قلاب باز خواهد شد.

14. You can hook up the dress at the back.
[ترجمه ترگمان]میتونی اون لباس رو بپوشی
[ترجمه گوگل]شما می توانید لباس را در عقب قلاب کنید

15. I hung my coat on a hook.
[ترجمه ترگمان]کتم را روی قلاب گذاشتم
[ترجمه گوگل]من کت خود را بر روی یک قلاب آویزان کردم

16. Who's who of the hook, and who is who of redemption.
[ترجمه ترگمان]کیست که این قلاب را دارد و کیست که رستگاری باشد
[ترجمه گوگل]چه کسی از قلاب و چه کسی است که از رستگاری است

17. The hook which he had thrown did not catch on the rocks, and dropped back to the ground.
[ترجمه ترگمان]قلاب که پرتاب کرده بود روی صخره ها گیر نکرد و به زمین افتاد
[ترجمه گوگل]قلاب که پرتاب کرد، روی سنگ ها نیافت و به زمین افتاد

18. He baited his hook with pie.
[ترجمه ترگمان]او قلاب را با پای خود به قلاب قلاب کرده بود
[ترجمه گوگل]او قلاب خود را با پای خیس کرد

19. Hang your clothes on the hook.
[ترجمه ترگمان] لباسات رو بذار روی قلاب
[ترجمه گوگل]لباس خود را بر روی قلاب بگذارید

20. Can we hook up to the electricity supply at the campsite?
[ترجمه ترگمان]میشه به برق رو در اردوگاه وصل کنیم؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانیم به برق در اردوگاه برق وصل شویم؟

to catch fish with a hook

با قلاب ماهی گرفتن


Hang your overcoat on the hook.

پالتو خود را به چنگک بیاویز.


curtain hooks

قلاب‌های پرده


The sale advertisement was a hook to attract customers.

آگهی حراج، قلابی برای جلب مشتری بود.


I landed a left hook on his chin.

یک هوک چپ به چانه‌ی او فرود آوردم.


A dress that hooks in back.

پیراهنی که پشت آن قلاب می‌شود.


He hooked three fish.

او با قلاب سه ماهی گرفت.


She wants to hook a husband.

می‌خواهد شوهری را به تور بزند.


hook your skirt!

قلاب یا گیره‌ی دامنت را ببند!


The bull hooked him.

گاو نر به او شاخ زد.


They hooked customers with lighting and flags.

با چراغانی و پرچم مشتری جلب می‌کنند.


hooked on opium

معتاد به تریاک


We unpacked the telephone and hooked it up.

تلفن را از جعبه درآوردیم و به برق وصل کردیم.


اصطلاحات

by hook or by crook

هرجوری شده، به هر نحوی از انحا


get the hook

(عامیانه) اخراج شدن، (از خدمت) منفصل شدن


hook, line, and sinker

(عامیانه) به‌طورکامل، یکجا، تمام و کمال


hook up

به هم وصل کردن، به برق وصل کردن


off the hook

(عامیانه) فارغ‌البال، رها، آزاد از دردسر


پیشنهاد کاربران

دستگیره گرد در

hook the door
در و چفت کن

در لباس به معنای دندانه های زیپ

جا لباسی، وسیله ای کج به شکل قلاب ، که با آن لباس یا هوله بر روی آن آویزان می کنند.

حقوق مدنی civil rights

قلاب
از این آویز هایی که لباس ها را روش نگه می دارند

یه نوع ضربه در ورزش بوکس هم هست

چوب لباسی
گیره لباس
جا لباسی
رخت آویز ( قدیمی )

این معانی هنگام استفاده از هوک با لباس ها استفاده می شود.

hook somebody ( informal
به معنی علاقه مند کردن - جذب کردن
Cigarette ads designed to hook young people

تیغ فرش بافی

در موسیقی hook به معنی جای پرتاکید ترانست

گیر افتادن
? hook or habit
گیر افتادی یا عادتته

تلفن: قطع کردن

قلاب ، چنگک

قلاب


ماهی گرفتن با قلاب:
I hooked a 20 - pound salmon last week
بستن و گره زدن:
Just hook the bucket onto the rope and lower it down



در بافت برنامه نویسی سمت کاربر و طراحی وب اپلیکیشن ها اصطلاح فنی یا ترمینالوژی Life Cycle Hooks رو داریم که اشاره به چرخه ی حیات یک کامپوننت یا قسمت داخل یکی از فریم ورک های جاوااسکریپتی مثل انگولار و ری اکت و ویو جی اس میکنه. اینطوری درنظر بگیرید که فریم ورک ( مثلا انگولار ) یک شخص هست و جانی دارد حالا اون متدها و مراحل چرخه هرکدوم یک قلاب هستن که جان این شخص رو نگه داشتن و هروقت که قلاب ها رها بشن اون شخص ( مثلا یک کامپوننت انگولار ) از بین میره. یا اینطوری مدنظرتون باشه که انگولار به عنوان یک شخص از ارتفاعی توسط این هوک ها ( متدها و مراحل چرخه عمر ) نگه داشته شده و زنگیش وابسته به بودن این قلاب ها ( هوک ها ) هست.

حمیدرضا جان معادل ارائه کن نه تفسیر المیزان

As soon as I opened the cover of this book, I was hooked
به محض اینکه این کتاب رو باز کردم درگیرش شدم ( مطالب ش درگیرم کرد )

گرفتار بودن

قلاب ( کردن ) , با قلاب گرفتن

# Hang your towel on that hook
# I had a fish on the end of my hook
# He hooked the trailer to his car
# How many salmon did you hook
# She hooked the shoe out of the water

یک چیز یا انسان جذاب و گیرا.

قلاب ، گیره ، آویز

هوکیدَن.

جمله hook برای جذب کردن مخاطب به خواندن پاراگراف استفاده میشه. این جمله می تونه یه واقعیت جالب، امار، یا یه سوال باشه که خواننده رو به فکر فرو می بره. نوشتن جمله hook ضروری نیست ولی می تونه باعث بشه خواننده درباره نظرتون فکر کنه.


کلمات دیگر: