کلمه جو
صفحه اصلی

incidental


معنی : عارضی، ضمنی
معانی دیگر : جزئی، فرعی، (جمع) مخلفات، (با: to) لازمه، جزو، همایند، منضم، اتفاقی، پیشامدین، تابع، غیر مهم، لازم، ر دهنده، محتمل الوقوع

انگلیسی به فارسی

فرعی،ضمنی،تابع،غیر مهم،اتفاقی،لازم،رخ دهنده،محتمل الوقوع


تصادفی، ضمنی، عارضی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: happening or likely to happen concurrently or in connection with something else but as a subordinate or less important element.
مشابه: accidental, circumstantial, coincident, conditional, contingent, dependent, incident, side, subsidiary

- Some incidental weight loss was noted in the patients taking the experimental drug.
[ترجمه ترگمان] کاهش وزن تصادفی در بیمارانی که این دارو را آزمایش می کردند، مورد توجه قرار گرفت
[ترجمه گوگل] برخی از موارد کاهش وزن حاد در بیمارانی که دارو تجربی مصرف می کردند، مشخص شد

(2) تعریف: of relatively little importance in relation to something else.
مترادف: minor, secondary
متضاد: crucial, essential, integral
مشابه: accessory, circumstantial, extraneous, extrinsic, inappreciable, inconsequent, inconsequential, inconsiderable, inessential, insignificant, negligible, nonessential, subordinate, subsidiary, unessential

- The income from her job is her main support, but she brings in some incidental income from the sale of her paintings.
[ترجمه ترگمان] درآمد حاصل از کارش حمایت اصلی او است، اما درآمد اتفاقی را از فروش آثار خود به همراه می آورد
[ترجمه گوگل] درآمد حاصل از کار او حمایت اصلی او است، اما درآمد خود را از فروش نقاشی هایش به ارمغان می آورد
- That's an interesting point, but it's incidental to the matter we're discussing.
[ترجمه ترگمان] نکته جالبی است، اما اتفاقی که داریم راجع به این موضوع بحث می کنیم تصادفی است
[ترجمه گوگل] این یک نکته جالب است، اما به موضوعی که ما در حال بحث آن هستیم، حادث است

(3) تعریف: occurring only by chance rather than by plan or intention.
مترادف: accidental, casual

- An incidental meeting with a publisher at a party turned out to be advantageous for the young author.
[ترجمه ترگمان] یک ملاقات تصادفی با یک ناشر در یک مهمانی برای نویسنده جوان سودمند بود
[ترجمه گوگل] یک نشست حادثه ای با یک ناشر در یک مهمانی به نفع نویسندگان جوان بود
اسم ( noun )
• : تعریف: (often pl.) something minor or subordinate, such as small expenses.
مترادف: accidental
مشابه: accessory, appurtenance, extra, inessential, nonessential, unessential

- You'll probably need some extra cash for incidentals.
[ترجمه ترگمان] احتمالا باید پول بیشتری برای incidentals داشته باشی
[ترجمه گوگل] احتمالا شما نیاز به پول اضافی برای حوادث دارید

• secondary item, something minor
likely to happen in connection with something else; secondary, nonessential, minor
something that is incidental occurs in connection with something more important.

دیکشنری تخصصی

[سینما] نور عمومی
[حقوق] تبعی، جنبی

مترادف و متضاد

related; minor


عارضی (صفت)
accidental, casual, incidental, adventitious, essential, not substantial

ضمنی (صفت)
incidental, implicit, oblique, circumstantial, implied, tacit

Synonyms: accidental, accompanying, adventitious, ancillary, attendant, by-the-way, casual, chance, circumstantial, coincidental, concomitant, concurrent, contingent, contributing, contributory, fluke, fortuitous, irregular, nonessential, occasional, odd, random, secondary, subordinate, subsidiary


Antonyms: basic, essential, fundamental, important, vital


جملات نمونه

1. incidental expenses
هزینه های اتفاقی

2. troubles incidental to divorce
دردسرهای منضم به (همراه) طلاق

3. salary and incidental benefits
حقوق و مزایا

4. Try not to be distracted by incidental details.
[ترجمه ترگمان]سعی کنید با جزئیات اتفاقی حواس خود را پرت نکنید
[ترجمه گوگل]سعی نکنید با جزئیات حادثه ای آشنا نباشید

5. Increased motivation is more than an incidental benefit of reward schemes.
[ترجمه ترگمان]افزایش انگیزش بیش از یک مزیت تصادفی برای طرح های پاداش است
[ترجمه گوگل]افزایش انگیزه بیش از یک مزیت پیشگیرانه از طرح پاداش است

6. The discovery was incidental to their main research.
[ترجمه ترگمان]این کشف برای تحقیقات اصلی آن ها اتفاقی بود
[ترجمه گوگل]این کشف به تحقیقات اصلی آنها منجر شد

7. You may be able to get help with incidental expenses .
[ترجمه ترگمان]ممکن است بتوانید با هزینه های فرعی به شما کمک کنید
[ترجمه گوگل]شما ممکن است بتوانید با هزینه های احتمالی کمک کنید

8. Drinking too much is almost incidental to bartending.
[ترجمه ترگمان]نوشیدن بیش از حد تصادفی است
[ترجمه گوگل]بیش از حد نوشیدن تقریبا غیرممکن است

9. Relocated employees received grants towards incidental expenses like buying carpets.
[ترجمه ترگمان]کارکنان relocated به هزینه های اتفاقی مانند خرید فرش کمک مالی دریافت کردند
[ترجمه گوگل]کارکنان منتخب دریافت کمک هزینه های جانبی مانند خرید فرش را دریافت کردند

10. The points you make are true, but they're incidental to the main problem.
[ترجمه ترگمان]نکاتی که شما ایجاد می کنید درست است، اما برای مساله اصلی اتفاقی است
[ترجمه گوگل]نقاطی که به دست آورده اید درست است، اما آنها به دلیل مشکل اصلی هستند

11. These risks are incidental to the work of a firefighter.
[ترجمه ترگمان]این ریسک ها بر روی کار آتش نشان تاثیرگذار هستند
[ترجمه گوگل]این خطرات مربوط به کار یک آتش نشان است

12. Bombs are only an incidental accessory for the new masters.
[ترجمه ترگمان]بمب ها تنها یک وسیله فرعی برای استادان جدید هستند
[ترجمه گوگل]بمب ها تنها لوازم جانبی اتفاقی برای استادان جدید هستند

13. Cloning qua cloning is almost incidental for us, too.
[ترجمه ترگمان]این امر به طور کلی برای ما نیز برای ما اتفاقی است
[ترجمه گوگل]شبیه سازی کلونینگ برای ما نیز تقریبا غیرممکن است

14. One incidental form of computer crime on the increase is rather more simple.
[ترجمه ترگمان]یک شکل تصادفی از جرم کامپیوتری بر روی این افزایش نسبتا ساده است
[ترجمه گوگل]یک شکل ظاهری از جرایم کامپیوتری در افزایش، ساده تر است

15. Its digital nature is not an incidental fact that happens to be true of genetic information technology.
[ترجمه ترگمان]ماهیت دیجیتال آن، یک واقعیت اتفاقی نیست که در مورد تکنولوژی اطلاعات ژنتیکی صدق می کند
[ترجمه گوگل]طبیعت دیجیتال آن یک واقعیت غیرمعمول نیست که در مورد فن آوری اطلاعات ژنتیکی اتفاق می افتد

salary and incidental benefits

حقوق و مزایا


troubles incidental to divorce

دردسرهای منضم به (همراه) طلاق


incidental expenses

هزینه‌های اتفاقی


پیشنهاد کاربران

در پزشکی incidental host میزبان اتفاقی میشود

پیش بینی نشده
Long - distance phone calls and special movies are incidental charges.


اتفاقی، نادر

کم اولویت - ثانویه / اتفاقی ( غیرمنتظره )

تصادفی

موردی؛ تک و توک


کلمات دیگر: